اشپیگل: می توانید کمی بیشتر توضیح دهید؟
ایلوز: ایده رابطه جنسی ای که کارکرد لذت دارد و نه به منظور تولید مثل انجام می شود، چه به لحاظ سیاسی و چه از نظر اخلاقی اهمیت زیادی داشت. اما ما یک گام دیگر پیش رفته ایم: جنسیت، جذابیت جنسی و تجربه های جنسی زنان و مردان را به شکلی تک بعدی از نو تعریف کرده اند. در حال حاضر آنها در مرکز توجه هر رابطه ای قرار دارند. احساسات عاملی آزاردهنده و مزاحم در نظر گرفته می شود. به نظرم، دقیقا همین شکل آزادی جنسی به تسلط احساسی مردان بر زنان منجر شده است
اشپیگل: شما در "چرا عشق دردآور است؟" دلیل این تسلط را این گونه توضیح داده اید: مردان سرمایه داران احساسات هستند. برای ازدواج تعداد زنانی که علاقه مند به رابطه همراه با تعهد هستند، بسیار زیاد است – در حالی که مردان به ندرت این تعهد را از خود نشان می دهند. کمی شبیه این جمله استاندارد است که "مردان و زنان اساسا با هم متفاوت هستند".
ایلوز: من فکر می کنم که دقیقا برعکس؛ دنیای مدرن مردان خاصی پدید آورده است و ما الگوهای زیست شناسی می یابیم تا آن را توجیه کنیم. در حالی که مثال های تاریخی کافی برای اشکال دیگر مردانگی وجود دارد. در قرن نوزدهم مردانگی اساسا بر مبنای و شور و اشتیاق و تعهدپذیری تعریف می شد. حتی اگر ویژگی های زیست شناختی جنسیتی وجود می داشت، می توانست از طریق هنجارهای اجتماعی تغییر کند. ما باید در مورد همین هنجارهای اجتماعی بحث کنیم؛ نه فرضیه ای تحت عنوان "تفاوت بیولوژیک". تفاوت جنسیتی مردان و زنان آیینه جایگاه اجتماعی آنهاست. بیایید جدا در موردش فکر کنید: به زنان قدرت و پول بدهید، آنها را رییس حکومت کنید، و بگذارید مردان در کنفرانس ها برای زنان قهوه بیاورند، کودکان را بزرگ کنند و غذای آنها را آماده کنند – در این حالت این مردان در حسرت تعهد در رابطه و تک همسری خواهند بود.
اشپیگل:با همه اینها شما امیدوار هستید شکل جدیدی از عشق شورانگیز به وجود بیاید. در پایان کتابتان اشاره کرده اید که نیازمند نوعی مانیفست برای آن هستیم. مفاد این مانیفست چیست؟
ایلوز: اولین ماده این مانیفست می تواند این باشد که اشکالی ندارد ارزش ها و قوانین خودمان را در مورد عشق هم بکار ببریم. افلاطون می گوید، کیفیت عشق ورزی هر کسی نشانه بزرگی شخصیت اوست. پیشنهاد دوم من این است که شور و هیجان چیز بدی نیست و نباید از آن فاصله گرفت. احتیاج جزئی از رابطه عاشقانه است. سومین بخش به این می پردازد که شکل دیگری از مردانگی را می توان به روی صحنه آورد.
اشپیگل: در اینجا کدام مدل مردانگی مد نظر شماست؟
ایلوز: مدلی که در آن اشتیاق، آسیب پذیری و وابستگی جزئی از مرد "حقیقی" است. مدلی که در آن رابطه را بر مبنای استقلال و مراقبت دوباره تعریف می کنیم.
اشپیگل: و در مورد زنان چه می توان گفت؟
ایلوز: می خواهم به زنان بگویم: آرزوی بچه دار شدن را وابسته به شوقشان برای رابطه رمانتیک نکنند. وقتی بچه می خواهید، این خواسته را به تنهایی یا به همراه گروهی از دیگر زنان برآورده کنند. یا همراه با مردانی که خواهان بچه هستند و شریک زندگی شما نیستند. نیازی به ساختار سنتی خانواده برای بزرگ کردن بچه ها وجود ندارد. من فکر می کنم که هم جنس گراها نقش زیادی در ساخت جامعه آوانگارد دارند؛ مثلا با زیر سوال بردن مسائلی مثل رابطه جنسی رومانتیک و یا جدایی از نقش کلاسیک والد بودن که در برخی موارد با هم مرتبط هستند و در برخی موارد نه. وقتی ارتباطی با هم ندارند، باید آنها را بطور جداگانه بررسی کنیم. فکر می کنم باید در این جهت حرکت کنیم.
اشپیگل: نسبتا رادیکال است.
ایلوز: ترکیبی است؛ در اصل من همزمان فوق مدرن و ویکتوریایی هستم. فوق مدرن، از این نظر که خانواده را به عنوان آرمان و ارزشی نمی بینم که باید حفظ شود. و ویکتوریایی هستم، چون هم چنان به ارزش ها و شخصیت اعتقاد دارم. منِ مدرن انعطاف پذیر است. اما وقتی که آدم می خواهد ساختارهای جامعه را تغییر دهد، نیاز به کسانی دارد که متعهد باشند. التزام وقتی پدید می آید که ارزش های ثابت وجود دارد.
اشپیگل: به نظر می رسد به خود انتقادی مداوم اعتماد ندارید.
ایلوز: وقتی ما به درون می نگریم، معمولا بی نظمی عظیمی می بینیم: احساسات متزلزل و آمال و آرزوهای نامشخص که معمولا در تضاد با هم هستند. اعتبار و وثوق ایده فرهنگی تروریستی است. ما را وادار می کند که جوهر وجودی خودمان را جستجو کنیم. اما اغلب چنین جوهری وجود ندارد. احساسات، مانند انسان ها عظمت هایی هستند که در حال تغییرند.
اشپیگل: چرا این قدر سفت و سخت به ایده عشق رومانتیک چسبیده ایم؟
ایلوز: اشتیاق مفرطی وجود دارد که کسی هستی منحصر بفرد ما را به رسمیت بشناسد. و ایده عشق به این دلیل برای ما ارزشمند است؛ که منفعت طلبانه نیست. در آن عمدی وجود ندارد و همین باعث زیبایی عشق است.
اشپیگل: شما مخالف هرگونه حسابگری هستید.
ایلوز: من طرفدار خرد هستم، اما کاملا مخالف حسابگری هستم. شور و شوق نمی تواند از خرد جدا باشد. از بیخ و بن اشتباه است که کسی را دوست بداریم که ما را دوست ندارد. قلب نباید خطا کند.
مصاحبه از کاترین کروزه
اصل مقاله به زبان آلمانی
قسمت اول مقاله
ترجمه اثر را به دوست خوبم جادی تقدیم می کنم؛ به چند دلیل:
»» اول این که در وبلاگش این کار را معرفی کرد و با این کار تعداد خوانندگان وبلاگ از ده گذشت. ممنونش هستم
»» دوم این که همیشه به عنوان دوست در کنار من بوده است و بسیار از او آموخته ام
»» سوم این که بر کسی پوشیده نیست جادی باعث آشنایی من با علم جامعه شناسی بود
»» چهارم و از همه مهم تر این که هر وقت در مورد انسان تراز نوین شک می کنم یا گمان می برم که شاید ذات انسان بد است؛ کافی است لحظه ای تأمل کنم و به جادی فکر کنم و سپس با اطمینان می گویم "جهان بهتری ممکن است و در در راه؛ کافی است همه مانند جادی باشیم".
قسمت اول ترجمه را پریسا - خواهر عزیزم - بازخوانی و تصحیح کرد؛ اشتباهاتم کم نبود. هم چنین لیشام عزیز هم تذکر درستی داد که تشکر می کنم
1 comment:
وظیفه بود سینای عزیز :) مخلصیم
Post a Comment