Friday, December 20, 2013

ما و خارجی‌ها !

داستان ماها و خارجی‌ها قصه بی‌بدیلی است. از یک سو، بیگانه‌ترسی به دلایل تاریخی در ایران رواج داشته است. ایران کشوری است که همواره در معرض تاخت و تاز اقوام بیگانه قرار داشته است و به همین دلیل تاریخی، آثار ترس از بیگانه جزئی از روان‌شناسی اجتماعی ایرانیان شده است. طبیعی هم به نظر می‌رسد تا چنین ترسی در میان ایرانیان وجود داشته باشد.
با گذشت زمان این ترس باقی ماند. یکی از دلایلی که انواع اشعار توهین‌آمیز در دوره مشروطه متداول شده بود و خارجیان آماج حملات ایرانیان شده بودند، همین بیگانه‌ترسی و بیگانه‌گریزی بود. در ادامه همین روند می‌توان به شخصیت‌سازی‌هایی مانند «دایی جان ناپلئون» اشاره کرد.
در مقابل، در این دوره گرایش مقابلی وجود دارد که خارجی‌ها را برتر می‌داند و اعمال و رفتار آنها را دربست می‌پذیرد. برای کسانی که خارج از ایران زندگی کرده‌اند، این موضوع شکل دیگری به خود می‌گیرد. خاطرم هست که وقتی برای تحصیل از کشور خارج شده بودم، بسیاری از ایرانی‌ها به من می‌گفتند با ایرانی‌ها ارتباط نگیر. به ایرانی‌ها نمی‌شود اعتماد کرد.
در این نگاه، غیرایرانی‌ها (در اصل، غربی‌ها) انسان‌های نیک‌نهادی هستند که دروغ نمی‌گویند، می‌شود به آنها اعتماد کرد و از هر نظر قابل اتکا هستند. در چنین نگاهی، خارجی‌ها آدم‌های رک و صریحی هستند که نیازی به دروغ ندارند و در مقابل، ایرانی‌ها تعارف می‌کنند و از گفتن حقیقت بازمی‌مانند. این که این موضوع تا چه حد واقعیت دارد و می‌شود به آن استناد کرد، نیاز به تحقیق دارد، فقط با طرح این نوشتار می‌خواستم آن را من‌باب تذکر گفته باشم.

Wednesday, October 30, 2013

تولدت مبارک دیگو

فوتبال زیباترین و سالم ترین ورزش دنیاست. کسی در این مورد شکی ندارد. به خاطر اشتباهات یک نفر کل فوتبال نباید مجازات شود. من اشتباه کردم و تاوانش رو پرداخت کردم، اما ... اما توپ هم چنان پاک است
 
 
 
مارادونا این جملات را گفت و اشک ریخت و از جهان فوتبال خداحافظی کرد. مارادونا و حافظ دو شورشی محبوب زندگی من بوده و هستند و جالب اینجاست که حافظ هم می گوید
 
گر من هم آلوده دامنم چه عجب
 
            همه عالم گواه عصمت اوست
 
 
یادم اومد که وقتی بچه بودم، معلمون پرسید سه تا الگوی زندگی شماها کین؟ و من نوشتم مارادونا، کاسپاروف و علی
 
 
به هر حال امروز تولد مارادونا ست و یادش بودم، همین


Monday, September 30, 2013

قال غزالی !!!

 گفته می شود که
امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۸۸ هجری از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز عزلت و خلوت و ریاضت و مجاهدت نداشت. مدتی در مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره می‌رفت و خویش را در آنجا محبوس می‌داشت و گاه به آب و جارو کردن مسجد و خدمتگذاری زائران می‌پرداخت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت. بر سر راه حجاز در الخلیل، چنانکه خود در زندگینامهٔ خودنوشتش «المنقذ من الضلال» آورده‌است، بر سر تربت ابراهیم خلیل با خدا عهد کرد که دو کار را دیگر هرگز نکند، از پادشاهان صله نگیرد و وارد مجادلات کلامی با دیگر متکلمان نگردد. سپس شوق دیدار و درخواست‌های کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمی‌خواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثه‌های زمان و مهم‌های عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش می‌داشت و آرامش خاطر او رابرهم می‌زد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهورترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد

تا اینجا در تواریخ آمده است، اما برخی داستانی نقل می کنند که سندیتی ندارد، اما زیباست. می گویند روزی غزالی مشغول جارو زدن بود و دو طالب با هم بحث می کردند، یکی به دیگری گفت: «قال غزالی» و مساله ای را از غزالی برای تأیید نظرش نقل کرد. غزالی همان لحظه جارو را انداخت و مسجد را ترک کرد

Wednesday, September 18, 2013

کریم باوی، زمین‌های خاکی، جنگ و همه نوستالژی‌های کودکی من

بازی نیمه نهایی رو به زور از کره جنوبی برده بودیم. گل رو سیروس زده بود و همه ما منتظر فینال با کره شمالی بودیم. یه بار تو مرحله گروهی بازی رو برده بودیم، اما این دفعه بازی فینال بود و ما تو نیمه نهایی ۱۲۰ دقیقه بازی کرده بودیم و تیم خسته بود.
بازی شروع شد؛ از همون اول معلوم بود دو تا تیم خیلی محتاط بازی میکنن. احتمال وقت اضافی و پنالتی زیاد بود. داور سوت
آخر بازی رو زد. صفر صفر شده بودیم. تازه داشتیم هیجان وقت اضافی رو درک می‌کردیم که برق رفت. یادمون رفته بود که جنگه، یادمون رفته بود که رو سرمون بمب میریزن، یادمون رفته بود که یه عده تو مرزها دارن میجنگن.
بابا تلویزیون کوچیکه رو به باتری خودرو وصل کرده بود و میشد تو یه تلویزیون سیاه-سفید ۱۴ اینچی بازی رو دنبال کرد. ایرج خان و بچه‌ها که میدونستن ما این کار رو کردیم، تا برق رفت خودشون رو به ما رسوندن. شهرام و علی و آقای صالحی هم اومدن. دو سه نفر دیگه هم اومده بودن. خلاصه اتاق کوچیک پریسا اصلا جای این همه آدم رو نداشت و عملا من و سهیل از بیرون اتاق به زور بازی رو دنبال می‌کردیم. بازی رفت به پنالتی، و ما بازی رو بردیم. ما قهرمان شده بودیم.
اینا خاطرات کودکی ماست که با فوتبال اون زمان عجین شده. قدما بهش میگن نوستالژی. دو سه سال بعد از اون که یه بازی همراه تیم بنیاد شهید کرج بودم، دیدم کوروش لرستانی – که اون زمان مهاجم پرسپولیس بود – هم به عنوان مهاجم داره بازی میکنه. اون زمان فوتبالیست‌ها پولی نمی گرفتن و عملا تمرین حرفه‌ای هم نمیکردن. به همبن دلیل، لرستانی میتونست برای پرسپولیس و بنیاد شهید بازی کنه. کارش هم اصلا چیز دیگه‌ای بود.
کریم باوی برای من نماینده همون نسلیه که ما فوتبال رو باهاش شناختیم. برای ما زمین استاندارد همون زمین‌های خاکی میدون آرژانتینه که الان شده سیر و سفر و پارک-سوار. همون زمین خرابه خاکی کنار اتوبان بود. اصلا معنی نداشت که لباس آدم‌ها شبیه هم باشه، تازه اگر کسی کفش استوک‌دار داشت که همه کف می‌کردن.
آره، کریم باوی من رو یاد همون دوره میندازه. میدونم که برای فردوسی‌پور و خیلی‌ها خاطرات باوی از فوتبال و جنگ خیلی جذاب نبود، میدونم که الان خیلی‌ها مدرن فکر میکنن و میگن فوتبال رو باید از مدارس فوتبال شروع کرد، باید زمان جنگ رو فراموش کرد، باید به جای خوندن قرآن شعر بگیم. این رو از قیافه فردوسی‌پور میگم. این رو از نحوه سوال پرسیدنش از باوی میگم. این رو از فراموش شدن اون نسل میگم و از این که اون نسل بعد از فوتبال – اگر مربی نشدن – تقریبا به زور خرج زندگی‌شون رو درآوردن.
این قدر نوشتم که آخرش بگم اون نسل من رو به فوتبال علاقه‌مند کرد، ماها رو به ورزشگاه کشوند و امروز مدیون اونها هستم. اگر فردوسی‌پور اینها رو یادش رفته، من یادمه. دوست دارم که بگم یا اعتراف کنم که نگاه من نوستالژیکه، همین

Tuesday, July 16, 2013

امروز با شاملو

ای کاش می‌توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان
حتی
با نانِ خشکِشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند

Thursday, June 27, 2013

تناقض تفکر ایرانی در مورد مفهوم ملت-دولت

یکی از تحولات سیاسی مدرن، شکل گیری دولت-ملت هاست. پیش از ملت-دولت، ساختار اداره کشور بر مبنای نگاه شاه/رعیت بود؛ اما با تغییر جایگاه مردم، شهروندان هر کشوری در دوره ملت-دولت دارای حقوقی شدند که در دوره شاه/رعیت از آن بی بهره بودند. در دوره شاه/رعیت سلسله مراتب به گونه ای بود که شاه در مقامی بالاتر از مردم قرار داشت و بین این دو فاصله وجود داشت. این سلسله مراتب در دوره ملت-دولت شکست و در نتیجه مردم و دولت در یک سطح قرار گرفتند و به این ترتیب، نه تنها مردم بخشی از ساختار اداره کشور شدند، توانستند برای خود دارای حقوقی شوند که پیش از آن فاقد آن بودند. علاوه بر این، برخلاف دوره شاه/رعیت فاصله مردم و دولت از بین رفت و مردم و دولت در یک رده قرار گرفتند. به همین دلیل، می شود برای دولت جایگاهی چون هر فردی در نظر گرفت و آن را نقد کرد

یکی از تعارضات امروز ایران که به خصوص در دوره انتخابات برای من بسیار پررنگ شد؛ نگاه بخشی از جامعه ایران به مفهوم حکومت در ایران بود. در گفتگو با برخی متوجه شدم که در نگاه غالب بر بخشی از مردم ایران حکومت و مردم دو مفهوم جدا از هم هستند. در اصل، با وجود این که این افراد در انتخابات شرکت می کنند و در دوره مدرن دولت-ملت می زیند، اما در پس ذهن خود معتقد به دوره شاه/رعیت هستند؛ یعنی حکومت و مردم را جدا از هم می بینند. تعارض بدین شکل نمود پیدا می کند که این دسته از دوستان دست به عملی می زنند که خود بنیان آن را قبول ندارند

به نظرم می رسد نقش رسانه های جهانی در ایجاد چنین نگاهی بی تأثیر نیست. مدتی است که به نظرم می رسد در دنیای غرب به شدت تلاش می شود که تا مردم ایران به عنوان شهروندانی مدرن تصویر شوند که در دام حکومتی سنتی افتاده اند. می شود این نگاه را مقایسه کرد با تصویری که از ترکیه ساخته می شود. در اتریش و آلمان ترک ها به عنوان ملتی سنتی و متحجر تصویر می شوند که دولتی مدرن آنها را پیش می برد. چنین نگرشی باعث می شود که در ذهن ما فرضیه جدایی ملت و حکومت تقویت شود

در حالی که در دنیای مدرنی زندگی می کنیم که دولت و ملت هم پایه هستند و تحلیل هایی که با پیش فرض قرار دادن جدایی مردم و حکومت به ارائه راه کار می پردازند ، عملا از تحلیل های مدرن فاصله می گیرند و در مورد خاص شرکت در انتخابات دچار تعارض و پارادوکس می شوند 

Monday, June 17, 2013

مطالبات شهروندی

به نظرم در هر حالتی مطالبات بحق شهروندی در هر شرایطی باید در اولویت باشد

امضای پیوند زیر می تواند اولین گام باشد

http://jadi.net/2013/06/naame-be-rohani-dar-morede-internet/

نامه سرگشاده به دکتر حسن روحانی، رییس جمهور منتخب مردم ایران، درباره‌ی وضعیت اینترنت

Thursday, June 13, 2013

رای دادن / ندادن، پپسی / کوکاکولا و فردریک جیمسون

بحث انتخاب در میان سنت چپ‌گرای قرن بیستمی اهمیت زیادی دارد. برای مکتب فرانکفورتی‌ها، رهایش یا رستگاری همان لحظه‌ای است که انسان «انتخاب» می‌کند و می‌تواند مطابق خواسته خود از بین گزینه‌های موجود انتخاب مورد نظر خود را داشته باشد. مطابق همین سنت فکری، جامعه سرمایه‌داری انتخاب‌ها و گزینه‌های ما را محدود کرده است
فردریک جیمسون یکی از مهم‌ترین پسامارکسیست‌های معاصر است که قدم را فراتر می‌گذارد و بر این باور است که جامعه سرمایه‌داری ما را تنها در برابر انتخاب‌های دودویی می‌گذارد و عملا امکان انتخاب را از ما می‌گیرد. ما در این جامعه باید بین دودویی‌های پپسی کولا / کوکاکولا، حزب دموکرات / جمهوری‌خواه و ... یکی از دو گزینه را انتخاب کنیم
به نظرم می‌رسد همین نقد به جامعه و شرایط فعلی ما قابل تعمیم است، قدرت سرکوب به جایی رسیده است که گزینه‌های موجود برای دوستان ما در ایران یک دودویی رای دادن / ندادن شده است

Thursday, May 16, 2013

بازنمایی در جامعه سرمایه داری و مایی که ذوق زده ایم !!!!

در جامعه سرمایه داری، نمایش توانایی های خود به عنوان یک فرد اهمیت زیادی دارد. آنچه که پرزنت کردن نامیده می شود، باعث می شود دیگران نگاهی متفاوت به فرد داشته باشند و به همین دلیل کسی که خود را بهتر پرزنت کند، در جایگاه بالاتری در سلسله مراتب کاری و حرفه ای قرار می گیرد. به همین دلیل است که در بسیاری از دوره های کاری و حرفه ای و حتی دانشگاهی، هنر مطرح کردن خود یکی از بخش های اصلی است. بهانه این نوشته، موفقیت یکی از دوستان در یکی از جشنواره های بین المللی است. این دوست ما صفحه شخصی خودش در فیس بوک و صفحه هایی که عضو آنهاست، پر کرده است از موفقیت های کاری اش. به عنوان مثال، فیلمش در حضور فرماندار یکی از ایالت های کانادا به نمایش داده شده است و ما از این موضوع خبردار می شویم. از سوی دیگر، وی اعلام کرده است که فیلمش بهترین فیلم جشنواره شده است. تا اینجای کار، اعتراضی نیست، اما از اینجای کار به بعد رویدادها بسیار جالب می شود. وقتی این دوست ما با این قدر اصرار و ابرام از موفقیت فیلمش خبر داد، من کمی علاقه مند تا بدانم سطح جشنواره در چه حدی است و چه جایزه هایی دارد. وقتی کمی با سایت ور رفتم دیدم که فیلم دوست ما به عنوان بهترین انیمیشن آن جشنواره انتخاب شده است. در جشنواره کلا بیست و هفت فیلم به نمایش درآمده است و دوازده تای آنها جایزه گرفته اند. عملا فیلم دوست ما تنها انیمشن جشنواره بوده است و در نتیجه به عنوان بهترین انیمشن انتخاب شده است
کل جریان را گفتم تا اشاره کنم که جامعه شرایطی برای ما به وجود می آورد که مجبور می شویم تصویری نادرست از خودمان ارائه دهیم و این موضوع در کنش های ما با دیگران موثر است. من هم وقتی در مقابل دختری می خواهم خودم را انسان موفقی نشان دهم، هزار تا شامورتی بازی درمیارم. همه اینها را گفتم که توضیح بدهم جریان انتخابات و نامزدهای انتخاباتی و طرفداران آنها را می فهمم و می دانم، اما به آنها حق نمی دهم

Wednesday, May 15, 2013

سن بازیکنان ایرانی و طنز پشت آنها

یکی از اتفاقات بامزه فوتبال ایران، سن روزنامه ای بازیکنان است. منظورم از سن روزنامه ای، سنی است که در روزنامه ها در مقابل نام بازکنان نوشته می شود. تا زمانی که بازیکنان زیر سی سال دارند، روزنامه ها گرایش دارند که سن بازیکن را کم کنند تا از او ستاره بسازند. مهدی مهدوی کیا و فرهاد مجیدی و علی کریمی بازیکنانی هستند که چون هم سن و سال من هستند و به همین دلیل، این پدیده را در مورد آنها به خوبی می دیدم. آنها به ترتیب متولد ستال های 56، 55 و 57 هستند. وقتی من وارد دانشگاه شدم و 18 ساله بودم، منطقا مجیدی باید بیست ساله می بود، اما مطابق تیترهای آن زمان به عنوان بازیکن هجده ساله تیم ملی مطرح می شد. مهدوی کیا تا زمانی که من بیست و دو ساله بودم و منطقا او باید بیست و سه ساله می بود، هم چنان بازیکن بیست ساله تیم ملی بود. علی کریمی هم با این که شش ماه از من کوچک تر است، تا زمان فارغ التحصیلی من هم چنان نوزده و بیست ساله ماند. اما از سوی دیگر، الان مدتی است که این بازیکنان، مطابق اعلام روزنامه ها سی و شش ساله و سی هفت ساله هستند ، در حالی که من سی و چهار ساله هستم و پیشتر سی و سه ساله!! خلاصه همین دیگه   

Monday, May 13, 2013

فلسفه بارسا - فلسفه دیگران

در نوجوانی، از طرفداران رئال بودم. چند سالی است که به دلایلی به بارسا علاقه پیدا کرده ام. یکی از مهم‌ترین دلایل آن، شکل مدیریت بارساست. بارسا تیمی صرفا نتیجه‌گرا نیست، و برای مفاهیمی دیگر که از ارزش‌های زندگی من هستند، احترام قائل است. دو نمونه اخیر آن را می توان در مورد رفتار باشگاه با تیتو ویلانوا و اریک آبیدال دید. تیتو بیمار می‌شود و باید برای درمان سرطان به آمریکا برود، اما باشگاه قرارداد او را کنسل نمی‌کند. آبیدال باید پیوند کبد انجام دهد و به همین دلیل باید از میادین دور باشد، اما باشگاه او را اخراج نمی‌کند. همین فلسفه بارساست که برایش احترام قائلم. این را مقایسه کنید با خروج رائول گونزالز از رئال. برای من شماره هفت رئال هنوز متعلق به رائول است و همان پیراهن را می‌پوشم

Thursday, May 02, 2013

تفاوت بارسا و بایرن

برای درک تفاوت بارسا و بایرن امسال تنها کافی است به خرید هافبک دفاعی تیم نگاه کنیم. بایرنی ها مارتینز را خریدند و بارسایی ها سانگ را! و این پایان افسانه بارسا بود

Thursday, April 11, 2013

تاچر و حذف کارگران از ورزشگاه ها

این روزها بحث مرگ تاچر طرح روز است. گفتم من هم نکته ای یادم افتاد. یکی از راه کارهای کابینه تاچر برای هولیگان ها و خشونت در استادیوم ها، گران کردن بلیت ورودی بود تا به این ترتیب جلوی ورود کارگران کم درآمد که در نگاه آنها عاملان خشونت بودند گرفته شود

Tuesday, March 26, 2013

تفاوت پپ و مورینیو

برای این نوشتار باید مدتی بیشتر صبر می‌کردم – دست کم یک دهه، اما پس از اظهارات اخیر مورینیو در مورد انتخاب بهترین مربی سال تصمیم گرفتم در مورد تفاوت مورینیو و گواردیولا به نکته‌ای اشاره کنم که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد.
مربیان موفق را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: مربیان صاحب‌سبک و مربیان فاقد سبک. مربیان دسته اول کسانی هستند که به ارتقای سطح کیفی فوتبال کمک می‌کنند و تغییر به وجود می‌آورند. این تغییرات می‌تواند منجر به نگاهی جدید به فوتبال شود، یا پارادایمی جدید پدید آورد یا آن که سیستم نویی به سیستم‌های فعلی اضافه کند. چنین مربیانی نقش فلاسفه در علوم دیگر را دارند؛ چرا که با حضور آنها ما شاهد تغییر کیفی به فوتبال هستیم. مربیانی چون هررا، رینوس میشل و ساچی در این زمره قرار دارند. در مقابل، دسته دوم کسانی هستند که با استفاده از نظریات پیشینیان خود و استفاده از سیستم‌های پیشین به مربی‌گری می‌پردازند و موفق می‌شوند. مورینیو و فرگوسن متعلق به این دسته هستند. در نگاه آماری و فنی هرگز نمی‌توان منکر ارزش‌های مورینیو و فرگوسن شد؛ اما میراث آنها برای فوتبال نیست، بلکه برای کلکسیون شخصی‌شان است.
در آینده، هرگاه در مورد تیکی‌تاکا گفتگو می‌شود، به یاد پپ گواردیولا خواهیم افتاد؛ هم‌چنان که وقتی در مورد فوتبال کامل (توتال فوتبال) گفتگو می‌شود، به یاد رینوس میشل می‌افتیم. در حالی که وقتی گفتگو از مورینیو می‌شود، به یاد این می‌افتیم که در چهار کشور قهرمانی را تجربه کرده است یا ده سال در ورزشگاه خانگی خود نباخته است.

Friday, February 22, 2013

ای کاش رویانیان حرفش را عملی کند

قبول دارم که داوری‌های امسال لیگ ضعیف بوده است و تیم‌های زیادی متضرر شده‌اند. چندین شاه‌کار در داوران امسال دیده‌ام که بعید است به این راحتی‌ها بتوان فراموش کرد. اما حمله بی‌سابقه به داوران هم باعث شده است تا هر ناکارشناسی به خود اجازه دهد به داوران توهین کند. به عنوان کسی که در مقام داور - تازه در سطحی مبتدی و در لیگی نه چندان معتبر - داوری کرده‌ام، اعتراف می‌کنم که اعتراضات بیش از حد می‌تواند روی عملکرد داوری تأثیر بگذارد. داور انسان است و تصمیمات خود را بر مبنای شرایط موجود می‌گیرد. در فوتبال صحنه‌های ۵۰-۵۰ پیش می‌آید؛ مثل حالتی که توپ بین رو بازیکن گیر می‌کند و معلوم نیست اوت به سود کیست، یا حالتی که توپ به دست بازیکن می‌خورد. در این صحنه‌ها، داور مجبور است که با احتیاط بیشتری سوت بزند؛ چرا که اگر به سود تیمی سوت بزند که بیشتر اعتراض می‌کنند باعث می‌شود تا اعتراض‌کنندگان به این باور برسند که اعتراض آنها موثر است و اعتراض مسری شود؛ اگر هم سوت نزند، باز هم امکان شدیدتر شدن اعتراضات پیش می‌آید

اتفاقات بازی پرسپولیس و آلومینیوم را بررسی کردم؛ دست کم چهار صحنه‌ای که چالش‌برانگیز بود. صحنه خطای نیمه اول از آن صحنه‌های ۵۰-۵۰ است که بالا به آن اشاره کردم. بازیکن پرسپولیس با برخورد کوچک با بازیکن اول خود را پرتاب می‌کند، آن صحنه خطا نبود. بعد از آن بازیکن روی هواست و با بازیکن دوم برخورد می‌کند. در اینجا باید به این نکته باید توجه کرد که بازیکن خود را بی‌دلیل پرتاب کرده است و به همین دلیل تعادلی ندارد که داور بخواهد برخورد دوم را خطا بگیرد. نکته اینجاست که اگر این بازیکن، بی‌دلیل خود را پرتاب نمی‌کرد احتمال داشت که داور پنالتی بگیرد. برای روشن شدن این موضوع باید به این نکته توجه کنیم که اخیرا در ایران بازیکنان خود را بطور متوالی و بی‌دلیل در هجده‌قدم روی زمین می‌اندازند. خود من طرفدار تراکتورسازی هستم، اما به شیرجه زدن‌های ابراهیمی در این تیم دقت کنید. برخورد یک بازیکن حریف به این بازیکن باعث می‌شود که او خود را با دو پا روی هوا پرتاب کند. به لحاظ فیزیکی چگونه است که برخورد با یک پا باعث می‌شود که دو پای بازیکن برود روی هوا و چند غلت بزند. متأسفانه آن قدر این شیرجه‌ها غیرطبیعی شده است که در حالت پنالتی هم داوران دچار مشکل می‌شوند که آیا برخورد صورت گرفته است یا نه؟ به نظرم جا دارد که بیشتر روی این مسأله پافشاری شود که برای پنالتی لازم نیست فیلم بازی کرد

صحنه دیگری که مشکل‌ساز شد صحنه اوت بود. گل‌محمدی به این موضوع اعتراض داشت که چرا اوت به نفع حریف گرفته شده است، در حالی که توپ را بازیکن آلومینیوم به اوت زده بود. عدم اطلاع مربی از علائم داوری باعث شد تا وی چنین اشتباهی کند. علامت کمک‌داور به وضوح خطای بازیکن پرسپولیس را نشان ‌می‌داد، اما از آنجایی که گل‌محمدی با داوری آشنا نیست فکر کرد که داور اوت را به حریف داده است و به این موضوع اعتراض کرد. وقتی مربی بدین شکل به سمت کمک‌داور می‌رود طبق قانون باید از کنار زمین اخراج شود

در مورد خطای پنالتی روی هادی نوروزی، باز هم به مورد اول برمی‌گردم، شیرجه‌ای که بازیکن می‌زند، آیا به شکل درگیری دو بازیکن ارتباطی دارد؟ دو بازیکن نه روی زمین که روی بالاتنه با هم درگیر هستند و بازیکنان ناگهان می‌چرخد و خود را روی زمین می‌اندازد. بسیار غیرطبیعی

در مورد صحنه مربوط به کریم انصاری‌فرد که به اخراج کمک‌مربی انجامید. باز هم ناآشنایی مربیان با داوری کار دست آنان داد. وقتی بازیکن مدافع توپ را پاس می دهد و به مهاجم در آفساید می‌رسد، در آن صورت آفساید نیست. در این بازی، به هیچ وجه بازیکن مدافع توپ را پاس نداد، بلکه قصد دفع توپ را داشت و در این حالت خطای آفساید واقع می‌شود. بنابراین در این صحنه، بازیکن پرسپولیس به وضوح در آفساید بود. برای روشن‌تر شدن موضوع مثال دیگری می‌زنم. پاس رو به عقب به گلر خطاست. وقتی دفاع غیرعمدی توپ را دفع می‌کند و دروازه‌بان می‌گیرد، خطا نیست. در مورد آفساید هم همین‌طور است؛ پاس به مهاجم وی را از آفساید خارج می‌کند و نه قصد دفع توپ

مشخصا این موارد نشان می‌دهد که اشتباهات داوری به آن معنایی که جلوه داده شده است، نبوده است و بیشتر ناشی از نا‌اشنایی مربیان و مدیران با قوانین داوری است. رویانیان تهدید کرده است که تیم را از لیگ و جام حذفی کنار می‌کشد. ای کاش، این مدیرانی که با قوانین آشنایی ندارند، از این فوتبال بروند تا فوتبال نفسی تازه کند. متاسفانه اعتراض به داوری اپیدمی شده است و همین موضوع عملکرد داوران را تحت تأثیر قرار داده است. در حالی که این هجمه‌ها اکثرا بی‌دلیل است و ناشی از نا‌آگاهی

به نظرم، راه‌کار این موضوع تنها جریمه نیست. آموزش قوانین می‌تواند به بهبود شرایط کمک کند. به عنوان مثال، برنامه نود می‌تواند این رسالت را بر عهده بگیرد که زمان بیشتری برای انتقال مباحث داوری داشته باشد تا مشخص شود که هر صحنه مورد بحثی چه شرایطی داشته است. اگر مربیان و بازیکنان ما با مباحث داوری آشنا شوند، شرایط ما بهتر می‌شود. شرایط حاضر به نفع هیچ یک از حاضران در زمین فوتبال نیست؛ داوران و بازیکنان و مربیان و مسوولان همه و همه دارند ضرر می‌کنند

Friday, February 08, 2013

حافظ شیرازی و مارادونا

حافظ و مارادونا دو تا از دوست داشتنی ترین آدم های زندگی من هستند. حافظ که به جنگ ریا رفته بود و با شعرش میشه ساعت ها نشست و بلند نشد و مارادونا که همیشه شورشی بوده و هست. وقتی این دو تا آدم جمله ای مشابه میگن، باید اون رو طلا گرفت و بالای هر خونه ای نوشت

گر من آلوده دامنم چه عجب                      همه عالم گواه عصمت اوست


مارادونا میگه

El fútbol es el deporte más lindo y sano que existe en el mundo. Eso no le quepa la menor duda a nadie. Porque se equivoque uno no tiene que pagar el fútbol. Yo me equivoqué y pagué,pero...pero La pelota no se mancha.


Saturday, January 19, 2013

بازی های روزگار و سرنوشت اوشیما و ایکو ماتسودا

هفته گذشته ناگیسا اوشیما در گذشت؛ فیلمسازی که از به عنوان خط شکن سینمای ژاپن در حوزه روابط جنسی یاد می کنند. اوشیما با ساخت فیلم قلمرو احساسات تمامی خطوط قرمز فیلمسازی را شکست و با تصویر کردن بی پروای روابط جنسی نام خود را در سینمای ژاپن و جهان بیش از پیش مطرح کرد. در مقابل، ایکو ماتسودا - بازیگر نقش اول زن - سرنوشتی کاملا متفاوت داشت. او که حاضر شده بود در فیلمی که از نظر بسیاری فیلمی پورنوگرافیک بود، ایفای نقش کند مورد بی مهری کارگردانان و سینمای ژاپن قرار گرفت و عملا از صحنه سینما حذف شد. سرنوشت ماتسودا به نوعی اسف بار بود؛ چرا که بازیگر وقتی در آن سن از صحنه دور می شود دیگر چیزی از او باقی نمی ماند

نقل خاطره ای از نحوه انتخاب او می تواند جالب باشد: اوشیما به دنبال بازیگری جهت ایفای نقش سادا آبه می گشت و در همان انتخاب اول ماتسودا را به خاطر پوستش انتخاب کرد. در هنگام تست نهایی، ماتسودا باید فاصله ای را با سرعت می دوید. اوشیما ناگهان به او گفت که آیا می تواند این فاصله را لخت بدود. ماتسودا بدون لحظه ای تردید تمامی لباس های خود را در آورد و فاصله را دوید. در همان لحظه، اوشیما تصمیم خود را برای دادن نقش به او نهایی کرد

این بازی روزگار است؛ همگان نام ناگیسا اوشیما را به عنوان خط شکن سینمای ژاپن به یاد خواهند آورد و ایکو ماتسودا در تنهایی، فقر و گمنامی خواهد مرد



Wednesday, January 16, 2013

در دفاع از ونگر، سوسیالیسم و همه آنهایی که ایستاده می میرند

وقتی یادداشت ویژه سایت گل تحت عنوان «آرسن، فیدل و بهشت خیالی سوسیالیسم» را خواندم؛ ابتدا گمان کردم که نویسنده شوخی می کند و در نهایت می خواهد نتیجه دیگری بگیرد. اما وقتی تا پایان رفتم، متوجه شدم که خیر، نویسنده جدا بر این باور است که نظریات آرسن ونگر و سوسیالیسم به پایان خط رسیده است و می توان مغرورانه مارکس را ساده لوح نامید

طبیعتا خیلی ساده نیست که تیمی مانند آرسنال را با تیم های  بزرگی چون رئال مادرید، بارسلونا و منچستر مقایسه کنیم. اما می توانیم از ایده های ونگر با این نگاه دفاع کنیم که ونگر پاسدار سبک خاصی از تیم داری است که باعث می شود در یادمان بماند همه چیز در این فوتبال پول نیست و در این فوتبال کسانی هستند که باورهایی فراتر از قهرمانی و ثروت در ذهن دارند. اگر آرسن ونگر نبود، همین فابرگاس در کدام باشگاه به بلوغ می رسید؛ فان پرسی در کجا این همه تجربه کسب می کرد و این جوانان نورسیده تیم ملی انگلستان به چه امیدی وارد زمین بازی می شدند. ونگر به ما یادآوری می کند که می شود برای فوتیال و آنچه روح فوتبال و برابری هست، مبارزه کرد و مرعوب تبلیغاتی نشد که تنها می خواهد ما را به سمت مصرف کالاهای شیک تر هدایت کند. همان طور که در دنیای مصرف گرا به من تمامی برچسب های ممکن می خورد؛ چرا که هنوز موبایلی استفاده می کنم که هوشمند نیست و لپتابم اپل نیست و کت شلوار ندارم و در خانه تلویزیون ندارم، در فوتبال امروز هم بازیکنانی که مسی و رونالدو و بکهام نیستند، زیر سایه هستند؛ چون کسی برایش اهمیت ندارد که چمبرلین باشگاه آرسنال یا تئو والکات چه می پوشد. وقتی برای من اهمتی ندارد که آنها چه می پوشند، به سراغ جستجوی کفش های آنها نمی روند تا با خرید کفشی که مسی می پوشد احساس خوب بودن کنم. بله، این همان اقتصاد بازار است که فوتبال راز فوتبال تبدیل به نمایش مد و محل خرید و فروش و تجارت می کند. برای من که از فوتبال لذت می برم، این آمیختگی فوتبال با تجارت زجرآور است

در این بازی پول و سرمایه بازیکن کالاست و ارزش بازار باعث می شود که معلوم شود کیست. سوال این است که تفاوت بازیکن صد میلیون دلاری با یک میلیون دلاری چیست. داستان ما، آن قسمت شازده کوچولوست که می گوید

"وقتی با آنها از دوست تازه یافته ای حرف میزنید هیچ وقت درباره ی مطالب اساسی چیزی از شما نمی پرسند. هیچ وقت به شما نمی گویند: "آهنگ صدایش چطور است؟ چه بازی هایی دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می کند؟" بلکه می گویند "چند سالش است؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درامد دارد؟" و فقط آن وقت است که خیال می کنند او را شناخته اند. اگر شما به آدم بزرگها بگویید: " من یک خانه ی قشنگ از آجر گلی رنگ دیدم با گلدانهای شمعدانی لب پنجره هایش و کبوتر هایی روی پشتبامش..." آنها نمی توانند این خانه را در نظر مجسم کنند. باید به آنها بگویید: " من یک خانه ی صد هزار فرانکی دیدم" تا آنها با صدای بلند بگویند: " چه قشنگ!"

بله، دوست عزیز مقایسه تیم ها با توجه به قیمت بازیکنان چندان هم منطقی نیست. آدم هایی هستند که از چیزهای دیگری لذت می برند و برایشان تنها و تنها قیمت بازیکنان یک تیم و تعداد قهرمانی ارزشی ندارد. اتفاقا برای من نگرش ونگر و این که تا کنون بر نظریاتش پافشاری کرده است، اهمیت دارد. نکته مهم این که با وجود تمامی این انتفادها، هنوز هم درآمد باشگاه آرسنال در رده پنجم باشگاه های جهان قرار دارد (برای توضیحات در مورد فهرست باشگاه ها و نحوه محاسبه به لینک سایت دلویتی برو). یعنی به لحاظ عملکرد مالی باشگاه هم چنان قابل قبول است. در نهایت این که مقایسه سوسیالیسم و سرمایه داری تا حدی شخصی و سلیقه ای است

تفاوت سوسیالیسم و سرمایه داری در فوتبال برای من تفاوت در آنجاست که فوتبال مبتنی بر سرمایه داری شما، می خواهد که همه ما را در مقابل تلویزیون میخکوب کند تا از دیدن فوتبال لذت ببریم و در این میان تبلیغات تلویزیون را ببینیم و در فوتبال سوسیالیستی ما هدف این است که همه آدم ها امکان بازی فوتبال بیابند و از بازی کردن فوتبال لذت ببرند

Wednesday, January 09, 2013

سانسور کثیف است

سیاوش کسرایی وقتی در مسکو بود، شعری سرود که یکی از زیباترین و احساسی ترین کارهای او به حساب می آید. وی به تبعید شوروی رقته است و شوروی را نه آن آرمانشهری که در ذهن داشته است، می بیند. بنابراین، دست به قلم می برد و می گوید: "دلم هوای آفتاب می کند". در ادبیات چپ، شقایق و توده نقش کلیدی دارد. به همین دلیل، کسرایی در قطعه (ورس) دوم می گوید: "خوشا به آب و آسمان آبی ات / به کوه های سربلند / به دشت های پرشقایقت، به دره های سایه دار / به مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج / زمین پیر پایدار! / هوای توست در سرم". این بخشی از شعر است
دیروز داشتم این سروده کسرایی را با صدای سالار عقیلی گوش می کردم. نکته عجیب برایم این بود که در موسیقی کار به این صورت اجرا می شود: خوشا به آب و آسمان آبی ات / به کوه های سربلند / به دره های سایه دار / هوای توست در سرم

حذف بخشی از شعر، همیشه اتفاق می افتاد، برای کوتاه شدن موسیقی یا این که تنها بخشی از کار قرار است اجرا شود، اما چنین حذفی جای اشکال دارد