فکر کنم سوال در مورد خدا از اون سوالاتی بوده و هست که همیشه سرش دعوا بوده و هست. نکته اینه که هر کس عقیده اش رو برای خودش نگه داره و بیخود به بقیه تحمیل نکنه. اگر کسی به خدا اعتقاد داره لزومی نداره رو بقیه رو مجبور کنه که مثل اون فکر نکنن. از طرف دیگه اونی که به خدا اعتقاد نداره لزومی نداره بقیه رو از انجام امور خودشون محروم کنن به شرط اینکه در تضاد با حقوق بشر و حقوق انسانی دیگران نباشه
جریان این نوشتار برمیگرده به فیلمی که با شایا آخر هفته دیدیم به اسم «آخر هفته با خدا - کلبه» که در اصل تبلیغ دینی بود؛ اما خیلی منطقی و جالب ساخته شده بود و با مفاهیمی مثل احساس گناه و عذاب وجدان و آرامش سر و کله میزد
اون چیزی که برام جالب بود، کارکرد این نگاه دینی بود. در گذشته فلسفه در نوع خودش کارکرد علم رو داشت و بسیاری از سوالات علمی رو پاسخ می داد. دین بیشتر از هر چیزی به مسایل روانی انسان ها مرتبط بود. در اصل، یکی از نیازهای اساسی انسان آرامش روانی است. دین این کارکرد مهم رو داره. یکی از آموزه هایی که در فیلم مطرح شد بخشش آدم هاست. در فیلم قهرمان داستان وقتی کاتارسیس براش اتفاق میفته که میتونه قاتل دخترش رو ببخشه. در اینجا خدا بهش میگه لازم نیست که با طرف دوست بشی؛ بلکه بحث اینه که بتونی اون رو ببخشی تا خودت راحت بشی و بتونی خودت و دیگران رو دوست بداری
اینها دقیقا آموزه هایی است که در روان شناسی مدرن مطرحه. بتونیم ببخشیم بدون این که فراموش کنیم. قدیم مردم عادی اصرار خاصی داشتن که ببخش و بعدش ماچ کن و ... . قرار نیست ما هر کس رو بخشیدیم بعدش با گل و. ماچ بریم سراغش . در اصل اون رو می بخشیم که بار کینه و نفرت رو یک عمر با خودمون حمل نکنیم. می بخشیم که از تجربه ها استفاده کنیم
خلاصه دیدم این کارکرد دین خیلی جالبه
No comments:
Post a Comment