یکی از مفاهیمی که بسیار شنیده می شود طبقه متوسط و قشر متوسط است. اتفاقا یکی از پیچیدگی های علم جامعه شناسی همین دو مفهوم هستند. به دلیل اهمیت و قدمت آنها همواره جامعه شناسان از این دو مفهوم استفاده کرده اند و به تبع آنها روزنامه نگاران و محققان سایر حوزه های علوم انسانی مفهوم متوسط را در نوشته های خود استفاده کرده اند. نتیجه این که هم اکنون نگاه مشخصی به متوسط وجود ندارد و همین باعث سردرگمی محققان و مردم در بکارگیری متوسط شده است
از آنجایی که پایان نامه دکترای خودم را در این مورد نوشته ام و از طرف دیگر این ترم درسی به نام لاغری قشر متوسط در اتریش دارم، دیدم بد نیست که مجموعه مباحث یا دست کم برخی از آنها را در اینجا بیاورم. البته باید تاکید کنم که به دلیل محیط درس و علایق دانشکده محتوای درسی بیشتر به سمت مباحث عملیاتی جامعه شناسی نابرابری می رود و از طرف دیگر تاکید بیشتری بر جامعه شناسان آلمانی زبان می شود. به عنوان مثال، من خودم به عنوان یک مارکسیست و هم چنین طرفدار بوردیو از نظرات این دو استفاده کرده ام و در آینده بیشتر در مورد آنها می نویسم. در اینجا بیشتر بر روی سایر جامعه شناسان می نویسم
اولین مفهومی که در اینجا باید بکار می رود مفهوم ساختار است. در تحلیل های علوم اجتماعی ساختار اهمیت زیادی دارد و در بسیاری موارد علمای این علوم به ساختار اجتماعی یا اقتصادی اشاره می کنند. در حالی که این ساختار دیدنی نیست. در اصل، ما ساختار را نمی بینیم ولی آنها وجود دارند. تحلیل ساختار اجتماعی تحلیل می کند که جامعه را به عناصر کوچک تقسیم کند و روابط متقابل و موثر بر یکدیگر بین این عناصر را شناسایی کند
اگر بخواهیم دقیق تر ساختار اجتماهی را تعریف کنیم باید به تعریف گایسلر مراجعه کنیم که تلاش کرده است با ترکیب تعاریف مختلف به این تعریف رسیده است:«ساختار اجتماعی وابستگی های متقابل گروه های مختلف جامعه است که با توجه به ابعاد مختلف و ویژگی های مشابه آنها در روابط اجتماعی بلندمدت تقسیم شده اند». منظور گایسلر از ویژگی های مشابه اجتماعی موارد مانند شغل و جنسیت است
راینر گایسلر یکی از مهم ترین جامعه شناسان آلمان است که در کتاب خودش به بررسی ساختار اجتماعی آلمان پرداخته است
No comments:
Post a Comment