Saturday, January 19, 2013

بازی های روزگار و سرنوشت اوشیما و ایکو ماتسودا

هفته گذشته ناگیسا اوشیما در گذشت؛ فیلمسازی که از به عنوان خط شکن سینمای ژاپن در حوزه روابط جنسی یاد می کنند. اوشیما با ساخت فیلم قلمرو احساسات تمامی خطوط قرمز فیلمسازی را شکست و با تصویر کردن بی پروای روابط جنسی نام خود را در سینمای ژاپن و جهان بیش از پیش مطرح کرد. در مقابل، ایکو ماتسودا - بازیگر نقش اول زن - سرنوشتی کاملا متفاوت داشت. او که حاضر شده بود در فیلمی که از نظر بسیاری فیلمی پورنوگرافیک بود، ایفای نقش کند مورد بی مهری کارگردانان و سینمای ژاپن قرار گرفت و عملا از صحنه سینما حذف شد. سرنوشت ماتسودا به نوعی اسف بار بود؛ چرا که بازیگر وقتی در آن سن از صحنه دور می شود دیگر چیزی از او باقی نمی ماند

نقل خاطره ای از نحوه انتخاب او می تواند جالب باشد: اوشیما به دنبال بازیگری جهت ایفای نقش سادا آبه می گشت و در همان انتخاب اول ماتسودا را به خاطر پوستش انتخاب کرد. در هنگام تست نهایی، ماتسودا باید فاصله ای را با سرعت می دوید. اوشیما ناگهان به او گفت که آیا می تواند این فاصله را لخت بدود. ماتسودا بدون لحظه ای تردید تمامی لباس های خود را در آورد و فاصله را دوید. در همان لحظه، اوشیما تصمیم خود را برای دادن نقش به او نهایی کرد

این بازی روزگار است؛ همگان نام ناگیسا اوشیما را به عنوان خط شکن سینمای ژاپن به یاد خواهند آورد و ایکو ماتسودا در تنهایی، فقر و گمنامی خواهد مرد



Wednesday, January 16, 2013

در دفاع از ونگر، سوسیالیسم و همه آنهایی که ایستاده می میرند

وقتی یادداشت ویژه سایت گل تحت عنوان «آرسن، فیدل و بهشت خیالی سوسیالیسم» را خواندم؛ ابتدا گمان کردم که نویسنده شوخی می کند و در نهایت می خواهد نتیجه دیگری بگیرد. اما وقتی تا پایان رفتم، متوجه شدم که خیر، نویسنده جدا بر این باور است که نظریات آرسن ونگر و سوسیالیسم به پایان خط رسیده است و می توان مغرورانه مارکس را ساده لوح نامید

طبیعتا خیلی ساده نیست که تیمی مانند آرسنال را با تیم های  بزرگی چون رئال مادرید، بارسلونا و منچستر مقایسه کنیم. اما می توانیم از ایده های ونگر با این نگاه دفاع کنیم که ونگر پاسدار سبک خاصی از تیم داری است که باعث می شود در یادمان بماند همه چیز در این فوتبال پول نیست و در این فوتبال کسانی هستند که باورهایی فراتر از قهرمانی و ثروت در ذهن دارند. اگر آرسن ونگر نبود، همین فابرگاس در کدام باشگاه به بلوغ می رسید؛ فان پرسی در کجا این همه تجربه کسب می کرد و این جوانان نورسیده تیم ملی انگلستان به چه امیدی وارد زمین بازی می شدند. ونگر به ما یادآوری می کند که می شود برای فوتیال و آنچه روح فوتبال و برابری هست، مبارزه کرد و مرعوب تبلیغاتی نشد که تنها می خواهد ما را به سمت مصرف کالاهای شیک تر هدایت کند. همان طور که در دنیای مصرف گرا به من تمامی برچسب های ممکن می خورد؛ چرا که هنوز موبایلی استفاده می کنم که هوشمند نیست و لپتابم اپل نیست و کت شلوار ندارم و در خانه تلویزیون ندارم، در فوتبال امروز هم بازیکنانی که مسی و رونالدو و بکهام نیستند، زیر سایه هستند؛ چون کسی برایش اهمیت ندارد که چمبرلین باشگاه آرسنال یا تئو والکات چه می پوشد. وقتی برای من اهمتی ندارد که آنها چه می پوشند، به سراغ جستجوی کفش های آنها نمی روند تا با خرید کفشی که مسی می پوشد احساس خوب بودن کنم. بله، این همان اقتصاد بازار است که فوتبال راز فوتبال تبدیل به نمایش مد و محل خرید و فروش و تجارت می کند. برای من که از فوتبال لذت می برم، این آمیختگی فوتبال با تجارت زجرآور است

در این بازی پول و سرمایه بازیکن کالاست و ارزش بازار باعث می شود که معلوم شود کیست. سوال این است که تفاوت بازیکن صد میلیون دلاری با یک میلیون دلاری چیست. داستان ما، آن قسمت شازده کوچولوست که می گوید

"وقتی با آنها از دوست تازه یافته ای حرف میزنید هیچ وقت درباره ی مطالب اساسی چیزی از شما نمی پرسند. هیچ وقت به شما نمی گویند: "آهنگ صدایش چطور است؟ چه بازی هایی دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می کند؟" بلکه می گویند "چند سالش است؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درامد دارد؟" و فقط آن وقت است که خیال می کنند او را شناخته اند. اگر شما به آدم بزرگها بگویید: " من یک خانه ی قشنگ از آجر گلی رنگ دیدم با گلدانهای شمعدانی لب پنجره هایش و کبوتر هایی روی پشتبامش..." آنها نمی توانند این خانه را در نظر مجسم کنند. باید به آنها بگویید: " من یک خانه ی صد هزار فرانکی دیدم" تا آنها با صدای بلند بگویند: " چه قشنگ!"

بله، دوست عزیز مقایسه تیم ها با توجه به قیمت بازیکنان چندان هم منطقی نیست. آدم هایی هستند که از چیزهای دیگری لذت می برند و برایشان تنها و تنها قیمت بازیکنان یک تیم و تعداد قهرمانی ارزشی ندارد. اتفاقا برای من نگرش ونگر و این که تا کنون بر نظریاتش پافشاری کرده است، اهمیت دارد. نکته مهم این که با وجود تمامی این انتفادها، هنوز هم درآمد باشگاه آرسنال در رده پنجم باشگاه های جهان قرار دارد (برای توضیحات در مورد فهرست باشگاه ها و نحوه محاسبه به لینک سایت دلویتی برو). یعنی به لحاظ عملکرد مالی باشگاه هم چنان قابل قبول است. در نهایت این که مقایسه سوسیالیسم و سرمایه داری تا حدی شخصی و سلیقه ای است

تفاوت سوسیالیسم و سرمایه داری در فوتبال برای من تفاوت در آنجاست که فوتبال مبتنی بر سرمایه داری شما، می خواهد که همه ما را در مقابل تلویزیون میخکوب کند تا از دیدن فوتبال لذت ببریم و در این میان تبلیغات تلویزیون را ببینیم و در فوتبال سوسیالیستی ما هدف این است که همه آدم ها امکان بازی فوتبال بیابند و از بازی کردن فوتبال لذت ببرند

Wednesday, January 09, 2013

سانسور کثیف است

سیاوش کسرایی وقتی در مسکو بود، شعری سرود که یکی از زیباترین و احساسی ترین کارهای او به حساب می آید. وی به تبعید شوروی رقته است و شوروی را نه آن آرمانشهری که در ذهن داشته است، می بیند. بنابراین، دست به قلم می برد و می گوید: "دلم هوای آفتاب می کند". در ادبیات چپ، شقایق و توده نقش کلیدی دارد. به همین دلیل، کسرایی در قطعه (ورس) دوم می گوید: "خوشا به آب و آسمان آبی ات / به کوه های سربلند / به دشت های پرشقایقت، به دره های سایه دار / به مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج / زمین پیر پایدار! / هوای توست در سرم". این بخشی از شعر است
دیروز داشتم این سروده کسرایی را با صدای سالار عقیلی گوش می کردم. نکته عجیب برایم این بود که در موسیقی کار به این صورت اجرا می شود: خوشا به آب و آسمان آبی ات / به کوه های سربلند / به دره های سایه دار / هوای توست در سرم

حذف بخشی از شعر، همیشه اتفاق می افتاد، برای کوتاه شدن موسیقی یا این که تنها بخشی از کار قرار است اجرا شود، اما چنین حذفی جای اشکال دارد