شکم یک معمار (The Belly of an Architect) فیلم سال ۱۹۸۷ پیتر گریناوی است که برای من مصداق کامل بررسی شخصیت دارای وسواس فکری در دوره معاصر است. در اینجا مفهوم وسواس فکری را معادل واژه Obsession انگلیسی در نظر میگیرم و در متن هر جا وسواس فکری را استفاده میکنم منظورم این واژه است که در روانشناسی به
معنای مشغولیت تام و تمام فکری یک فرد به یک موضوع، شخص یا واقعه است. به همین دلیل معادلهای فارسی چون وسواس، عقده روحی یا فکر دایم برای آن در نظر گرفته شده است، اما من ترجیحا از همان وسواس فکری استفاده میکنم. توضیح بیشتر آنچه که در میان عامه مردم به عنوان بیماری وسواس شناخته میشود، در اصل Obsessive-compulsive disorder است و نیاز به درمان دارد. در حالی که سطحی از وسواس فکری نه تنها بیماری نیست، در جامعه مقبولیت دارد. به عنوان مثال، کسی که لباسهای خود را با دقت و دغدغه فکری همخوان میکند، با شکلی از وسواس عمل کرده است و از فضا در جامعه بسیار هم مورد پذیرش قرار میگیرد.
نکته در اینجا که وسواس فکری وقتی خطرناک میشود که تمام جوانب زندگی فرد را در برگیرد و او را از توجه به مسائل مهمتر بازدارد. به عنوان مثال در فیلم شکم یک معمار توجه زیاد او به شکمش (که زیاد هم بیدلیل نبود) او را از توجه و ستایش همسر جوان و زیبا و باردارش بینیاز میکند.
لزوما وسواس فکری در مورد خود شخص یا بدنش نیست، میتواند نسبت به یک فرد (عشق بیمارگونه)، یک محل (پاتوقسازیهای عجیب و غریب)، یک هدف (پولدار شدن صرف)، یک موضوع (پرونده هستهای) باشد. نکته اینجاست که مانند بیشتر مسائل روانی اینچنینی با لذت و درد همراه میشود و شباهت زیادی به رفتار اعتیادی دارد. وسواس ماسکی آهنی است که فقط اجازه میدهد تنها به یک جهت نگاه کنیم یا مانند جزر و مدی است که ذهن ما را تخریب میکند و تمامی دغدغههای دیگر را پاک میکند. طبیعتا مانند اعتیادهای دیگر وسواس فکری مستیآور و سرخوشکننده است. البته در همین جا میتوان نکته قوت آن را هم دید. وسواس ضمن ایجاد شادی و سرور باعث توانمندی و هدفدار شدن انسان میشود. من خود را شخصی توانا میبینم که هدف مشخصی دارم. «من به دنیا آمدهام که عاشق تو باشم»، یا در سطحی دیگر «من به دنیا آمدهام که شکم کوچکی داشته باشم». نکته اینجاست که میتوان دید برخی از دستاوردها حاصل رفتار وسواسی است. من بدون وسواس نسبت به شکمم نمیتوانم شکم ورزشکاری داشته باشم و آن را ساخته و پرداخته کنم. به همین دلیل، در نگاه مدرن رفتار وسواسی حذف نمیشود، کنترل میشود؛ یعنی فرد نسبت به آن آگاه میشود و با این آگاهی در قبال مسألههای دیگر زندگی واکنش نشان میدهد. انداختن وسواس فکری به مجرای منطقی میتواند باعث آفرینش و پیشرفت شود.
در مقابل، وسواس فکری بدون کنترل مانند اعتیاد رفتار و زندگی ما را نامتعادل میکند. من نسبت به سایر جنبههای زندگی بیتفاوت میشوم. از صبح تا شب ورزش میکنم تا شکم زیباتری داشته باشم. معمار قصه ما از صبح تا شب با شکم خودش و قهرمانان مرد داستانها درگیر و مشغول است. یکی از نتایج این گونه وسواس فکری مصرفگرا شدن است. فرد برای مسائل مرتبط با آنچه وسواس دارد، حاضر است هزینه کند و از هیچ کاری فروگذار نمیکند. در طول زمان هر آنچه غیر از موضوعات مرتبط با وسواسش برایش بیاهمیت میشود و به راحتی اضمحلال آنها را میپذیرد
.
گریناوی در دو فیلمی که من از او دیدهام – به خصوص در شکم یک معمار – به وضوح به بررسی رفتار وسواسی در مورد سکس، غذا و مرگ میپردازد؛ گرچه تا حدی پرووکاتیو است، ولی بیننده با آن ارتباط برقرار میکند. رفتار معمار نسبت به غذا و زنش نسبت به رابطه جنسی مثالی از این گونه رفتار است.
اینکه آیا گریناوی در سایر فیلمهایش هم رفتار وسواسی را محور داستانهای فیلمش میکند و اینکه آیا او منتقد سرمایهداری است، سوالهایی است که شاداب در مقام شاگرد برجسته مکتب گریناوی باید پاسخ دهد. من فقط میتوانم با دو فیلمی که از او دیدهام به توجه او به رفتار وسواسی و تاثیر آن بر جامعه سرمایهداری اشاره کنم.
به نظر من جامعه سرمایهداری از دو جهت با رفتار وسواسی در ارتباط است. اول اینکه مصرف موتور محرک سرمایهداری است و همان طور که اشاره شد رفتاری وسواسی با خودش نوعی مصرفگرایی همراه میآورد. رفتار وسواسی ذاتا مصرفگراست و قوام سرمایهداری منوط به مصرف است. من باید نسبت به داشتن سیکسپک احساسی وسواسی داشته باشم تا حاضر باشم روزانه سه ساعت ورزش کنم، کمربند لاغری بخرم و فلان محصول گرانقیمت کمکالری را تهیه کنم.
دوم اینکه دستاورد در جامعه سرمایهداری اهمیت فوقالعادهای دارد. سرمایهداری به شدت روی دستاوردها تبلیغ میکند. شکم زیبای کریس رونالدو محل درآمد تبلیغاتی اوست. من در جهان سرمایهداری برای بودن باید دستاوردی داشته باشم و این دغدغه من میشود که شبیه رونالدو شوم و این آغاز وسواس فکری است.