دفعه قبل در مورد فرار مغزها نوشتم. خبری به دستم رسید سخا ناراحت کننده، مبنی بر این که زیباترین خبرنگار زن دنیا با نام میترا طاهری ایرانیه. وقتی این خانم رو دیدم، با خودم گفتم کل فرار مغزها یه طرف فقدان این خانوم یه طرف
البته اخبار جدیدی به ما رسیده که این خانوم اصلا فرانسوی و دورگه است با نام ملیسا.
به هر حال به نظر من که ایشون یه چهره بین المللی هستند . هر جا باشن باید زیباییشون رو ستایش کرد
برای دیدن کل عکس ها مراجعه کنید به
این سایت
من ستایشگر زیبایی ها هستم
Friday, November 10, 2006
فرار زیبایی ها
Sunday, November 05, 2006
فرار مغزها
برای افطار خونه احسان بودیم. تعدادمون دقیقا هفت نفر بود. برگشتنی با ممد داشتیم حساب می کردیم که چطور دیگه خبری از اون سفره های بزرگ افطار نیست، دیدیم نصف بچه ها رفتن و اینجا نیستن. دیدم بد نیست یه آماری بدم ببینم چه خبره.
از فامیل شروع می کنم: خواهر بسیار عزیزم پریسا (مهندسی شیمی از پلی تکنیک - اتریش)
پسرعموی عزیزم حسین (پزشکی ارومیه، آمریکا)
سیامک دوست همیشگی و عزیزم (مکانیک پلی تکنیک - آمریکا)
یاسمن بسیار عزیز (شیمی الزهرا - آلمان)
آرش نازنین (پزشکی تهران - آلمان)
دوستان هم کلاسی دوره مدرسه و دانشگاه
سینا ستاری (مکانیک علم و صنعت - آمریکا)
محمد عطارد (پزشکی شهید بهشتی - استرالیا)
آزاد شادمان (برق تهران - کانادا)
مهراد واعظی (صنایع شریف - انگلستان)
حسین درویش (عمران شریف - استرالیا)
احسان ارحامی (عمران شریف - آمریکا)
فرزین حبیب بیگی (المپیادی - آمریکا)
کاوه خجسته (المپیادی - آمریکا)
علیرضا امیرخیزی (المپیادی - آمریکا)
بهنام عطاران ( ... شریف - آمریکا)
حمید معمارزاده (برق خواجه نصیر - کانادا)
سارو معمارزاده (برق خواجه نصیر - انگلستان)
امیرعباس محمدزاده (برق خواجه نصیر - استرالیا)
...
و آنان که خواهند رفت:
محمد و آرش و ...
شما بودید دلتنگ نمی شدید؟
Friday, October 27, 2006
Saturday, October 21, 2006
فقر
هوا دلگیر و آسمان خاکستری
در راستای یکی پیاده رو
مردی فقیر در گذر است
مردی که گرسنه است
مردی که بی خانه
مردی که نمی تواند عاشق باشد
مردی که می لرزد چونان سگی در زمستانی
مردی بی رفیق
مردی بی رمق
مردی بیمار با کفشی پاره
مردی در راستای یکی پیاده رو
هوا کماکان دلگیر و آسمان خاکستری ست
برتولت برشت با ترجمه علی عبدالهی
Wednesday, October 18, 2006
Tuesday, October 17, 2006
Friday, October 06, 2006
دل خام جلیل
هی ! با توام ! آی زندگی! کر خودتی
ساده دل و خام و زودباور خودتی
بیهوده نکوش تا مخم را بزنی
عاشق بشوم؟ نه جام من! خرخودتی
شعری از جلیل صفربیگی که با ابتکارجادی بسیار عزیز با او آشنا شدیم.
حتما به سایت واران که متعلق به جلیل صفربیگی است سربزنید
Thursday, September 28, 2006
قوادی به ز هر کار دیگر!!!!
ابوالفضل بيهقي ميگويد: «مردي بود به نيشابور كه وي را ابوالقاسم رازي گفتندي و اين مرد ابوالقاسم كنيزك پروردي و نزديك امير نصر آوردي و با صله بازگشتي و چند كنيزك آورده بود. وقتي امير نصر ابوالقاسم را دستاري داد و در باب وي عنايت نامهيي نبشت. نيشابوريان او را تهنيت كردند و نامه بياورد به مظالم برخواندند. از پدر شنودم كه قاضي بوالهيثم پوشيده گفت – و وي مردي فراخ مزاح بود – اي ابوالقاسم ياد دار قوادي به از قاضيگري»
Sunday, September 24, 2006
برای جادی عزیز
مردکی آنجا ایستاده بود
نامش را نمی گویم
- دیکتاتورها را همه می شناسند
به سکوت فرمان می داد
بر سکوت فرمان می راند
و تو سکوت را بهانه کردی
و لال ها را به جرم سکوت
ناسزا گفتی
کنون غروب را نظاره کن
غروب پسرک شانزده ساله ای است
که دنیا را می خواهد
که خورشید را جستجو می کند
او را راه گم کرده است
از تو نشان خورشید را می خواهد
اما لال بود و تو ندانستی
و تو با همه عظمتت
با همه مهربانی ات
نفرت را به او هدیه دادی
2/7/1385 برای ج.
Wednesday, September 20, 2006
جبران خلیل
"آن کس که نقش را از خیال خویش
بر سنگ مرمر تصویر می کند
از آن کس که زمین را شخم می زند شریف تر است"
جبران خلیل جبران
آیا واقعا چنین است؟
Sunday, September 17, 2006
پایان نامه
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون سنگین است و من به انتظار دیدار استادان مجبور به تحملش هستم
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون نام تو را در ابتدایش حک نکرده ام
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون آن قدر در آن اشتباه کرده ام که حالم را خراب می کند
پایان نامه ام را دوست ندارم، چون حمل آن دستان ناتوانم را خسته تر می کند
پایان نام ام را دوستن دارم، چون در آن به بسیاری گندهای جامعه شناسی رسمی تن داده ام
"اما دنیا گذران ... و من نغمه سرای دل عاشق"
Saturday, September 16, 2006
اوریانا فالاچی مرد
اوریانا فالاچی را به خاطر جسارتش دوست دارم. می دانم که متن ها و مصاحبه هایی که می کند، احساساتی است. می دانم که عکس های تقلبی می گیرد. می دانم که منصف نیست. می دانم که دروغ نوشته است. اما جسور است و جسارتش را دوست دارم.
Wednesday, September 13, 2006
زبان نگاه
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشاراتِ نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هر کجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه! ز آتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
ه.ا. سایه - تهران ، آبان 1325 (1328؟) از مجموعه
سیاه مشق 1
Monday, August 28, 2006
امروز با حافظ - محرم راز دل شیدای خود / کس نمیبینم ز خاص و عام را
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
بر کشم این دلق ازرق فام را
گرچه بدنامی است نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده در ده چندان از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهی نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یکباره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیماندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
حافظ
Saturday, August 26, 2006
نمایش باید ادامه پیدا کند
فضاهاي خالي - براي چه زندگي ميکنيم
مکانهاي ترکشده - حدس ميزنم نتيجه را ميدانيم
ادامه مي دهيم، آيا کسي ميداند به دنبال چه هستيم ...
قهرماني ديگر، مجرم بيعقلي ديگر
در پس پرده، در پانتوميم
خط را نگه دار، آيا کسي هست که بخواهد ادامه دهد
نمايش بايد ادامه پيدا کند
نمايش بايد ادامه پيدا کند
قلبم از دورن ميشکند
گريم صورتم ورميآيد
اما لبخندم همچنان باقيست
هر چه بشود، آن را به اقبال واميگذارم
قلب شکستهاي ديگر، شکستي ديگر در عشق
همچنان ادامه ميدهم، آيا کسي ميداند براي چه زندگي ميکنيم؟
حدس ميزنم که دارم ياد ميگيرم، بايد اکنون صميميتر باشم
به زودي چرخ خواهم زد، در کنارهها
بيرون صبحگاه ميدمد
اما درون درد ميکشم تا آزاد شوم
نمايش بايد ادامه پيدا کند
نمايش بايد ادامه پيدا کند
قلبم از درون مي شکند
گريم صورتم ورميايد
اما لبخندم همچنان باقيست
روحم مانند بالهاي پروانگان نقاشي شده است
قصههاي جن و پري ديروز ميايند اما هرگز نميميرند
ميتوانم پرواز کنم - دوستان
نمايش بايد ادامه پيدا کند
نمايش بايد ادامه پيدا کند
من با پوزخندي با آن روبهرو ميشوم
من هرگز تسليم نميشوم
ادامه ميدهم - با نمايش
من به صدر اعلانها خواهم رفت، من افراط خواهم کرد
من آروزيي براي ادامه دادن پيدا خواهم کرد
همچنان
همچنان با نمايش
نمايش بايد ادامه پيدا کند
فردی مرکوری ملقب به کویین [ملکه] در 5 سپتامبر 1946 در زَن زی بار در خانواده ای هندی، زرتشتی و پارسی متولد شد. زن زی بار منطقه ای در آفریقا بود که تحت استعمار انگلستان قرار داشت و پدر فردی برای آن که بتواند کارش را ادامه دهد به آنجا سفر کرده بودند. فردی برای تحصیل به هندوستان بازگشت. خانواده مرکوری در سال 1964 به دلیل انقلاب زن زی بار به انگستان رفت. فردی در آنجا از کالج هنر ایلینگ فارغ التحصیل شد. کم کم استعداد بی نظیر وی در خواندن مشخص شد، وی می توانست چهار اکتاو را بخواند که در میان خوانندگان راک بی نظیر است. فردی مرکوری در اوایل دهه 1970 گروه کویین را تشکیل داد و خودش به عنوان خواننده اصلی و نوازنده پیانو در آن کار کرد. هفده آهنگ از کارهای گروه ساخته وسروده کویین است که مهم ترین مشخصه آنها سختی و پیچیدگی آنهاست. هر خواننده ای نمی تواند ناگهان گام را عوض کند و کویین به خوبی از این توانایی منحصر به فرد خود استفاده کرده است. مشهورترین کارهای وی عبارتند از «راپسودی بوهمی» و «ما قهرمان هستیم». «نمایش باید ادامه پیدا کند» یکی از آهنگ های آلبوم 1991 با عنوان معنی است. کویین به لحاظ روابط جنسی بسیار آزادانه می اندیشید و با وجود داشتن چندین دوست دختر که طولانی ترین و مشهورترین آنها مری آستین بود [کویین مایملاکش را پس از مرگ برای مری به ارث گذاشت]، شش سال آخر زندگی اش را با دوست پسرش جیم هاتون سپری کرد. فردی مرکوری برترین خواننده تکرار ناپذیر موسیقی راک، موسیقیدانی باهوش و نوازنده ای قابل در 24 نوامبر 1991 بر اثر بیماری ایدز درگذشت.
Thursday, August 24, 2006
امروز با مولوی
از جمادی مردم و نامی شدم
و ز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
و ز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر ز ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
مولوی - مثنوی - دفتر سوم
Friday, August 11, 2006
دوست نازنین
متن فرانسوی این شعر را همان دو دوستی به من دادند که با شنیدن آهنگ از اینجا تا به بیرجند سه گداره به یاد آنها می افتادم. با آن که خواهر یکی از آن دو استاد بنده در زبان فرانسه است، ولی تصمیم داشتم که ترجمه این شعر را به آنها تقدیم کنم. اما آنها پیش دستی کردند و برای من تولدی شادهول - شگفت انگیز - سورپریز گرفتند. در این تولد دوستان خوبم حضور داشتند و مثل همیشه مرا شرمنده خود کردند. هدیه ای هم گرفتم باعث شد تا دیگر مجبور نباشم صداری نابهنجار خیابان ها را تحمل کنم و همزمان حافظه متحرک که این قدر به آن احتیاج دارم را داشته باشم. پس از پویان و سیما اجازه می خواهم که شعر زیبای "دوست نازنین" را به همه دوستانم تقدیم کنم - و البته به آن دو بیشتر و بیشتر.
دوست نازنین - Chere Amie. سروده مارک لاووآین با موسیقی ف. آبولکر
من اغلب به شما می اندیشم
من همچنان ادامه می دهم
دوست داشتن قایق های سپیدی را
که آرزوها را با خود می کشند
من اغلب دلتنگ شما می شوم
بگذارید بادی به پرواز در آید
که بر رنج و اندوه می وزد
دوست نازنینم، می خواهم این چند کلمه را برایتان بفرستم
تا بگویمتان هوا خوب نیست
و من مریضم، تنها، زیرا شما را از دست داده ام
من می خواهم برایتان چند گل بنویسم
با قلب و احساس درونم
من می خواهم تمام عذرها و بهانه هایم را برایتان بنویسم
من اغلب شما را در رؤبا می بینم
من همه چیز را به یاد می آورم
من زمان را رؤیا می بینم
اما من می خواهم همیشه شما را ببینم
من اغلب شما را انتظار می کشم
به دیداری دعوتتان می کنم
شما دیگر وقتی ندارید
تنها یک دقیقه برایتان مانده
Thursday, August 03, 2006
زخم ها
در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش آمده های نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم ...
صادق هدایت [ابتدای بوف کور]
Wednesday, July 26, 2006
خوشحال و شاد و خندانم - بچه های کار
فاضله یونسی - 14ساله - افغان - بین 1381 تا 1383 به انجمن حمایت از کودکان کار رفت و آمد می کرد. در این مدت به کلاس های عکاسی، نقاشی، سرود، قصه خوانی، خبرنگاری شرکت کرد. در دومین جشنواره عکس کودک کانون فکری کودکان و نوجوانان مقام دوم را کسب کرد. در سال 1383 به همراه خانواده به افغانستان بازگشت. شوهر جوانش در اوائل سال جاری به ایران آمد و همراهش نامه فاضله را به ایران آورد. در زیر بخشی از نامه فاضله که در خبرنامه انجمن چاپ شده، می آید (غلط های املایی مشابه نامه است)
خوشحال و شاد و خندانم، قدر دنیا رو می دانم
خنده کنم من ، دست بزنم من ، پا بکبم من ، شادانم بیاید با هم بخوانیم ترانه زندگانی
عمر ما کوتاهست چون گل صحراست پس بیایید شاد کنیم
با عرض سلام [...]
خانم بناساز دلم برای همه برای شما برای انجمن تنگ شده دلم می خواهد دوباره برگردم [،] اگه این دفعه ایران بیایم دیگر رنگم را به افغانستان لعنتی نمی زنم چون پدرم بیکار چیزی پول داشتیم مصرف شد . حالا زیر معنت [منت] عموها و پسرعموها هستیم. روزهایی که در ایران بودیم یادم می آید به گریه می افتم
غذای ظهر و شب ما چای تلخ و نونه. خانم نمیدانم نامه ای که فرستادم به دست شما رسیده یا نه [...]خانم خواهش می کنم یه کاری کنید دوباره بیاییم و به من زنگ بزنید [...]خانم بناساز جان به بچه ها بگویید درسهایتان را با زحمت بخوانید چون من الان احتیاج یک نقطه خط شده ام. کاشکی نمی آمدیم. خانم افغانستان هیچ وقت درست نمی شود چون این که من می بینم نمیشه با حسرت مردم. حسودی گدایی همه چیز. خانم [!] نیاز 5 ماه از ما دور بود تابستان که رفت نزدیک عید قربان آمد. مادرم شب و روز گریه می رکد تا تکلیف عصابش [اعصابش] برایش پیش آمد. حالا نیاز هم بیکار است و برای نان پخته کردن به کوه دنبال هیزم می رود خیلی می ترسیم چون خدایی نکرده مین انفجار نکند پارسال چند تا بچه تو محل ما کشته شدن.[...]
لطفا ما را به ایران بخواهيد
می خوام برم کوه / شکار آهو / تفنگ من کو لیلی جان / تفنگ من کو ... / بالای بومی / کفتر پرونی / بالای بومی / کفتر پرونی / با خون عاشق / لیلی جان نامه نوشتی
جدایی سخت است اما تحمل باید کرد.
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که نبندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید که اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
"سعدی"
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
آنیتا دوست صمیمی فاضله بود که در 13 سالگی این شعر را گفته:
به یاد کودکان کار
به یاد کار آنان
آنان کارگرند
سرگردان و بی چاره
همیشه کار و کار
بازی و تفریحی کجاست؟
ما کودکان کاریم
ما دنیا را می سازیم
ما می گوییم کارگریم
چه کسی می شنود؟
این حرف های قشنگ را
این حرف های تکراری
کودکان خیابان
بی سرپناه و سرگردان
کارگران کوچه ها
بازار و خیایان ها
Friday, July 14, 2006
حسین بختیاری و دوستان خوبم
از اينجا تا به بيرجند سه گداره
گدار اولي نقش، نقش، نقش و نگاره
گدار دومي مخمل بپوش و
گدار سومي ديديديدار ياره
گل زردم، همه دردم ز جفايت شكوه نكردم
تو بيا تا دور تو گردم، ااااااااااااااااه
اي يار جون، اي يار جوني
دوباره برنميگردم ديگر ندوني
سه غم آمد به راهم هر سه يك بار
غريبي و اسيري و جانا غم يار
غريبي و اسيري چاره داره
غم يار و غم يار و جانا غم يار
گل زردم، همه دردم ز جفايت شكوه نكردم
تو بيا تا دور تو گردم، ااااااااااااااااه
اي يار جون، اي يار جوني
دوباره برنميگردم ديگر ندوني
نسيمي كه از بن آن كاكل آيو
مرا خوشتر از بوي آن سنبل آيو
چو شو گيرم خيالت را در آغوش
سحر از بسترم، بوي بوي گل آيو
گل زردم، همه دردم ز جفايت شكوه نكردم
تو بيا تا دور تو گردم، ااااااااااااااااه
اي يار جون، اي يار جوني
دوباره برنميگردم ديگر ندوني
این شعر متعلق به آهنگ بسیار بسیار قشنگی از آلبوم "شهر قصه" حسین بختیاریه. آلبوم رو دوست بسیار بسیار عزیزی به من داد. در همین ایام به دلایلی با یکی از دوستان خوب همین دوست آشنا شدم که هر دوشون برام بسیار عزیز هستن. میخواستم این شعر رو به اونها تقدیم کنم، ولی من نه خواننده این شعر هستم نه سراینده اون. بنابراین فقط میگم که با شنیدن این شعر زیبا یاد این دوستی زیبا می افتم. موفق باشین.
البته در آخر هم بگم که دیدار یار فقط گدار سومه، هنوز کلی گدار دیگه برای رفتن مونده.
Thursday, July 06, 2006
اصلا جای نگرانی وجود ندارد
اصلا جای نگرانی وجود ندارد،
دو حالت وجود دارد: یا سلامت هستید یا بیمار
اگر سلامت باشید که جای نگرانی نیست
اما اگر بیمار باشید دو حالت وجود دارد: یا سلامتی خودتان را بازمی یابید یا زبانم لال می میرید
اگر خوب شوید که جای نگرانی نیست
اما اگر خدای نکرده بمیرید دو حالت وجود دارد: یا به بهشت می روید یا به جهنم
اگر به بهشت بروید که جای نگرانی نیست
اما اگر به جهنم بروید ...
اگر به جهنم بروید آن قدر دوستان
پیش از شما آنجا رفته اند و پس از شما می آیند که احوالپرسی با آنها وقتی برای نگرانی باقی نمی گذارد
پس اصلا اصلا جای نگرانی وجود ندارد
منبع: dorj در blogspot
Thursday, June 29, 2006
مدتي پيش در المپيک معلولان در شهر سياتل؛ نـُه دونده در خط شروع براي مسابقه صـد متر ايستاده بودند؛ تير شروع مسابقه شليک شد؛ دونده ها سعي ميکردند بدوند و برنده شوند. ناگهان پاي يکي از آنها پيچ خورد و افتاد و شروع به گريه کرد. هشت دونده ديگر پس از شنيدن صداي گريه او دست از مسابقه کشيدند و باز گشتند. يک دختر عقب مانده ذهني کنار او نشست، او را در آغوش گرفت و به او دلداري داد. سپس همهً دوندهها در کنار هم راه رفتند تا به خط پايان رسيدند. تمامي جمعيت حاضر در استاديوم ايستاده بودند و براي آنها دست ميزدند.
Tuesday, June 27, 2006
آنهماری شوارتسنباخ
احساس گمگشتگی میکنی و همهی کارها بیفایده است
و تلاش تو بر باد میرود ...
با خود فکر میکنی که آیا نمیشود گریخت
یا برای حفظ خویش باید به راه خود ادامه داد
کمکم اسامی کسانی را که دوست میداری،
با لکنت به زبان میآوری.
هر قدر هم که دور باشند، باز هم
سیمای آنان تکتک و ناراحتکننده،
چشمانشان بیحالت
و کالبد آنان بس دور ...
دستنیافتنی و بر باد رفته است ...
آنهماری شوارتسنباخ (متولد 1908در زوریخ - متوفی به نوامبر 1942)
دو یا سه هفته پیش نمایشگاهی از عکسهایی که آنه ماری شوارتسنباخ گرفته بود، در خانه هنرمندان برگزار شد. من از طریق خانم دکتر بسیار عزیز مطلع شدم و رفتم [به هر حال آشنایی با بزرگان رو آدم تأثیر میذاره].
آنه ماری شوارتسنباخ در اوائل دهه 1930 مجبور شد به خاطر فرار از دست نازی ها برلین رو ترک کنه و همون موقع برنامه سف به ایران رو میچینه. در کل چندین بار به ایران اومد و عکس های بسیار خوبی از ایران دهه 1930 داره.