بازی نیمه
نهایی رو به زور از کره جنوبی برده بودیم. گل رو سیروس زده بود و همه ما منتظر
فینال با کره شمالی بودیم. یه بار تو مرحله گروهی بازی رو برده بودیم، اما این
دفعه بازی فینال بود و ما تو نیمه نهایی ۱۲۰ دقیقه بازی کرده بودیم و تیم خسته
بود.
بازی
شروع شد؛ از همون اول معلوم بود دو تا تیم خیلی محتاط بازی میکنن. احتمال وقت
اضافی و پنالتی زیاد بود. داور سوت
آخر بازی رو زد. صفر صفر شده بودیم. تازه داشتیم
هیجان وقت اضافی رو درک میکردیم که برق رفت. یادمون رفته بود که جنگه، یادمون
رفته بود که رو سرمون بمب میریزن، یادمون رفته بود که یه عده تو مرزها دارن
میجنگن.
بابا تلویزیون
کوچیکه رو به باتری خودرو وصل کرده بود و میشد تو یه تلویزیون سیاه-سفید ۱۴ اینچی
بازی رو دنبال کرد. ایرج خان و بچهها که میدونستن ما این کار رو کردیم، تا برق
رفت خودشون رو به ما رسوندن. شهرام و علی و آقای صالحی هم اومدن. دو سه نفر دیگه
هم اومده بودن. خلاصه اتاق کوچیک پریسا اصلا جای این همه آدم رو نداشت و عملا من و
سهیل از بیرون اتاق به زور بازی رو دنبال میکردیم. بازی رفت به پنالتی، و ما بازی
رو بردیم. ما قهرمان شده بودیم.
اینا خاطرات
کودکی ماست که با فوتبال اون زمان عجین شده. قدما بهش میگن نوستالژی. دو سه سال
بعد از اون که یه بازی همراه تیم بنیاد شهید کرج بودم، دیدم کوروش لرستانی – که
اون زمان مهاجم پرسپولیس بود – هم به عنوان مهاجم داره بازی میکنه. اون زمان
فوتبالیستها پولی نمی گرفتن و عملا تمرین حرفهای هم نمیکردن. به همبن دلیل، لرستانی
میتونست برای پرسپولیس و بنیاد شهید بازی کنه. کارش هم اصلا چیز دیگهای بود.
کریم باوی
برای من نماینده همون نسلیه که ما فوتبال رو باهاش شناختیم. برای ما زمین
استاندارد همون زمینهای خاکی میدون آرژانتینه که الان شده سیر و سفر و پارک-سوار.
همون زمین خرابه خاکی کنار اتوبان بود. اصلا معنی نداشت که لباس آدمها شبیه هم
باشه، تازه اگر کسی کفش استوکدار داشت که همه کف میکردن.
آره،
کریم باوی من رو یاد همون دوره میندازه. میدونم که برای فردوسیپور و خیلیها
خاطرات باوی از فوتبال و جنگ خیلی جذاب نبود، میدونم که الان خیلیها مدرن فکر
میکنن و میگن فوتبال رو باید از مدارس فوتبال شروع کرد، باید زمان جنگ رو فراموش
کرد، باید به جای خوندن قرآن شعر بگیم. این رو از قیافه فردوسیپور میگم. این رو
از نحوه سوال پرسیدنش از باوی میگم. این رو از فراموش شدن اون نسل میگم و از این
که اون نسل بعد از فوتبال – اگر مربی نشدن – تقریبا به زور خرج زندگیشون رو
درآوردن.
این قدر
نوشتم که آخرش بگم اون نسل من رو به فوتبال علاقهمند کرد، ماها رو به ورزشگاه
کشوند و امروز مدیون اونها هستم. اگر فردوسیپور اینها رو یادش رفته، من یادمه. دوست
دارم که بگم یا اعتراف کنم که نگاه من نوستالژیکه، همین
1 comment:
Haha on bazi barghe ma ham rafte bood hame to parking ba batri mashin didim:))
Post a Comment