Wednesday, August 13, 2014

اقتصاد جهانی و وارادت جنس بنجل


چند روز پیش یکی از دوستان سوال می‌کرد که چرا این تعداد بازیکن بی‌کیفیت خارجی وارد لیگ ایران می‌شود.

به نظرم رسید می‌شود روی این سوال با تأمل بیشتر فکر کرد و کلا آن را گسترش داد.

خوب اولین و منطقی‌ترین و سرراست‌ترین مسأله این است که سطح فوتبال و لیگ ما در همین حد است. ما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که بازیکنان بزرگ دنیا به لیگی وارد شوند که تیم‌های اصلی آن توان پرداخت دستمزدهای بالا ندارند و بسیاری از این تیم‌ها در پرداخت هزینه‌های ابتدایی تیم‌شان درمانده‌اند و همیشه مقروض‌اند.

اما در همین‌جا ورود می‌کنم به بحث مستتر واردات این بازیکنان و آن هم این که چرا به جای این بازیکنان خارجی از بازیکنان مستعد ایرانی استفاده نمی‌شود.

آنچه اقتصاد کشورهای در حال توسعه را نسبت به کشورهای توسعه‌یافته جدا می‌کند؛ حضور بورژوازی ملی است. بورژوازی در کشورهای توسعه‌یافته علاوه بر آن که به خود سود می‌رساند، جهت‌گیری آن به سویی است که منافع ملی هم تأمین می‌شود. در مقابل، بورژوازی کشورهای در حال توسعه معمولا وابسته به اقتصاد جهانی است و سودش در گروی سودرسانی به خارجی‌هاست؛ به همین دلیل به آن بورژوازی کمپرادور (وابسته) می‌گویند. در اینجا واردکنندگان – که معمولا وابستگی‌های حکومتی هم دارند – از وارد کردن کالاهای خارجی انتفاع می‌برند و برای رسیدن به سود بیشتر، آمادگی نابود کردن تولیدگر داخلی را هم دارند. اگر به تحول بازار ایران (به عنوان مثالی از کشور در حال توسعه) توجه کنیم، جایگزینی کالای بی‌کیفیت خارجی را به خوبی می‌بینیم.

در مورد فوتبالیست‌ها هم همین موضوع صادق است. تیم پدیده مشهد بازیکن سی و یک ساله‌ای به خدمت گرفته است که در هشت ماه گذشته تیمی نداشته است. به این بازیکن ۱۸۰۰۰۰ دلار پرداخت می‌شود. طبیعتا در این سیستم نه فقط این بازیکن منتفع شده است که واسطه مرتبط هم پول خوبی به چنگ زده است؛ چرا که از هیچ پول ساخته است. هیچ بعید نیست که در ایران و در تیم پدیده هم فرد یا افرادی از این انتقال سود برده باشند. در اصل با جایگزینی یک بازیکن خارجی با یک ایرانی، افرادی به سود رسیده‌اند، اما در نگاه کلان این فوتبال ملی است که ضرر می‌کند.

همین را برای سایر عرصه‌های اقتصادی بسط بدهید.

 

Saturday, August 09, 2014

مهربانی


«ما که برای مهربانی آمده بودیم،

ما که برای مهربانی آمده بودیم،

چرا نتوانستیم خود با هم مهربان باشیم»

 

من جنگ‌ها دیدم

من عروسک کودک سرزمینم را بر آب‌های خلیج دیدم

من با سرفه‌های سرباز شیمیایی اشک ریختم

من با تنهایی کودکان رواندا لرزیدم

من با مردمان جنگ‌زده کابوس دیدم

 

من برای لبخندی آمده بودم

      از دهان کودکان دنیا

من برای محبتی گشته بودم

      از دستان مردمان دنیا

 

من رویایی دیده بودم

از صلح و دوستی و صمیمیت

 

اما دوباره پرسیدم

چرا ما که برای مهربانی آمده بودیم

خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم

 

و تو جوابم دادی

«نگران نباش

این حرص آدمی است که راهش را گم کرده است

این خودشیفتگی دل‌های نابالغان راه جفاست

 

ابرها اگر بگذرند،

دوباره آفتاب را خواهیم دید

اگر ما دوباره انسان شویم

اگر از کم بودن نترسی

و اگر تو خودت باشی»

Tuesday, August 05, 2014

دلتنگی‌های سینا یا چگونه یاد گرفتم وبلاگ بنویسم و زندگی را دوست بدارم

دوست نازنینی چند روز پیش با من در مورد یک کار فرهنگی در ایران صحبت می‌کرد. ایده‌هایی داشت که در مورد ایران چندان عملی نبود و طبیعتا دردسرش بیشتر از انرژی‌ای بود که برای این کار می‌گذاشت. از من می‌پرسید که به نظر من چکار کند تا دغدغه‌های فرهنگی خودش را مطرح کند. به نظرم رسید که وبلاگ‌نویسی کار خیلی جالبی است. دوست ما در هر جمعی وارد می‌شود، با توجه به دانش گسترده‌ای که در زمینه موسیقی دارد، جمع را مجذوب خودش می‌کند. در نتیجه، به نظرم رسید چه خوب است که این اطلاعات جامع را به صورت نوشتار در یک وبلاگ بنویسد و از این طریق اثربخشی بی‌بدیلی بر حوزه کاری خودش داشته باشد.
بعد از صحبت با این دوست، برای خودم این سوال پیش آمد که اصلا چرا وبلاگ بنویسیم و حتی پایه‌ای‌تر این که وبلاگ چی هست؟
آشنایی خود من با بلاگ (بلاگ مخفف دو واژه وِب و لاگ انگلیسی است) از طریق دوستان وبلاگ‌نویسی بود که در بیرون از فضای مجازی با آنها آشنا شده بودم. در اصل، من اول با امیرپویان و جادی و دکتر احمدنیا آشنا شدم و بعد بلاگ‌های آنها را خواندم. یا مثلا وقتی دیدم که لیشام بلاگ دارد، حتما هر از چندگاهی سری به آن می‌زنم. الان هم بیشتر از هر چیزی وبلاگ‌خوانی سر زدن به دغدغه‌های دوستان قدیمی است تا هر چیز دیگر. اما با صحبت‌هایی که با دوستان می‌کنم می‌بینم خیلی از این وبلاگ‌ها تأثیر اجتماعی قابل توجهی دارند. مثلا بلاگ حامد قدوسی را به واسطه دوستی با او می‌خوانم، اما تحلیل‌های اقتصادی حامد مورد توجه بسیاری هست و خواهد بود.
همین‌جا برای خودم وبلاگ‌ها را تقسیم‌بندی کردم. به نظرم وبلاگ‌ها می‌توانند بازه‌ی گسترده‌ای را در برگیرند؛ از یک سو می‌توانند بازتابنده‌ی خصوصی‌ترین ابعاد زندگی ما باشند مثل وبلاگ جیران که الان کمتر می‌خوانم تا مطالب کاملا تخصصی در یک حوزه خاص؛ مثل بلاگ عالی امیرحسین که اطلاعات وسیعی در مورد کیفیت و ابزار صوتی دارد.
نکته مشترک همه بلاگ‌ها در این خلاصه می‌شود که نویسنده یا نویسندگان در تعدادی پُست، دغدغه‌های خودشان را مطرح می‌کنند.
حالا به سوال اصلی رسیدم که چرا خودم بلاگ می‌نویسم. دیدم که در دوره‌های مختلف زندگی دلایل متفاوتی داشتم. حتی دوره‌هایی بوده که بلاگ‌نویسی باعث شده در زندگی شخصی متضرر بشم و برای دوره‌ی کوتاهی ننویسم، اما بعد از مدتی برگشتم تا بنویسم؛ چرا که نوشتن آرامم کرده بود. حرف‌هایی بوده که نزده‌ام و بعدا از این طریق مطرح کرده‌ام. هم‌چنین نوشتارهایی بوده است که می‌دانستم جایی چاپ نخواهد شد و در اینجا منتشر کرده‌ام. جالب اینجاست که برخی نوشته‌ها بعدا از روزنامه‌ها و وبلاگ‌های دیگر سردرآورده‌اند.
 از قضا بیشتر از هر کسی برای خودم می‌نویسم و احتمالا این پارادوکس بلاگ‌نویسی من هم بوده؛ چون معمولا وبلاگ‌نویسی بُعد اجتماعی گسترده‌ای دارد و دوستی‌های وبلاگی زیادی شکل می‌گیرد و حتی از دنیای مجازی خارج می‌شود و به دنیای واقعی می‌رسد.
اگر اهل این بازی‌های وبلاگی بودم، دوست داشتم که دوستان هم بنویسند که چی شد وبلاگ‌نویسی را شروع کردند.


Tuesday, July 29, 2014

کریمی و مارادونا – اروس و تاناتوس


خیلی جالب بود، دقیقا یک روز قبل از آنکه خداحافظی علی کریمی رسانه‌ای شود، داشتم مارادونا به روایت کوستوریتسا رو می‌دیدم. جالب‌ترین جمله‌ای که کوستوریتسا در مورد مارادونا می‌گوید این است که مارادونا هم‌زمان اوج دو غریزه اروس و تاناتوس (غریزه زندگی و مرگ) است. در مارادونا هر دو به اوج رسانده است. وقتی که با بازی چشم‌نوازش ما را به اوج زندگی می‌برد و اروس فوران
می‌کند، حتی مردانی که به کلوب شبانه رفته‌اند رقص زنان برهنه را نگاه می‌کنند، آنها محو بازی و گل‌های مارادونا هستند. در مقابل، مارادونا با کاری که به خودش کرد، غریزه مرگ را به اوج رساند. وقتی که مارادونا با سوء مصرف مواد مخدر تا دم مرگ می‌رود، یا آنجا که با اخلاق تندش و انتقادهای مداوم تمامی دستاوردهای زندگی را از دست می‌دهد، ما فوران غریزه مرگ را می‌بینیم.

کریمی را اگر معادل آسیایی مارادونا بدانیم، تفاوت فوتبال آسیا و جهان را می‌بینیم. کریمی هم هم‌زمان فوران غریزه اروس و تاناتوس است، اما ملایم‌تر. دریبل‌ها و تکنیک‌هایش به ما زندگی می‌دهد، اروس است، اما نه به اندازه مارادونا. تخریبی که کریمی می‌کند، همان فوران غریزه تاناتوس است. درگیری مداوم با مدیران و مربیان مستبد تیم‌هایی که در آنها بازی کرده است، ما را به یاد درگیری مارادونا با سران فیفا می‌اندازد. خداحافظی احساسی کریمی در سال گذشته هم ما را به یاد حرکات احساسی مارادونا می‌اندازد. یادمان باشد، مارادونا یک بار انگشت میانی‌اش را بالا گرفت و به تمامی حاضران ورزشگاه نشان داد یا وقتی تیم آرژانتین با وجود تمامی انتقادات به جام جهانی ۲۰۱۰ صعود کرد، به تمامی خبرنگاران گفت که «باید این را بخورند».

تفاوت مهم مارادونا در آنجا بود که به ناپولی فقیر در جنوب ایتالیا رفت تا جام قهرمانی را از شمالی‌های ثروتمند بگیرد. به هر حال یادمان باشد که کریمی نسخه آسیایی مارادوناست

Tuesday, July 22, 2014

برزیل باخت !


بعد از این که برزیل تو بازی با آلمان اون طوری له شد، خیلی‌ها مراتب تسلیت خودشون رو اعلام کردن. در میون این دل‌نگرانی‌ها تلفن فرزاد خیلی خاطرات رو زنده کرد و البته بامزگی‌های خودش رو داشت. جام جهانی ۱۹۹۸ هم‌زمان شده بود با امتحانات ما تو دانشگاه. برزیل با نروژ بازی داشت و قبل از جام برزیل یه بار به نروژ باخته بود. برای همین نگران بازی بودم. بازی شروع شد و برزیل خیلی بد بازی کرد و باخت. فردای بازی امتحان ریاضی مهندسی داشتم. میان‌ترم فکر کنم از ۱۰۰ نمره یه چیزی تو مایه‌های ۱۰ گرفته بودم و پایان ترم باید از ۱۰۰ نمره در حدود ۷۰-۸۰ می‌گرفتم تا با کمک تکالیف درس پاس بشه.

بعد از بازی زنگ زدم به فرزاد و گفتم برزیل باخته و منم هیچی نخوندم، حالشم ندارم درس بخونم. خلاصه قرار شد فرزاد ساعت هشت بلند شه بیاد تا ساعت ده که امتحان شروع میشه به من توضیح بده. در اولین حرکت برگه فرمول رو کپی کردیم و بعدش فرزاد هر چی بلد بود رو تو دو ساعت توضیح داد. نتیجه فوق‌العاده بود. درس رو با نمره ۱۲ پاس کردم! عملا همه سوالات امتحان رو درست جواب داده بودم.

بعد از بازی برزیل – آلمان فرزاد مستقیم از موبایلش زنگ زد، چون انتظار داشت سکته‌ای چیزی کرده باشم. خلاصه کلی خاطره شد

Monday, July 07, 2014

مانیفست انسانی


 
هفته گذشته در جمع دوستانه‌ای بحثی درگرفت در مورد اسلام و ادیان و اجتهاد و ... . پس از مهمانی به یاد زمانی افتادم که مانیفست انسانی را نوشتم و به نوعی آن را سرلوحه زندگی‌ام می‌دانم.

برای من مفهوم انسان به ما هُو انسان ارزش اصیل زندگی است. من انسانم، پیش از آن که زن یا مرد باشم. من انسانم پیش از آن که سیاه‌پوست، زردپوست، سرخ‌پوست یا سپیدپوست باشم. من پیش از آن که یهودی، مسیحی، مسلمان، بودایی، دین‌دار یا بی‌دین باشم. من – فقیر یا غنی انسانم. در اصل، انسان بودن ذاتی است که کسی نمی‌تواند از من بگیرد. همراه این ذات انسانی آزادی و رهایش هم می‌آید.

بنابراین به همگان به عنوان انسانی نگاه می‌کنم و موجودیت انسانی را به عنوان ذات مقدم محترم می‌شمارم. از همین منظر، مخالف جمهوری اسلامی هستم؛ چون آزادی‌های انسانی مرا محدود می‌کند یا از من می‌گیرد. ناقد اسلام سنتی‌ای هستم که مرد و زن را به عنوان ابژه‌های جنسی می‌بیند و انسان بودن را نادیده می‌گیرد. با همین نگاه، در مقابل سرمایه‌داری قرار می‌گیرم که من را ابژه مصرف می‌بیند. من بالذات مصرف‌کننده هستم، اما این که چه مصرف کنم و چگونه، حق من است و خود انتخاب می‌کنم.

نگاهم را بسط می‌دهم به همه آنچه در اطراف من می‌گذرد. اگر کسی انتخاب می‌کند که خدایی را بپرستد یا نپرستد یا این که خدا را باور کند یا نکند و اگر باور کرد، چگونه بجویَدَش و بیابَدَش؛ مسأله‌ای است فردی و به هیچ وجه ناقض حقوق انسانی او نیست.

سوال این که پس چگونه انسان‌هایی با این همه تفاوت نگاه و کردار در کنار هم زندگی کنند. پاسخ آن در گروی فهم برساخته اجتماعی است به نام نظم اجتماعی. با این فرض که همگان حقوق انسانی را محترم شمارند، زیست انسانی در کنار یکدیگر میسر می‌شود. تضاد آنجاست که زورمداران مستمسکی را می‌یابند تا با آن دیگران را فروتر از خود بشمارند و سلطه کنند. آنجاست که قدرت‌محوران با تلاش بر استیلای اسلام حکومتی یا تبلیغ ارزشی جامعه سرمایه‌داری خود را در رأس می‌آورند. و اینجاست که من به خودم یادآوری می‌کنم که من انسانم و حق من آزادی و رهایی است و در مقابل زور ایستادن بخشی از زیست من است.

 

Saturday, July 05, 2014

امروز هم با حافظ



به کوی میکده هر سالِکی که ره دانست 
دری دگر زدن اندیشه‌ی تبه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
 که سرفرازی عالم در این کُلَه دانست
بر آستانه‌ی میخانه هر که یافت رهی
ز فیض جام مِی اسرار خانقه دانست
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب 
که شیخ مذهب ما عاقلی گُنه دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
چرا که شیوه آن تُرک دل سیه دانست
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست
حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جای محتسب و شِحنه، پادشه دانست
بلندمرتبه شاهی که نُه رواق سپهر
نمونه‌ای ز خَم طاق بارگه دانست

Thursday, July 03, 2014

قلب‌های ما در جام جهانی!

در هر جام جهانی، تیم‌هایی هستند که قلب‌های ما را از آن خود می‌کنند. اگر به گذشته برگردیم، به یاد جام جهانی ۱۹۶۶ می‌افتیم. تیم کره شمالی نام طوفان زرد به خود گرفت و تا مرحله حذفی صعود کرد. حتی آنها سه گل به پرتغال زدند تا به همگان نشان دهند صعودشان به مرحله یک‌‌چهارم نهایی تصادفی نبوده است.
در دهه ۱۹۷۰ این لهستانی‌ها بودند که با تیم دوست‌داشتنی‌شان دل‌ها را ربودند. هم‌چنان که پروی ۱۹۷۸ با کوبیلاس بزرگی کرد. وقتی به جام جهانی ۱۹۸۶ نگاه می‌کنیم، علاوه بر بازی‌های چشم‌نواز تیم‌هایی مانند برزیل و فرانسه و هم‌چنین هنرنمایی مارادونا به یاد بلژیک می‌افتیم. بلژیک ۱۹۸۶ تیمی یک‌دست، بی‌ادعا و فوتبالی خالص بود که چهارم شد. در اولین جام جهانی قرن بیست و یکم، تیم ترکیه تیمی دوست‌داشتنی بود که مقام سومش در جام جهانی همگان را خوشحال کرد.
در جام جهانی امسال، تیم کاستاریکا همگان را مسحور خودش کرده است. آنها از گروهی به عنوان تیم اول صعود کردند که به نام گروه مرگ شناخته می‌شد. سپس ده نفره در مقابل یونان مقاومت کردند تا در ضربات پنالتی آنها را به خانه بفرستند.
ویژگی اصلی آنها یکدستی، دوندگی و سادگی بازی‌شان است. توپ را به راحتی روی زمین به گردش درمی‌آورند و از تمامی نقاط زمین استفاده می‌کنند. تمامی بازیکنان در دفاع و حمله شرکت می‌کنند. لزومی ندارد که مانند تیم‌های احساسی تنها به سانتر کردن توپ بپردازند، از زمین هم به زیبایی گل می‌زنند.
نقطه قوت دیگرشان، مربی فهیم و باشخصیت کاستاریکا ست. او یک جنتلمن به معنای واقعی است؛ در کنار زمین می‌ایستد، در شرایطی که سایر مربیان به شدت پرخاش می‌کنند، به آرامی اعتراض می‌کند. بازیکنان را با آرامش ره‌بری می‌کند و از جنجال‌های متداول پرهیز می‌کند. شاید تقابل وی با مربی عصبی و پرخاش‌گر یونان گویای بسیاری نکات بود.
همین دلایل باعث شده است که با هر کدام از دوستان و آشنایان در مورد جام امسال صحبت می‌کنیم، اشاره‌ای به کاستاریکا داشته باشیم و اینکه چه تیم دوست‌داشتنی و خوبی است.

Friday, June 27, 2014

درس‌هایی از جام جهانی برای ایران

جام جهانی برای ایران به پایان رسید و تنها درس‌های بی‌شمار حضور در جام می‌تواند روزهای بهتر فوتبال ایران را رقم زند. شاید بهترین و شادترین بازی ایران در مقابل آرژانتینی‌های مغرور و پرامید برگزار شد. بازی‌ای که ایرانی‌ها امیدهای زیادی در دل فوتبال‌دوستان زنده کردند. برای اولین بار در فوتبال ایران، شاهد بازی دفاعی گروهی و منسجم تیم ایران بودیم. تیم ملی در آن بازی بسیار هدفمند و حساب‌شده بازی کرد. ساختار دفاعی ایران محدود به بازیکنان خط دفاع و هافبک‌های دفاعی نبود و تمامی بازیکنان در دفاع تیمی شرکت می‌کردند. در کمتر بازی ایران چنین ساختاری را به یاد دارم.
علاوه بر ساختار منسجم دفاعی، ویژگی مثبت فوتبال ایران بازی منطقی در طول جام جهانی بود. معمولا فوتبال ایران را با بازی‌های احساسی و به دور از منطق می‌شناسیم، اما در جام بیستم تیم ایران بسیار منطقی و به دور از احساس بازی کرد.
نقطه ضعف اصلی تیم ایران در جام جهانی به دو مشکل پایه‌ای فوتبال ایران مربوط می‌شد. اول این که بازیکنان ایرانی به لحاظ جسمانی ضعیف‌تر از تیم‌های مطرح هستند. افت محسوس قوای بدنی تیم ایران در دقایق پایانی بسیار مشهود بود و در بازی پایانی مقابل بوسنی که تیم ایران احتیاج به برد داشت بسیار آزاردهنده بود. این مشکل به ساختار آموزشی ورزش ایران برمی‌گردد. ورزشکاران ایرانی در زمان نوجوانی آموزش‌های لازم جهت تقویت قوای جسمانی نمی‌بینند و به همین دلیل توان بدنی کافی برای تورنمنت‌های فشرده را ندارند. از سوی دیگر، آمار بالای مصدومیت بازیکنان ناشی از همین توان پایین است. کیروش به این مشکل واقف بود و ظاهرا اردوی بلندمدت یک‌ماهه تیم ملی پیش از جام جهانی برای برطرف کردن همین مشکل بود. اما ظاهرا در این امر موفق نبود.
ضعف دوم تیم ایران، کم‌توانی در حمله و برنامه‌ریزی برای حمله بود. این مشکل همراه شد با افت وحشتناک ستاره تیم ایران اشکان دژاگه. آمار بسیار پایین گل‌زنی ایران از یک سو ناشی از بازی‌های دفاعی ایران و از سوی دیگر افت بازیکنان تهاجمی ایران بود. مزید بر علت خداحافظی بازیکنان موثری چون جباری و نویدکیا از تیم ملی بود. فقدان این بازی‌سازان قوی موجب شد تا ایران جرقه‌های ناگهانی گل‌زنی هم نداشته باشد و کلا بی‌توان حمله کند.

Monday, June 16, 2014

درس‌هایی از جام حهانی

چند سال اخیر و به خصوص از سال ۲۰۱۳ شاهد تغییر پارادایم در شیوه بازی تیم‌ها هستیم. اگر اسپانیایی‌ها با تیکی‌تاکاشان همگان رو مسحور کردند و استراتژی تصاحب توپ بدل به تفکر غالب شد، روند چمپینزلیگ و شروع جام جهانی نشان داد که تیم‌ها به دنبال تغییرات هستند.
در جام جهانی چند نکته بارز بوده است. اول این که ضربات شروع مجدد یا به قول آلمانی‌ها موقعیت‌های استاندارد اهمیت زیادی دارد و تیم‌ها تمرینات زیادی روی ضربات کرنر و خطاهای نزدیک
محوطه هجده قدم دارند. تعداد قابل توجهی از گل‌های جام از روی این گونه ضربات به دست آمده است. این موضوع به خصوص برای تیم‌های ملی که برخلاف تیم‌های باشگاهی فرصت کمتری برای تمرین و هماهنگی دارند، اهمیت ویژه‌ای دارد. دوم این که برخلاف ایده تیکی‌تاکا که تیم صاحب توپ با گرداندن مداوم توپ در پی یافتن فضایی خالی برای حمله به دروازه حریف است، تیم‌ها تلاش می‌کنند با سرعت بالا و با کمینه حمل توپ به دروازه حریف برسند. به همین دلیل، برخلاف دوره‌های گذشته پاس‌های بلند و ریسکی بسیار بیشتر شده است. دیگر اهمیت ندارد که توپ لو نرود، آنچه اهمیت دارد این که توپ به شکلی به دروازه حریف برسد. حمله می‌تواند از جناحین برنامه‌ریزی شود یا این که پاس تودر در مرکز دفاع حریف باشد، مهم این که زودتر به دروازه حریف برسیم.
 
پیامدهای چنین تفکری فوتبال سریع‌تر، پراشتباه‌تر و پرگل‌تر بوده است. شاید برای خیلی‌ها سوال باشد که چرا تعداد گل به خودی‌ها در جام افزایش یافته است. دلیل اصلی آن، افزایش سرعت بازی و شیوه جدید سازمان‌دهی تیم‌هاست. سرعت گردش توپ بالا رفته است؛ پس مدافعان فرصت کمتری برای جایگیری در نقاط مناسب دارند. از سوی دیگر، چون هدف رسیدن به دروازه حریف با زمان کمتر است، مدافعان هم در بازی‌سازی شرکت می‌کنند و در نتیجه احتمال نبودن در محل دفاعی مورد نظر افزایش می‌یابد. وقتی فشار روی بازیکن بیشتر شود، درصد اشتباه هم بیشتر می‌شود.

Sunday, June 08, 2014

یک هفته با حافظ

حافظ یه سری ابیات داره که خیلی خاصه، اون شیطنت و رندی حافظ رو هم زمان با زیبایی های شعر حافظ میشه توش دید

یکی از اون ابیات که چند روزی هست مشغولم کرده اینه

از خلاف آمد عادت، بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم