به نظر میرسد که روزنامهنگاران از این خوششان میآید که من برخلاف بیل گیتس که در قصر تکنولوژی مدرنش در کنار ساحل زندگی میکند، در یک خانه سه خوابه در سانتا کلارای حوصلهسر بر زندگی میکنم و پایم روی اسباببازیهای دخترهایم میلغزد. این را هم دوست دارند که سوار پونتیاک قدیمی میشوم و شخصا به تلفنهایم جواب میدهم. چه کسی ممکن است من را دوست نداشته باشد؟
این پاراگراف یکی از بندهای کتاب «فقط برای تفریح» نوشته لینوس توروالدز و دیوید دایموند با ترجمه روان و عالی دوست خوبم جادی است. کتاب را وقتی گرفتم، یک ضرب خواندم و بسیار لذت بردم. موضوع کتاب برای من بسیار جالب بود، این که سیستم عامل لینوکس چگونه متولد شد، نرمافراز متنباز چیست و این که لینوس توروالدز چه جور آدمی است برایم خیلی جالب بود. اما چیزی که بیشتر از هر چیزی باعث شد این متن را بنویسم جادی بود
در دنیای غرب بازیمانندی بسیار متداول است و این که از همه میپرسند اگر قرار باشد بروی و برای همیشه روی یک جزیره زندگی کنی کدام کتابها را با خودت میبری؟ یا اینکه کدام سیدی موسیقی را میبری؟ من در میانه خواندن این کتاب یاد این بازی افتادم و با خودم گفتم اگر قرار باشد روی یک جزیره زندگی کنم، ترجیح میدهم چه کسانی آنجا باشد و به نظرم رسید جادی قطعا یکی از آن افراد است. دلیلش ساده است، جادی با وجود دانش و تواناییها بسیاری که دارد، نیازی نمیبیند خودش را مطرح کند، از آزادی لذت میبرد و آزادی دیگران را محدود نمیکند و از همه مهمتر به آزادی اعتقاد دارد. همچنین ایدهآلهایی دارد و به آنها پایبند است، ولی این پایبندی باعث نمیشود که بسته باشد و ممکن است در لحظه تصمیمی بگیرد که ممکن است از نظر سایر افراد با آن ایدهآلها در تضاد باشد؛ ولی به نظر من این فقط نشان می دهد که او آدم صلب و بستهای نیست. نکته مهم دیگر این که جادی به تفریح و لذت عمیقا اعتقاد دارد. حتی برای اعتراض هم شکلی مفرح پیدا میکند
دقیقا به دلیل همین ویژگیهای جادی در حین خواندن کتاب به یاد جادی بودم. چون انگار لینوس و جادی سیبی بودند که از این نظرها از وسط نصف شده باشند. ترجمه رایگان و انتشار آن توسط جادی احترام مرا به جادی بیش از پیش کرد