دایی من باید مدت زمان زیادی تو بیمارستان میموند و طبیعتا ما که به عنوان همراه اونجا میموندیم، تعداد زیادی موردهای عجیب و غریب میدیدیم
یه بار یه سرباز آورده بودن که موتور پادگان رو برداشته بود و رفته بود دوری بزنه که تصادف کرده بود. وقتی آوردنش، پای راستش کلا برعکس شده بود؛ یعنی زانو شکسته بود و صد و هشتاد درجه چرخیده بود. من اونجا ایستاده بودم که پرستار من رو صدا کرد. گفت سینا پاش رو بگیر جابجاش کنیم. گفتم بابا من اصلا نمیتونم. اگه اشتباه بگیرم و یه عمر زمینگیر بشه چی؟ پرستار میگفت اشکال نداره، الان نیرو نداریم!!! آخرش یه همراه دیگه اومد و دوتایی سرباز نگونبخت رو جابجا کردن در حالی که اون فقط داشت از درد فریاد میکشید
2 comments:
حاجی فید بلاگت رو چطور بگیریم ؟
ممنونم از توجه شما. فید رو جدیدا اضافه کردم
Post a Comment