Sunday, March 31, 2019

رهایی نوازنده دوره گرد 2

در نوشتار پیشین فرصت نشد که بحث نوازنده را خیلی باز کنم. دوست دارم در مورد مفهوم آزادی در این پیشه بیشتر صحبت کنم

اول از همه بیاییم به آزادی با توجه به تقیدهایی که در جامعه وجود دارد نگاه کنیم. ما خواه ناخواه در جامعه محدودیت هایی داریم که بر ما اعمال می شود. بخشی از آنها از طریق فرهنگ درونی می شوند و بخش دیگری از طریق قانون و فشارهای اجتماعی بر ما اجبار می شوند. چند مثال ساده: دست نکردن در بینی یا باد در نکردن در جمع یا دزدی نکردن

همه اینها قوانین و فرهنگی هستند که ما را محدود می کنند؛ البته به نفع جامعه. در اصل، این قوانین و فرهنگ در طول زمان برای زیست جامعه تحول پیدا کرده اند. به همین دلیل قوانین و فرهنگ در جوامع مختلف با هم فرق دارند. این یک سوی ماجراست؛ سوی دیگر این است که قوانین و فرهنگ سوگیری و جهت دار است به نفع گروه حاکم در یک جامعه. بنابراین گروه های فرودست شانس کمتری برای ابراز و ظهور دارند

 چند مثال: در گذشته ما با جامعه هایی رویرو بودیم که افراد مسن احترام بیشتری داشتند؛ این موضوع باعث شده بود که شرایط برای ابراز وجود کودکان و حتا جوانان سخت تر شود. این یک مساله فرهنگی بوده است و نفع آن به افراد مسن تر بوده است. در شرایط فعلی هم دیده می شود که مثلا در دادگاه ها افرادی که در راس قدرت هستند شانس بیشتری برای برنده شدن دارند

بنابراین این قوانین و فرهنگ حاکم از یک سو باعث قوام جامعه می شوند و از سوی دیگر اجبار به افراد اعمال می کنند

حالا برمی گردیم به نوازنده های خیابانی

نوازنده های خیابانی (در حالت کلی تر) هنرمند فعال در خیابان می تواند قوانین و فرهنگ را نادیده بگیرد و با آزادی عمل کند. به عنوان مثال نوازنده خیابانی می تواند قطعه ای که اجازه اجرای رسمی ندارد اجرا کند. از سوی دیگر این نوازنده چون در معرض قضاوت منتقدان هنری نیست، می تواند کلیشه های رایج را بشکند و با آزادی خاصی اجرای برنامه کند؛ کاری که برای نوازندگان حرفه ای ممکن نیست

فضای عمومی مفهوم دیگری است که در کار خیابانی تنیده شده است و نمی توان از آن جدا شود. نوازنده خیابانی در جایی کارش را اجرا می کند که مسیر زندگی و حرکت همگان است؛ یعنی نوازنده فضای عمومی را دگرگون می کند

یکی دیگر از نکات مهم کار خیابانی ایجاد امکان دیدار برابر در سطح جامعه است. آنچه که در غرب به عنوان تلاقی شناخته می شود. موسیقی خیابانی چون در سطح خیابان است؛ افرادی را در کنار هم جمع می کند که ممکن است در هیچ محفل هنری دوور هم جمع نشوند. افراد خاصی به اپرا می روند و افراد خاصی به کنسرت امیر تتلو می روند؛ ولی هر دوی این افراد در خیابان ممکن است به هنر خیابانی خیره شوند - مهم نیست که لذت می برند یا نه؛ مهم این است که دور هم هستند 

در نهایت اینکه بی مکانی برای من خیلی پررنگ است. وقتی یک نفر به کاری یا مکانی وابسته است؛ نمی تواند رها کند و برود. از نظر تیوری نوازنده دوره گرد این مهم ترین وابستگی که ما داریم ندارد. حتا مهم تر از آن چون به زبان موسیقی سخن می گوید به زبان هم وابسته نیست

Saturday, March 30, 2019

رهایی نوازنده دوره گرد

اعتراف می کنم که بارسلونا شهر مورد علاقه من است؛ چرا که آنارشیستی ترین شهر دنیاست. به نوعی تنها جایی است که آدم ها می توانند لخت مادرزاد بروند شنا کنند و فردی در کنار آنها با برقع نشسته باشد. این داستان پیشینه ای تاریخی دارد و در جریان جنگ داخلی اسپانیا چپ های دنیا برای دفاع از بارسلون به آن شهر رفتند
هنوز هم آدم همین احساس را نسبت به این شهر دارد
در سفر این بار به بارسلون برایم مفهوم جدیدی باز شد و آن هم نوازنده دوره گرد بود. نوازنده دوره گرد به جایی و کاری وابسته نیست و هرگاه که اراده کند جایش را تغییر می دهد و چه جایی بهتر از بارسلون برای چنین شغلی. توریست هایی که به این شهر می روند پیاپی با صحمه ای روبرو کی شوند که نوازندگان مشغول نواختن هستند و شادی را به شهر می آورند

Friday, March 29, 2019

مردی به نام اوه - کتاب و فیلم

تو سفر داشتم کتاب خیلی جالب مردی به نام اوه رو میخوندم. اگر اشتباه نکنم روی کتاب نوشته شده بود که پرفروش ترین کتاب سال 2015 سوید بوده. تا اونجایی که میدونم فیلم مال سال 2015 بوده و کتاب در سال 2012 نوشته شده و پرفروش ترین کتاب سال شده

Thursday, March 28, 2019

رایان ایر - تجربه پرواز با خطوط هواپیمایی ارزان قیمت

خیلی پیش اومده که من بخوام با پروازهای ارزون تو اروپا سفر کنم و دنبال نظرات دیگران در مورد پروازها گشتم. چیزی که متوجه شدم اینه که اطلاعات زیادی به زبان فارسی وجود نداره. از اونجایی که من دوران دانشجویی خیلی با این پروازهای ارزون سفر کردم و فکر می کنم خیلی به درد بچه های دانشجو میخوره، تصمیم گرفتم تجربیات خودم رو خیلی کوتاه به زبان فارسی بنویسم که شاید به درد دوستان دانشجو بخوره

اول چند تا نکته کلی و بسیار مهم

  • حتما و حتما با دقت اطلاعاتی رو که روی سایت این شرکت ها نوشته شده بخونین. خیلی خیلی پیش میاد که افراد این اطلاعات رو نمیخونن و بعدش میگن شرکت سر ما کلاه گذاشت
  •  
  • تا حد امکان سعی کنید در نت جستجو کنید تا ببینید برای دیگران چه مشکلاتی پیش اومده
  •  
  • به ساعات و مکان پرواز دقت کنید. به عنوان مثال، در گذشته رایان ایر پروازی از وین نداشت. وقتی وین رو انتخاب می کردید، نزدیک ترین فرودگاه که در براتیسلاوا بود پیشنهاد میداد. در نتیجه باید این رو در نظر می گرفتید که حدود یک ساعت بیشتر در راه هستید و باید حدود ده یورو هم هزینه کنید. یا اینکه یکی از دوستان به مقصد استکهلم بلیت خریده بود و چون خود فرودگاه استکهلم پروازی نداشت، ساعت سه بعد از نصف شب در صد کیلومتری استکهلم به زمین نشسته بود و حیرون که چه کنم


من در اون زمان از وین (در اصل براتسلاوا) به میلان (در اصل برگامو) پرواز کردم. هزینه بلیت هشت یورو یود، ولی ده یورو پول اتوبوس از وین به براتیسلاوا  دادم و پنج یورو از برگامو به میلان. به هر حال برام می ارزید

هفته گذشته با شایا سفر کردیم به بارسلونا. این دفعه که نظرات در مورد رایان ایر رو خوندم خیلی خیلی ترسیدم؛ چون خیلی بد نوشته بودن. از جمله اینکه از اکتبر سال گذشته رایان ایر کیفی که میشه برد داخل هواپیما کوچک تر کرده.؛ یعنی ابعاد کیف دستی که میشه برد داخل هواپیما شده 20 در 20 در 35 سانتی متر. با این وجود خیلی مبهم نوشته که اگر چمدونی با ابعاد معمولی 55 در 40 در 20 سانتی متر داشته باشین از شما گرفته میشه و بعدا به شما داده میشه. در اصل مسافر هزینه بیشتری نمیده و فقط وقتش تلف میشه. به هر حال من چشمم ترسید و با ده یورو یه دونه چمدون دستی گرفتم که بتونم با خودم برم داخل هواپیما

از طرف دیگه نوشته شده بود که حتما به صورت آنلاین چک-این کنید

خوب تجربه من: اول اینکه حتما و حتما آنلاین چک این کنید؛ چون اگر بدون این کار برید فرودگاه از شما پنجاه یورو میگیرن. از طرف دیگه، من چون ده یورو داده بودم، اصطلاحا داری اولویت بودم (Priority)، در نتیجه اول سوار شدم و میتونستم چمدون کوچیک با خودم ببرم. از طرف دیگه یک کوله پشتی کوچیک داشتم که ابعادش کمی بیشتر از 35 در 20 در 20 بود؛ اما اصلا به من گیر ندادن. اتفاقا از این خیلی می ترسیدم که مشکلی پیش نیومد. اما دقت کنید که فقط یکی دو سانت بیشتر بود. کسی با چمدون خیلی بزرگ نره اونجا و شاکی بشه

صف دیگه این طوری شد که اونها ایستادن و یکی از پرسنل اومد و به هر کسی یک شماره داد و همون شماره رو چسبوند به چمدون. افراد همون چمدون ها رو تحویل دادن و وارد شدن؛ یعنی نتونستن با خودشون بیارن داخل هواپیما

نکته دیگه اینکه برای انتخاب صندلی باید پول اضافی پرداخت کنید. ما ریسک کردیم و پول رو ندادیم. به صورت تصادفی صندلی انتخاب شد ولی به هر حال من وشایا کنار هم افتادیم و در نتیجه فرقی نکرد

در کل ما از پرواز راضی بودیم و مشکلی پیش نیومد   

Wednesday, March 27, 2019

بالاخره به کمونیست ها رای دادم :)

برام عقده شده بود که در یک انتخابات آزاد بتوانم به تفکرات چپ مترقی از نظر خودم رای بدم. تو ایران که انتخابات آزادی برگزار نمیشه و در نتیجه هم فکر های ما اصلا اجازه پیدا نمیکنن که نامزد انتخاباتی بشن و در اتریش هم اجازه رای دادن ندارم. بالاخره در انتخاب اخیر سازمان حامی کارگران و کارمندان که در نظام سه جانبه گرایی نقش حامی کارگران و کارمندان رو داره، تونستم به چپ های کمونیست که خواهان تقویت اتحادیه های کارگری هستن رای بدم و بدین ترتیب عقده ای از دنیا نرم :)

Thursday, March 14, 2019

باز هم علی دایی؛ باز هم داوری؛ باز هم اعتراض های بی دلیل

امروز علی دایی باز هم اعتراض کرد و این بار اخراج شد. فقط این را از این باب نوشتم که بگم دیدید گفتم :)

و دوم این که اشکال کار ما این است که روی اشتباهات داوری خیلی مانور می کنیم؛ اما در مقابل آنجا که به نفع ماست ساکتیم. نمونه آن در این هفته و لیگ آسیا اتفاق افتاد. اگر پرسپولیس از داوری متضرر شده باشد، باید بگویم که ذوب آهن از داوری سود برده است. پنالتی دقیقه نود حریف باید حتما تکرار می شد، گلر ذوب آهن تا شش قدم پیش آمد و در نتیجه پنالتی باید حتما تکرار می شد

اگر این موارد هم تاکید شود مربیان این قدر روی اشتباهات زوم نمی کنند

Wednesday, March 13, 2019

حمید علیدوستی و یک دنیا احترام

یادمه از وقتی چشم باز کردیم و به فوتبال علاقه مند شدیم اطرافمون رو یا پرسپولیسی ها گرفته بودند یا استقلالی ها. حالا خانواده ما هم به واسطه علایق قومی و محلی طرفدار تراکتور بودن. اما این وسط من عاشق یه تیم دیگه بودم. اون هم هم همای دهه شصت بود. تیمی که به نظر من خیلی کامل بود و حاشیه ای هم نداشت. بیخود هم سرش دعوا نبود. بازیکنای خیلی خوبی تو اون تیم هما بودن که برای تیم ملی هم بازی کردن. احمد سجادی و احمد سنجری و حمید علیدوستی از همه مشهورتر بودن. اون اواخر دهه شصت هم مجید صالح اومد و خودی نشون داد. محمد تقوی هم فوتبالش رو مدیون هماست
از اینا که بگذریم باید به کل کل من و پسرعموها هم اشاره کنم. اونا طرفدار شاهین بودن که انصافا تیم خوبی بود. تیمی که عمو نصی درست کرده بود، بازیکنایی مثل قلعه نویی و مرتضی یکه و باوی داشت که حرف نداشتن؛ اما به هر حال من طرفدار هما بودم. یادمه هنوز ده سالم نشده بود و وقتی هما تو فینال تهران شش تا از پرسپولیس خورد، کلی پکر بودم. یکی باید میومد و من رو جمع می کرد
تو اون تیم اما یکی بود و هست که هرگز از یاد من نمیره: حمید علیدوستی. یه آدم حسابی با استیل بازی فوق العاده؛ با پرش هایی بی نظیر و هوشی استثنایی. تو اون زمان بازیکنی مثل اون که با هر دو پا گل بزنه کم پیدا میشد. این که اصلا اهل هیچ دعوا و مرافعه ای هم نبود خیلی دلنشین بود
هر چی گذشت و گذشت و ما بیشتر با حمید علیدوستی آشنا شدیم؛ بیشتر به دلمون نشست. از معدود بازیکنان اهل مطالعه و باسواده. اصلا به جز اون کس دیگه ای نمیتونست دختری تربیت کنه که بشه ترانه علیدوستی. وقتی یه جستجوی ساده تو اینترنت کنی میبینی که چقدر با کلاس کتابخونه خودش رو چیده و از مصاحبه هاش لذت می بری
دیروز تولد حمید علیدوستی بود و من رو برد به دهه شصت که من بودم و تنهایی یک طرفدار واقعی هما. اما هنوز که هنوزه پای تیمم هستم و معتقدم اون تیم یکی از بهترین تیم های ایران بوده؛ چون حمید علیدوستی رو داشته

Tuesday, March 05, 2019

نقدی بر بی بی سی و دوستان - به بهانه برنامه پرگار دوم مارچ

وقتی بی بی سی فارسی کارش را شروع کرد؛ من و یک سری از دوستان خیلی خوشحال شدیم. ساختار حرفه ای برنامه ها - از فیلم برداری گرفته تا اجرای مجریان و محتوای سطح بالا - که برگرفته از تجربه و علم بی بی سی بود؛ تقریبا در هیچ تلویزیون دیگری دیده نشده بود و به نظر من هنوز هم دیده نمی شود

آنچه باعث دل سردی دست کم من شد؛ حذف تدریجی نیروهایی بود که با نگاه عدالت محور و چپ گرا مسایل را تحلیل می کردند. نتیجه آن شد که بی بی سی ماهیت چند صدایی خود را از دست داد و از نظر محتوایی چیزی شد مثل تلویزیون فعلی ایران یا صدای آمریکا؛ در اصل با این اتفاق جذابیت محتوایی خودش را برای من از دست داد

دیروز بعد از مدت ها برنامه پرگار مناظره سروش و نگهدار را دیدم؛ با این امید که دو تا از انقلابی های آن زمان و پیشروهای آن دوره حرفی بزنند که بینندگان با دیدگاهی آشنا شوند؛ قدرت تحلیلی بیابند یا دست کم جمله ای با خود از برنامه به یادگار ببرند. متاسفانه نتیجه آن شد که بیش از پیش از این نظریه پردازان ناامید شدم. وقتی کسی ادعای نظریه پردازی دارد؛ باید بتواند در ساختاری منسجم نسبت به پدیده های اطراف خود روبرو شود و آنها را تحلیل کند

با مثالی از علوم طبیعی بحث را باز می کنم: وقتی با از فلسفه ارسطو سخن می گوییم؛ بدین معناست که او توانست در دوره خود از رعد و برق گرفته تا تیاتر را توضیح بدهد یا در سطح فلسفه علم فیزیک وقتی به فیزیک نیوتنی اشاره می کنیم؛ برای این است که او توانست در مورد نور و حرکت و ستاره ها نظریه خود را ارایه بدهد و درستی آن تایید شد

حالا با توجه به این دو مثال ساده به یک مورد چالشی اشاره می کنم: نظریه مارکس که ظاهرا این دو فیلسوف ایرانی هم اکنون منتقد آن هستند. مارکس جهان اجتماعی اطراف خود را دید و نظریه اش را بر مبنای مطالعه و مشاهده و تحقیق دنیای اطراف ارایه کرد. به همین دلیل توانست دلایل شورش های کارگری دوره خود و پس از آن را تبیین کند. اتفاقا مارکس جامعه شناس و اقتصاددان مورد وثوق علمی است و مو لای درزش نمی رود؛ اگر انتقاد علمی هم وارد شده است به مارکس فیلسوف است

حالا اگر به عقاید و مناظره سروش و نگهدار برگردیم می بینیم که اصلا بحث ها در سطح فلسفی نیست که به سطح مباحث راننده تاکسی برمی گردد که در جایگاه خودش محترم است؛ اما فلسفه نیست. پدربزرگ من هم بازاری بود و احتمالا خودش را نظریه پرداز می دانست. از او هم در مورد امور جاری مملکت سوال می کردیم؛ در مورد بودن یا نبودن شاه نظر خودش را داشت. در مورد اینکه اقتصاد اسلامی داشته باشیم هم حتما نظر می داد. مهم این است که نظرات اینگونه چون چارچوب فلسفی ندارد و منسجم نیست؛ اصلا نظریه نیست

به عنوان مثال، آقای سروش که مملکت دست او و دوستانش بوده است؛ حتما جایی اشتباه کرده است. به جای آنکه ریشه اشتباه را بیاید و دست کم نظریه اش را به شیوه ای علمی بازبینی کند، هم چنان در بند روشنفکر دینی و غیردینی است. فرخ نگهدار هم قربونش برم ماشاالله فکر می کند نظریه پرداز علمی فلسفه و علوم سیاسی است و تفاوت سوسیال دموکراسی و کمونیسم و سوسیالیسم را نمی داند و شاهکارش اینجاست که معتقد است که می شود آقای خامنه ای را متقاعد کرد که به سمت سوسیال دموکراسی برویم ! خداوندگار حفظش کناد

با این تفاسیر می خواهم بگویم که من هم فیلسوف جامع الشرایط هستم؛ سوالات خودتان را بپرسید  

Monday, February 25, 2019

آخر هفته با خدا

فکر کنم سوال در مورد خدا از اون سوالاتی بوده و هست که همیشه سرش دعوا بوده و هست. نکته اینه که هر کس عقیده اش رو برای خودش نگه داره و بیخود به بقیه تحمیل نکنه. اگر کسی به خدا اعتقاد داره لزومی نداره رو بقیه رو مجبور کنه که مثل اون فکر نکنن. از طرف دیگه اونی که به خدا اعتقاد نداره لزومی نداره بقیه رو از انجام امور خودشون محروم کنن به شرط اینکه در تضاد با حقوق بشر و حقوق انسانی دیگران نباشه

جریان این نوشتار برمیگرده به فیلمی که با شایا آخر هفته دیدیم به اسم «آخر هفته با خدا - کلبه» که در اصل تبلیغ دینی بود؛ اما خیلی منطقی و جالب ساخته شده بود و با مفاهیمی مثل احساس گناه و عذاب وجدان و آرامش سر و کله میزد

اون چیزی که برام جالب بود، کارکرد این نگاه دینی بود. در گذشته فلسفه در نوع خودش کارکرد علم رو داشت و بسیاری از سوالات علمی رو پاسخ می داد. دین بیشتر از هر چیزی به مسایل روانی انسان ها مرتبط بود. در اصل، یکی از نیازهای اساسی انسان آرامش روانی است. دین این کارکرد مهم رو داره. یکی از آموزه هایی که در فیلم مطرح شد بخشش آدم هاست. در فیلم قهرمان داستان وقتی کاتارسیس براش اتفاق میفته که میتونه قاتل دخترش رو ببخشه. در اینجا خدا بهش میگه لازم نیست که با طرف دوست بشی؛ بلکه بحث اینه که بتونی اون رو ببخشی تا خودت راحت بشی و بتونی خودت و دیگران رو دوست بداری

اینها دقیقا آموزه هایی است که در روان شناسی مدرن مطرحه. بتونیم ببخشیم بدون این که فراموش کنیم. قدیم مردم عادی اصرار خاصی داشتن که ببخش و بعدش ماچ کن و ... . قرار نیست ما هر کس رو بخشیدیم بعدش با گل و. ماچ بریم سراغش . در اصل اون رو می بخشیم که بار کینه و نفرت رو یک عمر با خودمون حمل نکنیم. می بخشیم که از تجربه ها استفاده کنیم

خلاصه دیدم این کارکرد دین خیلی جالبه

Thursday, February 21, 2019

علی دایی و افسوس از راهی که رفت

علی دایی فوتبالیست قابل احترامی است. او خیلی دیر وارد فوتبال حرفه ای شد و دیرتر از حد معمول به تیم ملی راه یافت؛ اما با تعصبی بی همتا و سخت کوشی و پشتکار عالی به بالاترین حد ممکن رسید. به نظرم یک نمونه کامل برای کتاب های درسی به حساب می آید

وقتی فوتبالش به پایان رسید؛ همه امیدوار بودند که شخصیتی جدید و بی بدیل وارد دنیای مربی گری شود. بازیکنی که برخلاف فوتبالیست های ایرانی تحصیلات عالیه داشت؛ زبان انگلیسی و آلمانی را به خوبی صحبت می کرد و در تیمی مانند بایرن مونیخ بازی کرده بود و از نزدیک با دنیای مربی گری آشنا شده بود

آغاز مربی گری اش هم فول العاده بود. در همان سال ابتدایی مربی گری به عنوان بازیکن / مربی قهرمان لیگ شد. بعد از آن هم موفق شد به تیم مورد علاقه اش برود و با پرسپولیس به قهرمانی جام حذفی برسد و در نهایت سرمربی تیم ملی شد که افتخار بسیار بزرگی برای هر مربی جوانی است

اما با وجود این رزومه عالی مربی گری به نظر می رسد که علی دایی به سراشیبی دوره مربی گری اش رسیده است. این موضوع ربطی به من ندارد البته :) اما به یک دلیل آن را مطرح می کنم: شرایط علی دایی نمونه جالبی از مدیریت در ایران است. علی دایی نتوانسته است به بالاترین سطحی که استحقاقش را دارد برسد؛ زیرا که ساز و کار دنیای مدرن را نپذیرفته است. در دنیای مدرن قهرمانان تکی جایی ندارند و نیاز به کار تیمی است. کافی است به دستیاران مربیان موفق نگاه کنیم تا ببینیم که در پس صحنه هر تیمی چه کسانی هستند. دستیار فرانتز بکن باویر کسی است که بعدها سرمربی تیم ملی کانادا و استرالیا می شود. کلینزمان دستیاری دارد که بعد از وی سرمربی تیم ملی آلمان می شود و مدت هاست که مربی تیم ملی است. دستیار فرگوسن کیروش است که بعدها افتخار سرمربی گری تیم های ملی را دارد

حتا در خود ایران هم موردی مثل قلعه نویی داریم که می پذیرد باید کار تیمی کرد و دستیارانی مثل مرفاوی و صالح دارد که هر یک سرمربی تیم های دیگر شده اند. گل محمدی هم که خودش یکی از مربیان موفق جوان است، دستیاری مانند حسینی دارد که خودش می تواند سرمربی موفقی باشد. علی دایی دستیاری دارد به نام محمد دایی که تنها در درگیری های رسانه ای شرکت می کند و موفق می شود. اگر او برادر علی دایی نبود، در کجا مربی گری می کرد؟

نکته دیگر این است که در دنیای امروز باید تمرکز کاری داشت. به نظر نمی رسد حجم کارهای جانبی دایی مانند تحصیل و تجارت اجازه دهد تا دایی مربی بامطالعه و بروزی باشد. به همین دلیل در سال های ابتدایی مربی گری که تازه فوتبالش تمام شده بود موفق بود و روزبروز دورتر می شود

همین موضوع در مورد مدیران ایرانی صادق است: آنها بروز نیستند و معاونان / دستیاران خوبی ندارد. همین موضوع باعث می شود نتوانند مدیران خوبی باشند

Thursday, February 14, 2019

گل آفساید پرسپولیس به استقلال خوزستان که پذیرفته شد

از اونجایی که برای خیلی بینندگان و حتا بازیکنان قانون آفساید کاملا مشخص نیست؛ باید بگم که در آفساید تاثرگذاری بازیکن در آفساید مهمه. یعنی اگر بازیکنی در شرایط آفساید (یعنی توپ پشتش باشه و بین اون و دروازه حریف کمتر از دو بازیکن باشه) باشه، وقتی خطای آفساید اعلام میشه که این بازیکن در بازی نقش داشته باشه
لازم نیست که توپ بهش برسه، اگر جلوی دید دروازه بان رو بگیره یا مزاحم دفاع و دروازه بان بشه بدون اینکه توپ رو بگیره، باید داور آفساید اعلام کنه. در صحنه گل دوم  پرسپولیس به استقلال خوزستان مهاجم پرسپولیس جلوی دید دروازه بان رو گرفته بود و به همین دلیل گل باید مردود میشد

البته این آفسایدها خیلی خیلی به ارتباط داور و کمک داور بستگی داره؛ چون کمک داور با توجه به این که در کنار زمین قرار داره، نمیتونه تشخیص بده آیا این بازیکن دید دروازه بان را کور کرده بود یا خیر. بنابراین در این حالت داور از طریق گوشی از کمک میئرسه آیا مهاجم در موقعیت آفساید بود و بعدش تصمیم میگیره که آفساید بگیره

Tuesday, February 12, 2019

شباهت لیگ ایران و سریال های در پیتی

وقتی تغییرات متناوب مربیان لیگ یک را می بینم یاد سریال های درپیتی تلویزیونی آمریکایی می افتم

توی پرانتز بگویم که در زبان انگلیسی به این سریال ها برنامه صابونی می گویند. دلیل اصلی هم اینجاست که با ورود رادیو ساخت سریال های روزانه شروع شد و اسپانسر اصلی آنها شرکت پروکتر و گامبل بود که به واسطه تولید مواد شوینده از جمله تاید شهرت دارد. بعدها که سریال های تلویزیونی روزانه ساخته شد، باز هم آنها تامین کننده مالی و حامی سریال ها بودند و در دهه پنجاه از آنها به عنوان سرمایه گذار اصلی یاد می شده است؛ بنابراین نام سوپ اوپرا بر روی آنها باقی مانده است

نکته اینجاست که این سریال ها بسیار در پیت هستند و نویسنده ها برای سرگرم کردن و هیجان دادن به ماجرا هر اتفاقی را وارد داستان می کند. اگر مثل من به شغل فروشندگی سیگار مشغول باشید و ورود مداوم مشتری اجازه تمرکز برای مطالعه عمیق به شما ندهد و از طرف دیگر حساب مجانی آمازون برای دیدن فیلم داشته باشید، ممکن است هوس کنید یکی از سریال های در پیت را ببینید. صادقانه بگویم؛ بعد از دیدن یکی از این سریال ها از خودم پرسیدم چطور مردم این داستان را باور می کنند؛ اما به کمونیسم اعتقادی ندارند؛ دست کم نگاه مارکس مبنای علمی داشته است

بماند؛ خیلی کوتاه سعی می کنم یکی از این سریال ها را مرور کنم تا شباهت آن با لیگ مشخص شود

در این سریال زندگی چهار زن که با هم دوستند دنبال می شود: اولی بسیار خوشبخت و خوشحال و مزدوج است و در یک دفتر وکالت کار می کند (الف)؛ دومی مادری دارای فرزند است که شوهرش فوت کرده است و مغازه ای دارد و زندگی اش و جانش همان دختر است (ب)؛ سومی دکتر روان پزشکی است که با یکی از بیمارهایش که در حال مرگ است رابطه دارد(پ) و چهارمی خواهر الف است که آزاد است و رابطه های جنسی متعدد دارد و هر کس را می خواهد به دست می آورد و در یک بنگاه معاملات ملکی کار می کند و اتفاقا یکی از معشوق هایش رییسش است (ت)

اولین هیجان داستان در اینجاست که الف و شوهرش می خواهند بچه دار شوند ولی نمی شود و دکتربه شوهر (ش) می گوید که احتمالا تقصیر اوست و همین موضوع باعث سرخوردگی ش می شود. الف که می خواهد ش را سر حال بیاورد یک لباس سکسی می خرد و پیش ش می رود. ولی ش که شغلش آشپز است؛ او را پس می زند. الف که ناراحت شده است؛ می رود و با یکی از همکارهایش رابطه جنسی برقرار می کند! کلا هر کس زندگی اش خوب است ممکن است با یکی بخوابد
معلوم می شود که شوهر ب نمرده است و در شهر دیگری ازدواج کرده است و صاحب بچه است. زن وی قصد اخاذی از ب را دارد و در ابتدا موفق می شود؛ چون ب پس از مرگ شوهرش از بیمه پول گرفته است و در صورتی که مشخص شود دروغ است آن وقت باید پول را پس بدهد. بماند که ب در این میان با یک مرد بسیار خوب آشنا می شود و با او رابطه دارد. اما شوهرش که می آید با او بهم می زند و به این فکر می کند که با شوهرش زندگی کند؛ امااااا ناگهان دلش برای بچه شوهرش از آن یکی زن می سوزد و به شوهرش می گوید که برو پیش آنها
پ پس از مرگ معشوق \ مریضش دچار مشکل می شود. چون زن طرف فهمیده است که او با شوهرش رابطه داشته است و از طرف دیگر مدعی می شود که مورفین خودکشی بیمار را او تزریق کرده است و بدین تریب باعث مرگ او شده است. در این میان پسر آن بیمار هم با پ سکس دارد. البته این در مقابل اتفاقات آینده چیزی نیست
ت دچار چالش عجیبی است؛ با توجه به تغییراتی که در شرکت آنها به وجود آمده است؛ رییس ایتالیایی دارد که نمی تواند مثل دیگران بدست بیاورد و از این موضوع بی قرار است. در این میان با دختر همجنس گرایی آشنا می شود و بخاطر این که او را از از دست پاتنر کنترل گرش نجات دهد با او وارد رابطه می شود. در این میان که با این دختر زندگی می کند و رابطه دارد؛ موفق می شود که با رییسش سکس داشته باشد. در نتیجه این رابطه اش به هم می خورد

بشونید از الف که چه پیش آمدی برایش اتفاق افتاد. بعد از سکس با همکار شوهرش به گه خوردن می افتد و در نتیجه با هم زندگی خوشی دارند تا اینکه الف متوجه می شود که باردار است و حدس بزنید چی ؟؟؟ معلوم نیست پدر بچه کیست. این موضوع آزارش می دهد و سعی می کند که با آزمایش ژنتیک تشخیص دهند که بچه کیست. اما این موضوع شش هفته طول می کشد. از آنجایی که وجدانش درد می کند جریان را به شوهرش می گوید؛ و خیلی عجیب است که شوهرش ناراحت می شود و می خواهد بداند بچه از کیست. الف می گوید که تو باید مرا بخواهی و نه اینکه پدر بچه برایت مهم باشد. ش ناراحت می شود و می رود

بشنوید از ب که بعد از رد کردن شوهر و دوست پسر قبلی می خواهد رابطه جدیدی شروع کند (کلا ب نماد مادر خوب و دلسوز و خانواده دوست است در این داستان). با یک هنرمند آشنا می شود و با او نرد عشق می بازد. بعدا معلوم می شود که این هنرمند که اتفاقا در حین سکس با او یک تابلوی هنری زیبا با هم کشیده اند؛ در اصل پلیس است و به دنبال دستگیری شوهرش است که الان معلوم نیست کجاست و مدتی است با تبهکاران همکاری دارد. خلاصه از دست هنرمند \ پلیس هم ناراحت می شود و با مدیر مدرسه دخترش آشنا می شود. در این میان شوهرش می آید و با او می خوابد و بعدش چون احساس ناامنی می کند از آن پلیس می خواهد که بیاید و مواظبش باشد و با او هم می خوابد و در ضمن با مدیر مدرسه دخترش هم هست - به جان مادرم راست میگم و همه این اتفاقات در سریال می افتد

برسیم به داستان پ. پ مدتی است که ناراحت است و چون خیلی محجوب است نمی تواند رابطه یا حتی سکس با کسی داشته باشد؛ بنابراین وارد این بازی می شود که به آن نقش بازی کردن می گویند. می رود به یک هتل و با همه می خوابد. این میان یکی پیدایش می کند و می گوید که او ایدز داشته است و او باید آزمایش دهد. وقتی آزمایش می دهد دکترش به او می گوید که خون او را آزمایش کرده اند و الان دکتر فهمیده است که پ می تواند اهدا کننده سلول های بنیادین به زنش باشد که مریض است و اصلا اهداکننده ای پیدا نمی شود. پ اولش عصبانی می شود اما بعدش قبول می کند که این کار را بکند و بعدش اصلا اون قدر از اینا خوشش میاد که با هم سکس گروهی سه نفره دارند و با هم زندگی می کنند - به خدا راست میگم؛ سریال رو خودتون ببینید؛ یعنی گه خورده سوریالیسم یا هر چیز دیگه ای. تازه باردار هم میشه و میگه این بچه هر سه ماست

برگردیم به ت و من یه نکته بگم و ادامه ندم. ت با یک پزشک پولدار آشنا میشه و تصمیم میگیرن ازدواج کنن. اما روز ازدواج متوجه میشه که در اصل عاشق ش ؛ یعنی شوهر الف یا در اصل شوهر خواهرش - هست و میرن روی شن های ساحلی و ملچ ملوچ. باور کنید عین واقعیت رو دارم می گم. عروسی خلاصه به هم میخورده دیگه و من دیگه ادامه نمیدم؛ به قدر کافی به شعور همه توهین شد

خلاصه کنم که وقتی دو فصل از سریال گذشته معلوم نیست کی با کی هست و کی با کی سکس داشته و خیلی خر تو خره. لیگ ایران هم همینه؛ علاوه بر اتفاقات عجیبی که توش میفته، اگر دو هفته لیگ یک رو دنبال نکنی دیگه نمی فهمی مربی هر تیمی کی هست. الف مربی تیم ت هست بعدش میره مربی تیم ث میشه و در نهایت سر از نون در میاره. ب مربی تیم ج هست؛ بعدش میره چ و بعدش ح و در نهایت مربی خ میشه. نون مربی تیم م هست؛ بعدش میره ی و بعدش میشه مربی تیم و

Thursday, February 07, 2019

صدا و سیما تفاوت سیب و گلابی را نمی داند

یکی از تقابل هایی که باعث تنش می شود این است که دو فرد با دو جایگاه و دانش ناهمسان را در مقابل هم قرار دهیم. وقتی فردی سواد ندارد، مجبور است برای اثبات خود از روش دیگری استفاده کند و این تنش را دامن می زند. مثل این است که فردی سیب و گلابی را با هم مقایسه کند و بخواهد از دل آن نتیجه ای واحد بدست بیاورد

در علم شبکه های کامپیوتری هم همین طور است. در پروتوکل تی سی پی آی پی ما هفت لایه داریم که لایه های مشابه با هم صحبت می کنند. در برنامه های تلویزیونی ما اما چنین است. یکی از دلایل بروز تنش در برنامه های نود فردوسی پور عدم توجه به همین اصل ساده است

آخرین تنشی که با عدم توجه به این موضوع به وجود آمد مجادله تاج و حاج رضایی بود. تاج یک مدیر است و حاج رضایی کارشناس. بنابراین زبان آنها یکی نیست. اگر قرار است مناظره ای باشد درست تر این است که حاج رضایی و جلالی در مقابل برنامه ریزان و کارشناسان فدراسیون قرار بگیرند و نه در مقابل تاج


Wednesday, February 06, 2019

کیروش و مغلطه ای دیگر

سفسطه گران از این علم بهره مند بودند که با بازی های کلام مسایلی را که منطقی نبودند به عنوان منطقی به افراد مقابل بباورانند یکی از ترفندهای آنها این بود که در جمله ای دو بخشی یک جمله درست می گویند و کاری می کنند که گزاره دوم درست به نظر برسد
 از این موضوع در انتخابات بسیار استفاده می شود. یک نامزد انتخاباتی با گزاره هایی درست در مورد ضعف مدیر فعلی آغاز می کند و سپس گزاره ای در مورد خودش می گوید. در چنین جایی کم دانی مخاطبان می تواند به این منجر شود که گزاره دوم که له خود اوست را بپذیرند و به او رای بدهند
کیروش در سخنان خود زیاد از این ترفند استفاده می کند. مثال مشهور مردم نان ندارند و عده ای با فرست کلاس سفر می روند، از این دسته مسایل است. این دو گزاره به هم ربطی ندارند؛ اما چون گزاره اول درست است, باعث می شود تا گزاره دوم تفسیری دیگر داشته باشد
اگر کسی بیاید بگوید مردم از نظر معیشتی دچار مشکل هستند؛ نشان دهنده این است که به فکر مردم است و لزومی ندارد گزاره دوم را بگوید

Tuesday, February 05, 2019

به افتخار امیر حاج رضایی می ایستم و کف می زنم

طیب حاج رضایی را همه می شناختند، میدان داری که به واسطه فعالیت های سیاسی اعدام شد. طبق تعریف ویکی پدیا طیب از آن دسته افرادی هستند که به آنها لات یا لوطی می گویند. اما اکنون نمی خواهم در مورد طیب بنویسم. امیر حاج رضایی برادرزاده طیب است که در دنیای فوتبال شناخته شده است؛ کسی که به واسطه آشنایی اش با سینما و ادبیات در دنیای فوتبال بی همتاست و مشابهی ندارد

برای من قاب تصویر تیم ملی که در آن او به عنوان دستیار روی نیمکت می نشست تکرارنشدنی است. حاج رضایی از آن دسته کارشناس هایی است که علاوه بر قدرت بیان عالی صداقت هم در کارشان دیده می شود. در اصل، کارشناس فردی آشنا به مسایل است که در زمینه خاصی به دلیل تحصیلات یا تجربه اش نظری دقیق و علمی دارد. با اینکه در بسیاری موارد ممکن است کارشناسان با هم موافق نباشند، اما بحث اصلی این است که تلاش می کنند با منطق کافی نظرشان را ارایه بدهند. مهم نیست که همگان با هم یک نظر واحد داشته باشند، مهم این است که بشود نظرات را مطرح کرد و جمع بندی کرد. هنگامی که ابزاری به غیر از گفتگو و نقد علمی در کار باشد، آن وقت دیگر بحث کارشناسی نیست

در زندگی عادی هم چنین است؛ وقنی فردی فریاد می زند و با خشم زیاد می خواهد کارش پیش برود، در اصل به خواسته خودش می رسد و قدرت خود را اعمال می کند، اما نمی تواند در بلندمدت ساختار منطقی به وجود بیاورد. کارشناسانی مانند حاج رضایی بانیان ایجاد گفتگوی منطقی هستند

در مقابل کارشناسانی مانند حاج رضایی مدیران و سیاست مدارانی مانند تاج هستند که به محض انتقاد شنیدن ابزار منطق را فراموش می کنند و سعی می کنند با تهمت زدن و بی احترامی و دروغ گویی و فریاد زدن خود را نجات دهند

تاج در این میانه تنها نیست. همه ما در جایی که کار می کنیم مدیرانی می شناسیم که با کاری که انجام می دهند آشنا نیستند و به واسطه مسایل دیگر در جایگاه مدیریت قرار گرفته اند؛ این افراد سواد و توانایی ندارند و در نتیجه دشمن بحث کارشناسی هستند

متاسفانه در سال های گذشته همواره این مدیران مانده اند و کارشناسان رفته اند؛ کما اینکه تاج می ماند و حاج رضایی احتمالا مانند بسیاری از استادان و کارشناسانی که می شناسیم محو می شود. به همین دلیل دوست دارم هم اکنون به احترام حاج رضایی و تمامی کارشناسانی مانند او بایستم و کف بزنم

Friday, February 01, 2019

فرض کنید من مدیر یک مدرسه هستم و معلمی استخدام می کنم که به بچه ها درس بدهد. معلم فقط در اواخر سال که دوره امتحان هاست به مدرسه می آید و در سایر مواقع افراد دیگری اداره کلاس را بر عهده دارند، از طرف دیگر معلم وقتی به مدرسه می آید به سایر معلم ها توهین می کند، هم چنین معتقد است که امکانات مدرسه اصلا در حد کافی نیست، اما به اندازه نیمی از بودجه مدرسه حقوق اوست. از طرف دیگر نظم مدرسه را قبول ندارد و به سبک خودش در مدرسه رفتار می کند. در اصل اصلا به اصول مدرسه پایبندی ندارد

حالا فرض کنید که بچه های کلاس در امتحان رد شده اند و تعدادی از اولیا به این مربی و من که مدیر مدرسه هستم معترض هستند. در این حالت من بیایم بگویم آقای فلانی شما حرف نزنید شما خودتان معلم هستید و از این طریق پول درمی آورید، در ضمن مدیر مدرسه بغلی که آمده بود مدرسه ما خیلی از در مدرسه ما که قهوه ای است خوشش آمده و تعجب کرده است که چطوری من با این بودجه ایکه دارم این در زیبا را خریده ام، تازه علاوه بر اینها بچه های کلاس پایینی خوب بوده اند، اینها که هیچی چرا اصلا شما به این وضعیت اعتراض دارید؛ همیشه باید به ما روحیه بدهید. شما که قبل از امتحان همیشه از من تعریف می کردید (حالا بماند که قبل از امتحان هم می گفتم که انتقاد نکنید چون روحیه بچه ها خراب می شود). حالا خود شما حدس می زنید که منظور من از خودم چه کسی در فضای فعلی است

به نظر شما نباید یکی بلند شود بگوید کسخول! سوال ما این است که چرا بچه ها رفوزه شده اند؟

Wednesday, January 30, 2019

وقتی مدیران اصول اولیه برنامه‌ریزی را نمی‌دانند نتیجه همین است

فکر می‌کنم الان وقت مناسبی هست که به مفاهیم اصلی برنامه‌ریزی توجه کنیم و با شرایط حاضر آن را درک کنیم

در برنامه‌ریزی علمی از شرایط امروز آغاز می‌کنیم و سپس هدف گذاری می‌کنیم و بعد از آن مسیر رسیدن به آن هدف را برنامه‌ریزی می‌کنیم

در نهایت ارزیابی اهمیت پیدا می‌کند که با توجه به هدف سنجیده می‌شود

چون ما هرگز هدف را به درستی تبیین و مشخص نمی‌کنیم هیچ وقت ارزیابی علمی نداریم. چون مسوولان ما هرگز هدف‌شان را صریح و مشخص نمی‌گویند، هرگز ما نمی‌توانیم ارزیابی درستی داشته باشیم

Tuesday, January 29, 2019

دیدید گفته بودم

یکی از لذت های زندگی من اینه که برم تو چشم طرف و بگم دیدی گفته بودم

الان هم در مورد داوری این اتفاق افتاد. من چند بار نوشته بودم که بابا روی این موضوع کار کنید که بازیکن داور نیست، نکردین اینم نتیجه اش .... این سه نقطه ها فحش بود

ببین این یکی دو ماه اخیر من چقدر نوشته بودم





کلی دیگه هم هست که حال ندارم برم بگردم

Saturday, January 26, 2019

لذتی که در انتقام هست در عفو نیست

رفتار اخیر کیروش و برخی ملی پوشان خیلی مرا به یاد این جمله معکوس انداخته است که گویی لذتی که در انتقام هست در عفو نیست. دقیقا در زمانی که وقت لذت بردن از زندگی و پیروزی است، افراد یادشان می آید که گویی حساب های قدیمی هنوز باز است و باید آنها را صاف کرد. نتیجه اینکه کیروش در وقت پیروزی یادش می افتد که دیگری را بکوبد و آزمون و طارمی یاد انتقادها از خودشان می افتند

در روان شناسی اصطلاحی داریم که می گوید سعی کنید سوییچ شما دست دیگران نباشد که شما را کنترل کنند. در این حالت کلا کار این دوستان برعکس شده است و منتظر ضربه زدن و انتقام گرفتن از دیگران هستند. نباید فراموش کنیم که وقتی چنین جریانی به وجود می آید قطعا ادامه دار می شود. با توجه به شکل رفتار آزمون و طارمی و کیروش مطمینا آنها دوباره جایی سوتی می دهند و آن وقت منتقدان به انتقام حرف های فعلی به آنها می تازند

برای آنکه بتوانیم این کارها را با اتفاقات جامعه مقایسه کنیم می توانیم به جریان چشم هم چشمی ها اشاره کنیم. من برای کور کردن چشم همسایه می روم خودروی گران می خرم و او هم برای کور کردن چشم بنده می رود در طلایی می سازد برای خانه اش و بعدش من ... خلاصه ما از زندگی لذت نمی بریم و همش به فکر ضربه زدن به دیگران هستیم

#از زندگی لذت ببرید

Friday, January 25, 2019

Toxic Guilt احساس گناه زهرآلود

یکی از مفاهیمی که در متون فارسی کمتر وارد شده است و به نظرم خیلی به ما مرتبط است مفهوم احساس گناه زهرآلود یا 
Toxic Guilt
است. علاوه بر این نوعی شحصیت است که به آن هم شخصیت تاکسیک می گویند

اصل داستان این است که کلا احساس گناه نقش کلیدی در زندگی ما ایرانی ها دارد. بخشی از آن مذهبی و بخشی هم فرهنگی است؛ گرچه جدا کردن این دو بسیار سخت است. به هر حال مهم این است که ما در ایران بطور روزمره با احساس گناه بزرگ می شویم. از نظر مذهبی به این فکر کنید که چه بخش عظیمی از مذهب برای ما با ایجاد حس گناه نهادینه شده است. اگر رابطه جنسی برقرار کنید یک نوع حس گناه به وجود می آید؛ اگر خودارضایی کنید شکل دیگری از حس گناه به وجود می آید؛ در برخی موارد غذا خوردن هم ایجاد احساس گناه می کند

از نظر فرهنگی هم روابط خانوادگی ما بسیار با احساس گناه همراه بوده است و به همین دلیل هم روابط بسیار بیماری بین ما برقرار است. چقدر ما را از بی احترامی به بزرگترها بازداشته اند و بارها شده است که با وجود آسیب زننده بودن رفتار بزرگترها و والدین بچه ها با همین منطق وادار به سکوت شده اند و مشکلات به صورت های مختلف بعدها بروز کرده اند

من چون در خانواده ای بزرگ شده ام که به شدت در من احساس گناه به وجود آمده است؛ بسیار به این موضوع حساس شده ام و خیلی هم تلاش می کنم تا سم های این موضوع از زندگی من پاک شود. به عنوان مثال، وقتی بچه بودم داشتم بازی می کردم و اسباب بازی من روی زمین بود و مادر من آمد که آن را بردارد و سرش خورد به صندلی، آمد گوش من را گرفت و کشید که تقصیر توست که سر من خورد به صندلی. از آنجایی که کوچک خانه هم بودم تقصیرات زیادی متوجه من بود؛ اگر وسیله ای خراب می شد تقصیر من بود؛ اگر کسی خانه ما می آید خوش نبود؛ تقصیر من بود و کلی چیز دیگر

اگر این را به مذهب بسط بدهیم می رسیم به آنجا که اگر خشکسالی شود، این تقصیر افراد گناه کار است. برخی گناه می کنند، پس باران نمی آید! احساس گناه زهرآلود یا تاکسیک گیلت به احساس گناهی گفته می شود که فرد بدون آنکه به او ارتباطی داشته باشد احساس گناه می کند

برای اینکه مثالی از تاثیر آن بزنیم، می شود به دوره داوری خودم اشاره کنم. در بازی کمک داور بودم و داور بازی اشتباه کرد. ناظر بازی بعد از بازی با تندی به من گفت فلان صحنه تقصیر کی بود؟ من هم طبق عادت گفتم من. این نتیجه همان موضوع است

علاوه بر سطح فردی تحلیل، در سطح اجتماعی هم بسیار به این موضوع حساس شدم. یکی از شاه کارهای اخیر در ایران همان انتخابات است. دوستان اصلاح طلب از همین موضوع که در مردم نهادینه شده است سواستفاده می کنند. در تمامی انتخابات اخیر تبلیغ این بوده است که اگر به ما رای ندهید مقصر بدبختی ایران شما هستید!!! حالا عده ای از همین دوستان دارند می دزدند و می برند و آنها مقصر نیستند؛ مقصر کسی است که رای ندهد

خلاصه این احساس گناه خیلی مهمه؛ رو خودتون کار کنید :)