بعضی فیلم ها هستن که اصلا تاریخ مصرف ندارن. فیلم استون در مورد جیم موریسون و دورز از این دسته فیلم هاست. البته معلوم نیست فیلمی که در مورد آدمی که گفته میشه آی کیو 145 داره چطور در بیاد. به خصوص که با اغراق های سینمایی استون همراه باشه. برای همینه که خیلی ها اعتراض کردن که باباجون مگه میشه این آدمه که استون همیشه با یه شیشه ویسکی نشونش میده بتونه این قدر تأثیرگذار باشه. یا این قدری که استون نشون داده موریسون به علوم خفیه علاقه مند باشه. به نظر هم میاد که استون نسخه خودش رو از موریسون ساخته. اما به هر حال همین فیلم هم خوبه که آدم رو به فکر فرو ببره که چرا نسل دهه 60 آمریکا هیپی ها رو پرورش دادن و نسل فعلی همچی ازشون خبری نیست. اون موقع جنگ ویتنام بود و حالا هم جنگ خلیج و افغانستان و عراق. اون موقع آمریکا دنبال سلطه کامل بر جهان بود و الان هم همین طور. اون وقت آدم ها فکر می کردند و الان هم. اما خبری نیست. شاید توپاک شکور بد نباشه، اما نمیدونم چرا مثل موریسون نمیشه برای ما. شایدم هکرهای فعلی جای هیپی ها اون زمان رو گرفتن. یا اینکه مبارزه به کشورهای دیگه منتقل شده. شاید سرمایه داری تونسته در دوره جدید شرایطی از رضایت نسبی و گسستگی از واقعیت به وجود بیاره؛ نمیدونم
جالبه که موریسون این طوری شعر میگه و با اون صدای باریتونش میخونه؛ وسط کنسرتش خار و مادر همه رو به هم پیوند میده، خوب باید هم بشه الگوی یکی دو نسل بعد از خودش. اصلا چرا باید جیم موریسون و جیم هندریکس تو 27 سالگی بمیرن، بریم تو خماری. این علاقه موریسون به مرگ هم خیلی جالب بود. مرگ از همه ما یه فرشته میسازه یا این که می فرماید نه پول و نه لباس همای فانتزی؛ این قلمروی دیگر بهترین است. بی شرف معلوم نیست این رو از کجاش درمیاره. شاهکارش هم که اونجاست که می فرماید جشنی با دوستان را به خانواده بزرگ ترجیح میدم. البته هر کسی این رو نمیفهمه ، باید تو حیاط خوابگاه جگر بخوری و می بنوشی با دوستان تا بفهمی که جمع خانوادگی چه گهیه. حالا جالبه که پریروز با آزیتا در مورد خانواده صحبت می کردیم و می گفت به هر حال آدم باید به خانواده نیاز داره و میتونه بهش تکیه کنه. البته من هم این نقل قول نخ نما رو رو نکردم که آدم دوستاش رو خودش انتخاب میکنه، اما خانواده رو نه. البته بچه رو آدم خودش انتخاب می کنه. شاید هم نه. یادش بخیر اون موقع با سیامک صحبت میکردیم. سال های 67 و این دوره ها بود و تازه داشت سبیلی رو لب سبز میشد. من باور نمیکردم که کیر مرد میره تو کس زن و بچه این جوری به وجود میاد. سیامک هم که یه سالی از من بزرگتر بود اعتراف کرد که فکر میکرده آدم ها قرص میخوردن که بچه دار بشن، اما خوب الان تو مدرسه این طوری توضیح دادن که جریان چیه. حالا سادگی من رو بگو که میپرسم یعنی امام ها هم همین طوری به دنیا اومدن. اون قدر تصویر ناپسندی از رابطه جنسی برای ما درست کرده بودن که هنوز هم هنوزه تو سکس مشکل داریم. جریان اون جوکه هست که همشهری ما میره دکتر میگه ما بچه دار نمیشیم، اون وقت طرف میگه شما با زنتون جماع میکنین. طرف شاکی میشه میگه آقای دکتر خجالت نمیکشی؛ آدم مگه با زنش هم از همین کارا میکنه. حالا این هم جریان ما شده. تو سی و چند سالگی هنوز نمیتونیم درست بکنیم. فکر می کردم که الان همه به من جایزه میدن که چه پسر خوبی و این حرفا. حالا همه دستمون میندازن. به این امین همش میگم؛ آقا جون فرصت سوزی نکن. گوش نمیکنه.
اوه اون تولد این احسونی هم فرداست و باید تبریکی درخور بگم. یادش بخیر؛ سال کنکور از چهارراه لشگر تا خونه پیاده می رفتیم و مون لایت اند ودکای کریس دی برگ رو می خوندیم. جالبه که آخر هفته تو ایران جمعه هست و تو خارج یکشنبه. این حس دلتنگی آدم رو بگا میده. شاید کریس دی برگ در این شرایط میگفت ویک اند این وینا ایز فرایدی این تهران
جالبه که موریسون این طوری شعر میگه و با اون صدای باریتونش میخونه؛ وسط کنسرتش خار و مادر همه رو به هم پیوند میده، خوب باید هم بشه الگوی یکی دو نسل بعد از خودش. اصلا چرا باید جیم موریسون و جیم هندریکس تو 27 سالگی بمیرن، بریم تو خماری. این علاقه موریسون به مرگ هم خیلی جالب بود. مرگ از همه ما یه فرشته میسازه یا این که می فرماید نه پول و نه لباس همای فانتزی؛ این قلمروی دیگر بهترین است. بی شرف معلوم نیست این رو از کجاش درمیاره. شاهکارش هم که اونجاست که می فرماید جشنی با دوستان را به خانواده بزرگ ترجیح میدم. البته هر کسی این رو نمیفهمه ، باید تو حیاط خوابگاه جگر بخوری و می بنوشی با دوستان تا بفهمی که جمع خانوادگی چه گهیه. حالا جالبه که پریروز با آزیتا در مورد خانواده صحبت می کردیم و می گفت به هر حال آدم باید به خانواده نیاز داره و میتونه بهش تکیه کنه. البته من هم این نقل قول نخ نما رو رو نکردم که آدم دوستاش رو خودش انتخاب میکنه، اما خانواده رو نه. البته بچه رو آدم خودش انتخاب می کنه. شاید هم نه. یادش بخیر اون موقع با سیامک صحبت میکردیم. سال های 67 و این دوره ها بود و تازه داشت سبیلی رو لب سبز میشد. من باور نمیکردم که کیر مرد میره تو کس زن و بچه این جوری به وجود میاد. سیامک هم که یه سالی از من بزرگتر بود اعتراف کرد که فکر میکرده آدم ها قرص میخوردن که بچه دار بشن، اما خوب الان تو مدرسه این طوری توضیح دادن که جریان چیه. حالا سادگی من رو بگو که میپرسم یعنی امام ها هم همین طوری به دنیا اومدن. اون قدر تصویر ناپسندی از رابطه جنسی برای ما درست کرده بودن که هنوز هم هنوزه تو سکس مشکل داریم. جریان اون جوکه هست که همشهری ما میره دکتر میگه ما بچه دار نمیشیم، اون وقت طرف میگه شما با زنتون جماع میکنین. طرف شاکی میشه میگه آقای دکتر خجالت نمیکشی؛ آدم مگه با زنش هم از همین کارا میکنه. حالا این هم جریان ما شده. تو سی و چند سالگی هنوز نمیتونیم درست بکنیم. فکر می کردم که الان همه به من جایزه میدن که چه پسر خوبی و این حرفا. حالا همه دستمون میندازن. به این امین همش میگم؛ آقا جون فرصت سوزی نکن. گوش نمیکنه.
اوه اون تولد این احسونی هم فرداست و باید تبریکی درخور بگم. یادش بخیر؛ سال کنکور از چهارراه لشگر تا خونه پیاده می رفتیم و مون لایت اند ودکای کریس دی برگ رو می خوندیم. جالبه که آخر هفته تو ایران جمعه هست و تو خارج یکشنبه. این حس دلتنگی آدم رو بگا میده. شاید کریس دی برگ در این شرایط میگفت ویک اند این وینا ایز فرایدی این تهران
No comments:
Post a Comment