Thursday, September 28, 2006

قوادی به ز هر کار دیگر!!!!



ابوالفضل بيهقي مي‌گويد: «مردي بود به نيشابور كه وي را ابوالقاسم رازي گفتندي و اين مرد ابوالقاسم كنيزك پروردي و نزديك امير نصر آوردي و با صله بازگشتي و چند كنيزك آورده بود. وقتي امير نصر ابوالقاسم را دستاري داد و در باب وي عنايت نامه‌يي نبشت. نيشابوريان او را تهنيت كردند و نامه بياورد به مظالم برخواندند. از پدر شنودم كه قاضي بوالهيثم پوشيده گفت – و وي مردي فراخ مزاح بود – اي ابوالقاسم ياد دار قوادي به از قاضي‌گري»


Sunday, September 24, 2006

برای جادی عزیز



مردکی آنجا ایستاده بود
نامش را نمی گویم
       - دیکتاتورها را همه می شناسند
به سکوت فرمان می داد
بر سکوت فرمان می راند

و تو سکوت را بهانه کردی
و لال ها را به جرم سکوت
        ناسزا گفتی

کنون غروب را نظاره کن
غروب پسرک شانزده ساله ای است
که دنیا را می خواهد
که خورشید را جستجو می کند
او را راه گم کرده است
از تو نشان خورشید را می خواهد
اما لال بود و تو ندانستی
و تو با همه عظمتت
با همه مهربانی ات
نفرت را به او هدیه دادی


2/7/1385 برای ج.

Wednesday, September 20, 2006

جبران خلیل



"آن کس که نقش را از خیال خویش
بر سنگ مرمر تصویر می کند
از آن کس که زمین را شخم می زند شریف تر است"

جبران خلیل جبران




آیا واقعا چنین است؟



Sunday, September 17, 2006

پایان نامه



پایان نامه ام را دوست ندارم، چون سنگین است و من به انتظار دیدار استادان مجبور به تحملش هستم
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون نام تو را در ابتدایش حک نکرده ام
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون آن قدر در آن اشتباه کرده ام که حالم را خراب می کند
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون حمل آن دستان ناتوانم را خسته تر می کند
پایان نام ام را دوستن دارم، چون در آن به بسیاری گندهای جامعه شناسی رسمی تن داده ام
"اما دنیا گذران ... و من نغمه سرای دل عاشق"


Saturday, September 16, 2006

اوریانا فالاچی مرد



اوریانا فالاچی را به خاطر جسارتش دوست دارم. می دانم که متن ها و مصاحبه هایی که می کند، احساساتی است. می دانم که عکس های تقلبی می گیرد. می دانم که منصف نیست. می دانم که دروغ نوشته است. اما جسور است و جسارتش را دوست دارم.


Wednesday, September 13, 2006

زبان نگاه



نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
               تا اشاراتِ نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
               پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
               حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
               همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
               ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
               گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
               هر کجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه! ز آتشکده ماست فروغ مه و مهر
               وه از این آتش روشن که به جان من و توست



ه.ا. سایه - تهران ، آبان 1325 (1328؟) از مجموعه
سیاه مشق 1