فیلم های هالیوودی زیادی دیده ایم که یک قهرمان تکی دارد؛ او به جنگ بدی ها می رود، مبارزه می کند، می کشد، زخمی می شود، با وودکا و چاقوی داغ شده بر آتش گلوله ها را از بدنش خارج می کند و دوباره به مبارزه می پردازد. بدها را می کشد، تنهاست، اما قوی است، دوباره زخمی می شود، دوباره خود را به سرپناهی می رساند و خودش را درمان می کند و مانند ققنوس بر می گردد و بدها را می کشد و فیلم تمام می شود. این داستان زندگی مارادوناست؛ با یک تفاوت: اینجا دنیای واقعی است؛ »هپی اند« معنا ندارد
مارادونا بار زندگی کل خانواده فقیرش را از پانزده سالگی به دوش کشید - تنها. به تنهایی ناپل را قهرمان سری آ کرد و آرژانتین را قهرمان جام جهانی. تنها به جنگ فساد فیفا رفت و با سیاست مداران بی عدالت مبارزه کرد
وقتی مارادونا به آمریکا و کوبا دعوت شد، به آمریکایی ها گفت «فاک یو» و رفت کوبا. وقتی رییس جمهورهای آرژانتین برای کسب اعتبار او را به دفتر ریاست جمهوری دعوت می کردند و مجبور بود به آنجا برود؛ طوری رفتار می کرد انگار خانه خاله اش است و از آن مهم تر عکس چگوارا و فیدل را خال کوبی کرده بود تا به دنیا نشان بدهد که اعتقادش چیست
وقتی هیجان زده میشد هیچ کس و هیچ چیز جلودارش نبود؛ با خلعتبری شادی اش را دیده ایم. وقتی تیمش گل میزد کل زمین را می دوید تا مانند کودکی شادی کند و به هوا بپرد. تیمش که قهرمان میشد مانند یک مجری توانا همه را به خنده می انداخت و رختکن را منفجر می کرد. وقتی زنها را دید می زد؛ همان سرزندگی و حضور میل جنسی را در او می دیدیم
همین جاست که به مهم ترین ویژگی روانی مارادونا میرسیم که در فیلم های مستندش به آن بارها اشاره شده است. کوستریتسا با نگاهی فرویدی این تضاد را توضیح می دهد. در نگاه فروید، تقابل ناگزیر دو رانش اروس و تاناتوس (عشق و مرگ) پدیده زندگی را توضیح می دهد. با همین توضیح، کوستریتسا مارادونا را به زندگی تشبیه می کند که نیروی سازنده اروس در برابر نیروی ویرانگر تاناتوس در مبارزه اند و همین تضاد مارادونا را می سازد و او را متفاوت می کند
همین تضاد هم در فیلم آصف کاپادیا به شکلی دیگر مطرح می شود. ما یک دیگو داریم و یک مارادونا: دیگو همان نوجوان و جوان خوش قلب و مهربان و سرزنده ای است که همه - حتا مورینیو - عاشقش هستند و برایش دلتنگند. مارادونا آن شخصیتی است که نباید از خودش ضعفی نشان دهد و به همین دلیل برای پنهان کردن ضعف هایش باید به کوکایین و مشروب پناه ببرد. این تضاد و مبارزه دایمی دیگو مارادونا بود که لحظه ای آرامش نداشت
این دلنوشته ای بود برای مارادونا که قهرمان و الگوی نوجوانی من و بسیاری هم نسل هایم بود و زندگی اش دستمایه چندین فیلم مستند شد که هر کدام از آنها را می شود بارها و بارها دید؛ بدون اینکه خسته شد: خداحافظ صاحب دست خدا