Saturday, May 26, 2012

واقعیت و انسان – ما و فوتبال

پرسپولیس سه گل از الاتحاد می خورد؛ ایران در رده بندی فیفا حدود پنجاهم است؛ آقای گل لیگ ایران در سال های اخیر بیشتر خارجی بوده است و امسال هم اگر برونو سزار از ابتدا در اختیار سپاهان بود یا فونیکه سی با مربی تیمش دچار مشکل نمی شد، امسال هم آقای گل غیرایرانی بود؛ لیگ ایران در آسیا چهارمین لیگ معتبر است؛ سال هاست که بازیکنان ایران جایی در تیم های بزرگ اروپایی ندارند؛ بسیاری تیم های ایرانی اصلا ورزشگاه ندارند؛ حمایت تماشاگران از تیم هایشان در حد ده دقیقه ابتدایی بازی و سپس "حیا کن رها کن" پایان بازی است و ...
اینها واقعیت فوتبال ایران است. واقعیت آن چیزی است که در دنیای اطراف ما اتفاق می افتد و ما می توانیم آن را ببینیم و لمس کنیم؛ حالت عینی دارد. آن چیزی که در ذهن ماست، بسیار هم زیباست؛ اما لزوما دیگران آن چیزی را که در ذهن ماست به همان شکلی ما می بینیم نمی بینند. خلاصه کلام این که واقعیت فوتبال ما همین است که تیم های ما در حد آسیا بازی نمی کنند و ما ضعیف تر از تیم های دیگر آسیایی هستیم. این همان نکته ای است که کیروش – به عنوان شخصی بیرون از فوتبال ما که تعصب ندارد – بارها و بارها به ما تذکر می دهد و تلاش می کند انتظارات را به سطح واقعی آن پایین بیاورد.
واقعیت فوتبال ما همین است که بازیکنان خوب فوتبال ما خارجیانی هستند که در تیم های خود چندان مطرح نیستند؛ بازیکنی مانند جان واریو در چهار سال اخیر همیشه در تیم قهرمان بازی کرده است و به جرأت یکی از بهترین های فوتبال ماست، اما اصلا تصور بازی کردنش در تیم ملی برزیل خنده دار است؛ همین نکته در مورد برونو سزار هم هست. گلر دسته چندم اروپایی که به ایران می آوریم، از دروازه بان های پرطرفدارترین تیم ایران بهتر هستند. فونیکه سی داشت شوخی شوخی آقای گل لیگ می شد؛ می دانید چند بازی ملی دارد؟
فراموش نکنیم اگر واقعیت را نبینیم و فقط به ذهنیات خود بسنده کنیم دچار توهم می شویم. اگر می خواهیم ذهنیت خود و آرمان هایمان را به واقعیت تبدیل کنیم، باید برنامه ریزی کنیم؛ باید نقاط ضعف و قدرت خود را شناسایی کنیم؛ باید مطالعه کنیم و عالمانه و منصفانه نقد کنیم. بیایید به جای خیال پردازی مطالعه کنیم و به جای فحاشی نقد منصفانه.

Wednesday, May 23, 2012

ممنوعیت بازیکن خارجی؛ آیا فوتبال ایران به سمت سازندگی می رود؟

به نظرم یکی از وظایف کسانی که به خارج از ایران می روند، این است که تجربیات خود را برای بهبود شرایط در اختیار همگان قرار دهند. این که بنشینیم و از شرایط بد ایران بگوییم دردی را دوا نمی کند؛ یا آن که خود را فارغ از هر گونه مسوولیتی احساس کنیم، کمی دور از انصاف است؛ چرا که هزینه های تحصیل ما در آن کشور تأمین شده است و دست کم باید به شکلی دین خود را ادا کنیم. در این نوشتار تجربه ام را در مورد ساختار ورزشی فوتبال در اتریش بازگو می کنم.
یکی از مواردی که باعث شد دلایل پیشرفت فوتبال اروپایی ها را درک کنم، فرصتی بود که کمک داوری در لیگ محلی وین و داوری مسابقات جوانان و نونهالان برای من به وجود آورد. اتریش یکی از لیگ های ضعیف اروپایی را دارد؛ به طوری که در بوندس لیگای اتریش تنها 10 تیم حضور دارند و مانند کشورهایی مانند اسکاتلند تیم ها 4 بار با هم در طول فصل بازی می کنند. اما همین کشور با لیگ حرفه ای ضعیف خودش، در سطح محلی ساختاری منسجم و بسیار قوی دارد که اجازه رشد و نموی پدیده های جدید را فراهم می کند. لیگ حرفه ای بوندس لیگا را که کنار بگذاریم به سطح پایین تر ابرلیگا، لیگ محلی، و در نهایت لیگ شهری می رسیم. در همین لیگ شهری، تیم ها در رده های نونهالان تا جوانان لیگ خاص خود را دارند و بازی ها با نظم کامل برگزار می شود. در تمامی رده ها چهار سطح داریم: سطح آ، ب، سی و بهترین سطح ممکن که با نام لیگ اتحادیه فوتبال وین برگزار می شود. بنابراین یک باشگاه در رده زیر 8 سال، زیر 10 سال، زیر 11، 12، 13، 14، 15، 16 و 18 تیم دارد. تا 15 سالگی تیم ها مختلط هستند و دختران در کنار پسران بازی می کنند و از 15 سالگی تیم ها جدا می شوند. ارزیابی تیم ها برای حضور در لیگ بر مبنای نتیجه گیری کلیه رده هاست. بنابراین یک تیم نمی تواند با نتیجه گیری در رده زیر 11 سال امیدوار باشد که در سال آینده در لیگ سطح بالاتری حاضر باشد؛ در اصل، تمامی رده ها باید قوی باشند. حسن چنین سیستمی در آنجاست که باعث می شود باشگاه تمامی رده ها را تقویت کند و مثلا تنها در فکر تقویت زیر 18 سال ها نباشد.
تمامی بازیکنان حاضر در این سطح دارای کارت بازی حرفه ای و اطلاعات کامل در سیستم آن لاین هستند. بنابراین برای چک کردن یک بازیکن کافی است که در بانک داده ها نام او را بیابیم و سپس می توانیم در مورد باشگاه ها، پست بازی، گل های زده و کارت های دریافتی اطلاعات کافی داشته باشیم. اطلاعات تمامی بازی ها در سیستم آن لاین وارد می شود. داور بازی موظف است نیم ساعت پیش از بازی کارت های بازیکنان و چیدمان تیم را چک کند تا بازیکن غیرمجاز و محروم در ترکیب تیم ها نباشند. چند دقیقه پیش از بازی سیستم را قفل می کند تا کسی تغییری در تنظیمات به وجود نیاورد. پس از بازی هم نیم ساعت فرصت دارد که اتفاقات بازی را وارد سیستم کند و با امضای الکترونیکی مسوولان دو تیم و داور بازی این اطلاعات ثبت می شود. بدین ترتیب تمامی اطلاعات بازی ها در سیستم آنلاین وجود دارد.
برای این که چنین روندی قابل اجرا باشد، میزبانان بازی ها وظیفه دارند تا رایانه و اینترنت را در اختیار داور بازی قرار دهند. در ضمن وظیفه برقراری نظم بر عهده میزبان است؛ در نتیجه داور بازی پیش از آغاز انتظامات بازی را هم چک می کند. چنین ساختاری اجازه می دهد تا بازی ها با نظم کامل برگزار شود و نونهالان و جوانان مرتب بازی کنند، اطلاعاتشان ثبت شود و پس از آن میوه های این لیگ ها در اختیار تیم ها قرار می گیرد تا از آنها استفاده شود.
در کنار این سیستم، نظام استعدادیابی ارزشمندی برای ستاره ها وجود دارد. همان سیستمی که باعث شد پدیده ای به نام داوید آلابا به فوتبال اتریش و اروپا معرفی شود. هر ساله اردویی برای بازیکنان مستعد در سطح نونهالان برپا می شود تا بهترین های کشور آموزش های خاصی ببینند؛ چرا که این بازیکنان در آینده بازیکنان تیم ملی خواهند بود.
این سیستم تیم هفتاد و سوم جهان است. در مقابل، ایران تیم پنجاه و دوم جهان است. در ایران وقتی لیگ حرفه ای با نظم انجام می شود، همه تعریف و تمجید می کنند، در حالی که ساختار ورزشی اتریش باعث شده است تا لیگ های نونهالان کشور هم با نظم و ترتیب انجام شود و با این شرایط استعدادها زیر نظر مربیان مراحل را طی می کنند تا به سطح حرفه ای برسند.
حالا به ایران برگردیم؛ این روزها بحث بر سر بازیکن خارجی و ایرانی بسیار زیاد است. اگر قانون تصویب می شود که بازیکن خارجی نباید مورد استفاده قرار بگیرد، بلافاصله این سوال مطرح است که بازیکن ایرانی از کجا می آید؟ چرا باید کیروش باید به دنبال دورگه ها باشد؟ چرا فقط لیگ های حرفه ای دیده می شود و اصلا سایر لیگ ها مورد توجه نیست؟
خلاصه این که قوانین قهری پاسخگوی نیازهای فوتبال ایران نیست، باید فکری به حال زیرساخت ها شود تا امکان رشد بازیکنان نوجوان با آموزش های صحیح فراهم شود.

Monday, May 21, 2012

چرا با سبک بازی چلسی مخالفم

پس از قهرمانی چلسی در چمپیونز لیگ امسال، نوشته های متفاوتی در مورد سبک بازی این تیم منتشر شد. برخی سبک بازی این تیم را تقبیح کردند و برخی دیگر به ستایش سبک دفاعی این تیم پرداختند. من خود از مخالفان این سبک بازی هستم و سعی می کنم کوتاه بنویسم که چرا این نوع بازی را دوست ندارم و ترجیح می دهم که تیم ها بارسایی بازی کنند.
نوع بازی چلسی - به خصوص در مقابل بارسا و بایرن - مبتنی بر دفاع کاملا بسته و استفاده از سه هافبک دفاعی مستقر در مقابل دفاع مرکزی و استفاده از توپ های بلند در هنگام ضدحمله بود. در این سبک بازی، تیم مدافع تمامی فضاهای حیاتی حریف را می بندد و سپس با استفاده از سرعت مهاجمان به دروازه حریف می رسد و گل می زند. هر سه گلی که چلسی به بارسلونا زد  از همین روش بدست آمد. شیوه دیگر گلزنی، استفاده از شروع مجددهاست که مثلا در کرنر یا خطا این تیم گل بزند، همان کاری که در بازی با بایرن انجام داد. 
این شیوه به خصوص در بازی های حذفی کارایی بالایی دارد، چون گل نخوردن اهمیت زیادی دارد و با زدن یک گل تیم می تواند برنده بازی باشد. در صورتی که بازی مساوی شود، دروازه بانی پنالتی گیر مانند پتر چک می تواند سرنوشت ساز باشد.
اشکال این سبک را با مثالی از جامعه شناسی کلاسیک مطرح می کنم. امیل دورکیم - یکی از سه جامعه شناس کلاسیک - در بررسی دزدی و کلا ناهنجاری های اجتماعی می گوید، دزدی در جامعه مضر است، چون این امکان وجود ندارد که همه دزدی کنند. دزد باید شی ای را از دیگری برباید، بنابراین در صورتی که بخواهند دزدی کنند، شی ای برای دزدی وجود ندارد.
جریان سبک بازی چلسی هم همین منوال را دارد. اگر همه بخواهند مانند چلسی بازی کنند، شاهد بازی ای کسل کننده و کم گل و کم تحرک هستیم که از همان ابتدا مشخص است باید منتظر ضربات پنالتی بود و بازی دیدن ندارد. همان اتفاقی که در فینال 2003 اتفاق افتاد و بعد از ده دقیقه مشخص شد که میلان و یوونتوس آمده اند تا در اشتباهی از سوی حریف به گل برسند و در غیر این صورت، همان ضربات پنالتی. بازی صفر صفر تمام شد و میلان قهرمان شد. از آن بازی هایی بود که آدم باید بشاشد به بازی؛ هیچ هیجانی نداشت و اصلا نمی شد دقیقه ای از آن را گلچین کرد تا بعدا دید.
اگر حریفان هم مانند چلسی بازی کنند، همین اتفاق می افتد، به همین دلیل با سبک بازی چلسی مخالفم

Saturday, May 19, 2012

خداحافظ دوست داشتنی ها



وقتی دو سال پیش رائول – بازیکن مورد علاقه من – از رئال جدا شد تا پیراهنش در اختیار کریستیانو رونالدو قرار بگیرد، دریافتم که پایان راه بازیکنان دوست داشتنی دوره من فرا رسیده است؛ نسلی که ما را محسور فوتبال خود کرده بودند و باعث شده بودند تا در میان انبوه تیم های جهان، تنها چندی را دوست داشته باشیم. بازیکنانی که جزئی لاینفک از تیم شان بودند و نمی شد تیم شان را بدون آنها تصور کرد. برای من رئال بدون رائول، یوونتوس بدون دل پیرو، میلان بدون گاتوسو، من یونایتد بدون گیگز و استقلال بدون طالب لو معنی ندارد. در این مدت دوساله، ضربات یکی پس از دیگری وارد شد. دو سال پیش، رائول از رئال کنار گذاشته شد؛ پارسال طالب لو از استقلال رفت و امسال دل پیرو و گاتوسو مجبور به کناره گیری از تیم هایشان شدند. تنها در این مورد می توانم بگویم خداحافظ دوست داشتنی ها.
برخی مدیران از تعصب به پیراهن باشگاه صحبت می کنند و معتقدند که بازیکن نباید پیراهن باشگاه را به راحتی بفروشد. بلافاصله این سوال مطرح است که آیا نباید چنین رویکردی دوسویه باشد. در جهانی که باشگاه یوونتوس ستاره ای مانند دل پیرو را از تیم خود کنار می گذارد؛ چرا باید نسبت به پیراهن باشگاه تعصب داشت. او تمامی رکوردهای باشگاه را در اختیار دارد؛ بیشترین گل زده در تاریخ تیم را دارد؛ رکورد بیشترین بازی در سری آ از آن اوست؛ و پیراهن باشگاه را در سری ب هم همراهی کرد و بهترین گلزن سری ب شد. آلس دل پیرویی که می توانست با هر تیم دیگری فوتبال خود را ادامه دهد، حاضر شد با یوونتوس در سری ب بازی کند. این یعنی وفاداری و تعصب و پاداش آن چیست؟
داستان بر می گردد به تحول سرمایه داری؛ در دوره پیشا سرمایه داری ما نظامی از ارزش های متفاوت نسبت به حال حاضر داریم. در دوره قبل از سرمایه داری، نظام رفاه و حمایت غیررسمی بوده است. اگر کسی در خانه ای کار نمی کرد یا جایی بود، در دوره پس از ازکارافتادگی مورد حمایت خانواده و کارفرما قرار می گرفت. اما در دوره سرمایه داری وضعیت متفاوت است. در این دوره، نظام حمایتی رسمی می شود. در اصل، از آنجایی که کارفرما در پی بیشترین استفاده از نیروی کار است، نظامی رسمی باید از نیروی کار حمایت کند و در نتیجه ی مبارزات و تلاش های بسیار ما هم اکنون شاهد آن هستیم که نظام تأمین اجتماعی (شامل بیمه های درمانی و بازنشستگی) جزئی از طرز فکر مردم شده است. اما هرگز نباید فراموش کرد، به محض این که امکانی برای صاحبان سرمایه فراهم شود، آنها به سرعت دستاوردهای مبارزات کارگری را نادیده می گیرند؛ اتفاقی که هم اکنون به شکلی در سطح جهان دیده می شود.
برمی گردم به آغاز بحث. نمی توان رابطه ای را یک سویه در نظر گرفت. نمی توان در فوتبالی که این رفتار با وحید طالب لو می شود، انتظار داشت که بازیکن نسبت به پیراهن باشگاهش تعصب داشته باشد. الان در دوره ای بسر می بریم که موفقیت تعریف خودش را دارد و با معیارهایی تعریف می شود که در گذشته متفاوت بود. بنابراین در این فوتبال نمی توان به بازیکن خرده گرفت که از تیمش شکایت می کند؛ چون این حق اوست. اگر صاحبان باشگاه ها با بازیکن مانند کالا برخورد می کنند، بازیکن هم حق دارد از حق خود استفاده کند. اشکال آنجاست که صاحبان قدرت و سرمایه آن گونه که می خواهند آزادانه عمل کنند و تبلیغ بر آن باشد که نیروی کار رفتاری منفعلانه داشته باشد.

به هر حال، با رفتن دل پیرو، یوونتوس را به بایگانی کودکی ام می فرستم و ادای احترام می کنم به بازیکنی که جنگید، مبارزه کرد و ما را به وجد آورد. با رفتن رائول، رئال جایگاهی در قلب من نخواهد داشت؛ چرا که در نظام فکری مدیران این تیم بازیکن وفادار اهمیت ندارد و تنها پول اهمیت دارد؛ همان چیزی که مرا از فوتبال حرفه ای امروز دور و منزجر می کند.

Monday, May 14, 2012

تراکتورسازی و فصلی که گذشت


فصلی که گذشت، نقطه عطفی در تاریخ فوتبال تبریز بود. تراکتورسازی با کسب مقام نائب قهرمانی بهترین رتبه یک تیم تبریزی در لیگ را بدست آورد. به همین دلیل می توان گذری کوتاه بر نقاط ضعف و قوت تیم در فصل گذشته داشت.
نقطه قوت اصلی تیم حضور مربی ای به نام امیر قلعه نویی در رأس تیم بود. قلعه نویی در شش فصل اخیر مربی تیم هایی بوده است که مقام های اول تا سوم را داشته اند. او با استقلال اول، دوم و سوم شده است؛ با سپاهان دو بار قهرمان شده است؛ و با تراکتورسازی هم دومی را تجربه کرد. به نظرم با وجود تمام اشکالاتی که به این مربی وارد است، قلعه نویی یکی از بهترین مربیان ایران بوده است و برخلاف مربیانی که مقطعی خوب عمل کرده اند – مانند علی دایی و مجید جلالی – درجا نزده است. تغییر جزیی از روند کاری قلعه نویی در این سال ها بوده است. قلعه نویی در ابتدای حضور خود در تیم ها از سیستم 3-5-2 استفاده می کرد، اما چند سالی به سیستم 4-4-2 روی آورد و در تراکتورسازی تلاش کرد مطابق سیستم نوین فوتبال جهان، از سیستم سه خطی به سیستم چهارخطی برسد؛ تلاشی که در برخی موارد موفق نبود. هم چنان قلعه نویی از معدود مربیان ایرانی است که تیم فنی کاملی دارد و باید به یاد داشته باشیم که برای اولین بار از روان شناس در کنار تیم استفاده کرد. علاوه بر اینها، قلعه نویی در نیم فصل تیم خود را به خوبی ترمیم کرد. امتیازاتی که تراکتور در نیم فصل دوم کسب کرد رشد خوبی نسبت به نیم فصل اول داشت. اوج هنر قلعه نویی در مربی گری میدان دادن بهنگام به فروزان – دروازه بان سوم تیم – و اعتماد به توانایی وی بود. فروزان گلری است که یک سال پیش کسی نام او را نشنیده بود و اگر در این فصل لحظاتی در تیم تراکتور بازی کرد، برایش پیشرفت به حساب می آمد؛ اما هم اکنون فروزان چند بازی ملی در کارنامه خود دارد. همه این پیشرفت ها به نوعی به جسارت مربی تیم بر می گردد که به او میدان داد و دیدیم تراکتورسازی که نیم فصل اول یکی از ضعیف ترین خطوط دفاعی لیگ را داشت، در پایان لیگ یکی از بهترین ها بود. اگر در بازی با پرسپولیس تراکتورسازی آن گل را نمی خورد، هم اکنون بهترین رکورد کل ادوار لیگ در اختیار محسن فروزان بود و نه آرمناک پطروسیان.
تراکتورسازی در ابتدای فصل دو تا از بهترین بازیکنان خود را از دست داد و با رفتن نصرتی و تیموریان مشخص بود که تیم نیاز به بازسازی دارد. با حضور قلعه نویی و مدیریت جعفری تعدادی از بازیکنان خوب به تبریز رفتند و در نیم فصل هم تعداد دیگری از ستاره های ایران بازیکن تراکتورسازی شدند. این روند اگر ادامه دار باشد می توان امیدوار بود که سال آینده تیمی در حد آسیا ساخته شود.
رفتار قلعه نویی با کیانی – یکی از بازیکنان محبوب تبریز – مرا به یاد جریان منچسترسیتی و توز می اندازد. مانچینی و توز انواع تنش ها را تجربه کردند و در نهایت توز به سیتی برگشت و موثر بازی کرد. همین اتفاق برای کیانی و تراکتورسازی افتاد و کیانی بعد از بخشیدگی برای تراکتور بازی کرد. مدیریت تراکتورسازی با این کار توانست هم جلوی بی نظمی در تیم را بگیرد و هم امکان بازگشت کیانی فراهم شد.
در مقابل محاسنی که تیم تراکتورسازی داشت، می توان انتقاداتی هم به آن وارد کرد. یکی از مواردی که همواره برای تبریزی ها اهمیت داشته است، حضور بازیکنان بومی در ترکیب تیم است. یکی از دلایل محبوبیت تیم واسیلی گوجا در میان تبریزی ها، استفاده از بازیکنان بومی در تیم بود. برادران دین محمدی، ذوالمجیدیان، شالچی، مرحوم نیک مهر و کریم باقری در تیم گوجا بازی می کردند. تیم فعلی تراکتور کمتر از گذشته از بازیکنان بومی استفاده می کند. باید پذیرفت که در سطح جهان کمتر تیمی از بازیکنان صرفا بومی استفاده می کند – اتلتیکو بیلبائو استثنائی بزرگ است -، اما انتخاب بین روندی که بارسا طی می کند و فلسفه رئال مادرید انتخابی استراتژیک است. بارسا پشتوانه سازی را به عنوان یکی از اصول اساسی خود انتخاب کرده است و بدین ترتیب لامانسیا پشتوانه تیمی خود را می سازد. در مقابل، می توان همواره از بازیکنان آماده تیم های دیگر استفاده کرد. به نظرم تراکتورسازی می تواند تعادلی در بین این نگاه به وجود بیاورد و مدارس فوتبال خود را تقویت کند و با این کار نیروهای بومی خود را بکار بگیرد و بدین ترتیب بتواند تیمی نزدیک تر به تیم رویایی هواداران بسازد.
یکی از نقاط ضعف تراکتورسازی عدم استفاده از بازیکنان سابق و کادر فعال تیم است. مثال خوبی از چنین ساختاری تیم بایرن مونیخ است که توانسته است تعداد زیادی از بازیکنان سابق خود را وارد ساختار مدیریتی باشگاه کرده است و با این کار از تجربه آنها استفاده می کند و هم چنین احترام تماشاگران را بیش از پیش سبب شده است.
در ایران، تنها سپاهان کرانچار مدرن بازی می کند و سایر تیم ها – من جمله تراکتورسازی – هنوز بدون برنامه بازی می کنند. تشکیل مثلث ها در زمین و بردن بازی به مناطق مختلف زمین از مهم ترین نکات فوتبال مدرن است که فوتبال ایران از آنها بهره نمی برد. تراکتورسازی سال آینده اگر چنین بازی کند، یکی از کامل ترین تیم های ایرانی می شود؛ چرا که در حال حاضر ساختار دفاعی خود را تقویت کرده است و از ضربات آزاد به خوبی استفاده می کند. در اینجا باید به یکی از نکات مثبت تراکتور اشاره کنم و آن هم به خدمت گرفتن بازیکنان خارجی کارامد بود. امسال یکی از سال هایی بود که انصافا اکثر بازیکنان خارجی تازه لیگ قوی بودند. سرآمد آنها برونو سزار برزیلی در سپاهان است. در کنار وی، برادران لوپز که در نفت و تراکتور بازی می کنند، عالی بودند و توزی هم بازیکن موثری برای تراکتور بود.
خلاصه این که عملکرد تراکتورسازی از نظر فنی قابل قبول بوده است و از نظر مدیریتی نیاز به اصلاحاتی دارد، اما در کل می توان سال را برای تراکتوری ها مثبت ارزیابی کرد.

بورسیا دورتموند؛ فصل جدید فوتبال آلمان و شاید اروپا


بورسیا دورتموند پایان دهه 1990 را به یاد داریم که با مربیگری هیتزفیلد یکی از بهترین یوونتوس های تاریخ را زمین گیر کرد و قهرمان اروپا شد. یک دهه پس از آن دورتموند، تیم دیگری زاده شد که بایرن مونیخ بزرگ را دو فصل متوالی زیر سیطره خود آورد و کاری کرد که دورتموند هیتزفیلد نتوانسته بود انجام دهد، قهرمانی دوگانه لیگ و جام حذفی. شاید دیگر افتخاری که اگر از قهرمانی ها مهم تر نباشد، به همان اندازه اهمیت دارد، کسب پنج پیروزی متوالی برابر مونیخ و زدن پنج گل در فینال حذفی به این تیم است. سوالی که در اینجا قابل طرح است این که مگر این تیم چه خاصیتی دارد که چنین دیوانه کننده پیش می رود.
دورتموند فعلی تیمی فاقد سوپراستار و مبتنی بر کار گروهی است. سال گذشته نوری شاهین ستاره تیم بود و با مبلغی قابل توجه به مادرید رفت. مصدومیت جلوی پیشرفت و درخشش شاهین را گرفت، اما پس از رفع مصدومیت، شاهین نتوانست بازی های خود را تکرار کند. برخی آن را به مصدومیت او ربط می دهند و برخی معتقدند که بازی نوری شاهین در دورتموند حاصل کار تیمی سایر بازیکنان هم بود. بنابراین شاهین خارج از دورتموند بازیکنی عادی است. همان نکته ای که در مورد ژاوی و اینیستا و مسی خارج از بارسا گفته می شود. در مورد باریوس هم اتفاقی مشابه افتاد؛ او در فصل گذشته بهترین گلزن دورتموند بود و این فصل دچار افت شد. دورتموندی ها به راحتی بازیکنانی جدید جایگزین کردند و توانستند همچنان روند گلزنی تیمی را ادامه دهند.
حسن دورتموند این است که ستاره ندارد و همه تیم با هم بازی می کنند. نمی توان ادعا کرد که کدام بازیکن بهترین است. همه خوب بازی می کنند. همه تیم دفاع می کند و همه تیم حمله می کند. به جرأت می توان فوتبال آنها را با "توتال فوتبال" هلندی های دهه 1970 مقایسه کرد. دورتموند تیمی است که تمامی بازیکنان آن در پرسینگ شرکت می کنند و در هر جای زمین که باشند، روی پای بازیکن حریف می روند و اجازه بازیسازی را می گیرند.
در کنار این بازیکنان، مربی وجود دارد که علاوه بر توانایی های فنی به لحاظ احساسی هم بسیار قابل است. او دوست بازیکنان است و می داند در چه زمانی چگونه تیم را تشویق کند و چگونه روحیه بدهد. بهترین مثال چنین برخوردی روحیه دادن به دروازه بان دوم استرالیایی تیم در فینال جام حذفی بود. دروازه بان باید جایگزین گلر اصلی می شد و یورگن کلوب به بهترین شکل ممکن به او روحیه می داد. تصاویر تلویزیونی گویای شکل رابطه مربی با بازیکنان بود. نکته ای که شاید برای مربیان شوک دهنده ما قابل آموزش باشد. رفتار این مربی نشان دهنده ظهور مربیان جوانی است که فاصله استاد – شاگردی را کم کرده اند و دوستی را جایگزین آن کرده اند. رفتار یورگن کلوب و پپ گواردیولا بسیار شبیه همدیگر است؛ البته به نظر من کلوب بیشتر با بازیکنان دوست است.
خلاصه این که دورتموند قدرت جدید آلمان است. سبک بازی این تیم مبتنی بر تکنیک فردی نیست و تمامی بازیکنان بسیار ساده بازی می کنند و در یک روح تیمی خواسته های مربی را اجرا می کنند. تیمی که از همه جای زمین پرسینگ می کند و از همه فضاهای زمین برای حرکت به سمت دروازه حریف استفاده می کند. به نظر می رسد اگر دورتموند سال آینده در اروپا موفق باشد، شاهد تغییراتی در طرز تفکر مربیان و مدیران باشگاه ها باشیم.