معمولا دوست ندارم در واقعه های ناگوار و حوادث طبیعی نوشته های انتقادی بنویسم؛ چون تنها باعث دلگیری افراد می شود و نمی توان شرایط بهتری به وجود آورد. اما به چند دلیل فکر می کنم بهتر است در اینجا مبحثی را باز کنیم که مغفول مانده است. اول اینکه جای تحلیل های اجتماعی در رویدادهای اخیر ایران بسیار خالی است. دوم این که وقایعی که جامعه ایران آنها را زیسته ام به من نشان داده است که جامعه ما به شدت احساساتی است و در نتیجه رفتارهای احساسی در زمان انتخابات و زلزله و فاجعه اخلاقی به یک شکل دیده می شود. گویی تمام جامعه تفاوت ها را به ناگهان نادیده می گیرد و کاملا یکسان (ولی بدور از تعقل) عمل می کنند. من هم در کودکی فکر می کردم که این همسانی چقدر زیباست، اما الان می دانم که چنین یکسانی نمی تواند وجود داشته باشد؛ چون آدم ها با هم یکی نیستند و رفتارهای ما از روی احساس است؛ که در نتیجه پیامدهایی خواهد داشت که به ضرر جامعه تمام می شود. سومین بحثی که در اینجا دارم بسیار کلی تر است. نگاه چپ تاریخی در دنیای معاصر بلندگویی ندارد. در اصل نیولیبرالیسم بخش قابل توجهی از رسانه ها را در اختیار دارد و با این هژمونی توانسته است که نظر خود را غالب کند. تنها در چنین مواردی که یک فاجعه اتفاق می افتد می شود نقاط ضعف این نظام را دید و به نقد کشید. تنها در عکس های چنین فاجعه هایی است که نابرابری به شکلی واقعی نمایش داده می شود و هم چنین می توان از حساسیت ها استفاده کرد و آنچه را که مردم نسبت به آن حساس شده اند تحلیل علمی کرد
با یک مثال بحث را باز می کنم. در زمان زلزله بم تعداد زیادی از شهروندان به سمت شهر بم رفتند و به قصد کمک آنجا اقامت کردند. تنها اثری که این اقامت داشت نیاز به غذای بیشتر در بم بود؛ زیرا افرادی که آنجا ساکن شده بودند هم احتیاج به غذا داشتند. در اصل افرادی که آنجا نمی توانستند کمکی بکنند و تنها از روی دلسوزی و ترحم به آنجا رفته بودند، خودشان باری برای سیستم شده بودند. در ظاهر کار این افراد بسیار زیبا به نظر می رسید، ولی اگر منصفانه به آن نگاه کنیم می بینیم این کار نه عقلانی بوده است و نه اخلاقی
دوباره برگردیم به مثال رویدادهای اخیر ایران و آن هم انتخابات اخیر. دقت کنیم که در چند انتخاب اخیر ایران ما کمتر بحث های عقلانی و ریشه یابی مشکلات را شاهد بودیم. در اصل، انتخابات به سمتی هدایت شده است که افراد به صورت جمعی و احساسی یک نامزد را برگزینند و مانند پیروان ادیان که در پی ترویج یک دین هستند آن نامزد را تبلیغ کنند. در چنین حالتی یک جمعیت توده ای شکل می گیرد که کنش هایش لحظه ای ، مبتنی بر احساس و گاه در تضاد با هدف اصلی انجام آن عمل باشد. در یک مرحله بالاتر حتا کار بدان جا می رسد امکان انتخاب آزادانه از انسان گرفته می شود که همانا یکی از اهداف زندگی انسانی است
برگردیم به مورد زلزله کرمانشاه و آنچه در آن مشهود است. در این زلزله یکی از پیامدهای نگاه نیولیبرال برای ما مشهود شد. الان در دنیای فعلی نگاه نیولیبرال بر تفکر عمومی مردم مسلط شده است. اگر بخواهیم مقایسه کنیم می توانیم این گونه تشبیه کنیم که آبی از سرچشمه مزه اش تغییر کرده است و اگر بخواهیم مزه آن را عوض کنیم باید زحمت زیادی بکشیم و بسیار هزینه کنیم. تفکر فعلی هم همین گونه از سرچشمه تغییر داده شده است و در نتیجه یک سری پیش فرض برای مردم خیلی بدیهی فرض می شود در حالی که چنین نیست. اوج این نگاه را ما در دوره انتخابات می بینیم. این که دموکراسی و حقوق بشر در دنیای غرب وجود دارد و ما باید مواظب باشیم آنها از دست ما ناراحت نشوند، یک اصل بدیهی فرض شده است و هر کسی با آن مقابله می کرد اتهامات عجیبی می خورد. علاوه بر آن، آنچه بسیار بدیهی فرض شد و روی آن تبلیغ شد، این بخش از تفکر نیولیبرال بود که نابرابری طبیعی است و هر کسی شرایط خوبی ندارد، به اندازه کافی تلاش نکرده است
همین نگاه در زلزله ناگهان واکنش نشان می دهد که زلزله شد و باید به هم وطن کمک کنیم و شروع به انجام کار خیر می کنند. در این شرایط یک واقعیت فراموش می شود: با توجه به آن که نابرابری و فقط طبیعی و بدیهی فرض شده بود، افرادی در ایران هستند که مجبور هستند در خانه های ارزان قیمت و بی کیفیت زندگی کنند. در اصل، مشکل اصلی در جامعه ای مانند ایران نابرابری است؛ چیزی در گفتمان سیاسی غالب و حاکم ایران طبیعی فرض شده است. به همین دلیل، ما می دانیم که در آینده هم این مشکل حل نخواهد شد؛ چون مشکل و پایه اصلی مسایل نادیده گرفته می شود
No comments:
Post a Comment