یکی از نکات جالبی که در اتفاقات اخیر باشگاه استقلال این است که نماد بامزه ای از خودفریبی است
یادم می آید زمانی که پدربزرگم در بازار بود و شرایط مالی خوبی داشت، افراد زیادی دورش بودند و برای پول مجیزش را می گفتند. او هم که دوست داشت آنها را باور کند، به خودش مغرور شده بود. جالب اینجا بود که این حرف ها باعث انتظار در او شده بود و از آدم ها همین انتظارات را داشت؛ در حالی که فراموش کرده بود که آن آدم ها - به خصوص که در بازار کل سیستم بر مبنای همین مجیزگویی و درآمدزایی است - بیشتر قصد داشتند از این طریق پول در بیاورند. نتیجه این که وقتی پدربزرگم فوت کرد، خانواده ما انتظار داشتند که یک تشییع جنازه مفصل برگزار شود و یادم هست که دایی من سفارش چهارصد پرس غذا داده بود که شاید صد نفر نیامدند
جوان های ایرانی هم با این موضوع خودفریبی به قدر کافی آشنا شدند. خیلی از جوان ها برای برقراری رابطه جنسی مرتبا مجیز دیگری را می گویند و بعد از رسیدن به مقصود محل را ترک می کنند
در مورد سیستم بازاریابی و فروش هم همین داستان هست. فردی که قصد فروش چیزی را دارد، مرتبا خودش را دوست فرد جا می زند و بعد از آن که جنس را فروخت، دیگر اصلا خریدار را نمی شناسد
حالا در مورد استراماچونی هم همین اتفاق می افتد؛ دو بار که نکات مثبت ایران و استقلال را می گوید، همه فکر می کنند که طرف حالا باید بیاید مجانی برای ایران و استقلال کار کند. اصلا وقتی می گوییم حرفه ای؛ یعنی این که شخص از این طریق پول در می آورد؛ چرا انتظار داریم که یک فرد بیاید مجانی کار کند؟؟؟؟
این ساده لوحی ما و حماقت طرف مقابل است
به هر حال، به نظرم می آید که انتظارات ما چندان منطقی نیست و در ادامه هم مدیران ما نمی خواهند به خودشان بیایند یا این که خودشان را به خواب زده اند