Tuesday, November 27, 2018

افسردگی ناشی از رسانه های اجتماعی

در ادامه کلاس با لورا بحث ما به مشاغل کشید. این همون کلاسیه که در مورد لاغر شدن طبقه / قشر متوسط داریم. نکته اینه که کسانی که زیاد تو شبکه های اجتماعی هستند یک سری باورهای خاصی بهشون القا میشه. از اونجایی که دقیقا صبح امروز شایا و من همین بحث رو داشتیم اون رو به فال نیک می گیرم و اینجا می نویسم

صبح شایا خیلی ناراحت بود که ما هیچ آینده ای برای خودمون متصور نیستیم. ما در شغل هایی مشغول بکار هستیم که جای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی نداره و از اونجایی که درآمد ما در حد بخور-نمیر هست، دچار نوعی افسردگی هستیم. من شایا رو درک می کنم، برای اینکه شرایط شایا در ایران به گونه ای بود که امکان پیشرفت داشت. تونست دو سه جا کار کنه و بعدش موسسه خودش رو داشته باشه. احتمالا این هم در مورد من هم درسته. سطح اجتماعی کارهایی که می کردیم، طبیعتا بالاتر از فروشندگی بود. من هم دوست دارم که جایی تو موسسات تحقیقاتی یا دانشگاه شغل مشخصی داشته باشم و از کارم لذت ببرم؛ اما این اتفاق نیفتاده به دلایل مختلف. در موردش میشه ساعت ها صحبت کرد، اما آنچه مهمه افسردگی ناشی از ارتباط ما در رسانه های اجتماعیه

بحث ما تو کلاس در مورد طبقه متوسط و قشربندی در جامعه هست. اگر به شبکه های اجتماعی نگاه کنیم، کلی پیام و تشویق می بینیم که خودت باش و بذار رویاهات درست بشن و صد تا چیز دیگه. یکی از جالب ترین اونها که بارها در موردش صحبت شده سخنرانی استیو جابز با عنوان

Do what you LOVE

هست. سوال اینه که آیا با کاری که من دوست دارم میتونم هزینه های زندگی خودم رو تامین کنم. استیو جابز که این سخنرانی رو در یکی از دانشگاه های آمریکا که طبقه الیت اونجا درس میخونن انجام داده، آیا همین رو هم در کارخونه های چین که دارن آیفون های اپل رو با حقوق پایین سرهم بندی می کنن میگه؟ به نظر نمیاد

در اصل، در دوره های اخیر سیاست های نیو لیبرال آدم های بیشتری رو به زیر خط فقر هل داده و باعث نابرابری و ناامنی جهانی شده، اما از طرف دیگه خیلی روی مفاهیم فردی گرایانه تاکید کرده، بنابراین ما شاهد شکل گیری ذهنیت حس گناه هستیم. الان خیلی از ما به این نتیجه رسیدیم که چون به قدر کافی زحمت نکشیدیم پس شرایط خوبی نداریم. این فکر رو تو کله ما کردند که برو به دنبال رویاهات و همه چی درست میشه، اگر نشد تقصیر توست. این رو به بی شمار جوون هایی میگن که با هزار آرزو یک استارت آپ تاسیس می کنن و بیش از 95 درصد اونها به سال سوم نمیرسن

از اونجایی که الان اهمیت به موفقیت های فردی داده میشه، افراد تلاش می کنن که موفقیت های خودشون رو در شبکه های اجتماعی به نمایش بگذارند. به همین دلیل کسانی که زیاد تو شبکه های اجتماعی حضور دارند، با حجم عظیمی از داده ها روبرو هستند که در اون آدم های دیگه زندگی بسیار خوبی همراه با خوشبختی دارن. به عنوان مثال، فردی رو می شناختم که به عنوان پناهنده به ... اومد و بعدش در اقامتگاه پناهندگان دو بار مورد تجاوز قرار گرفت و برای مشاوره با من صحبت کرد. بعد از دو سال تونست پاسخ مثبت بگیره و بره برای روند دریافت تابعیت که شش سال طول میکشه. یکی از اولین عکس هایی که گذاشت، عکس خودش با یکی از خودروهای لوکس بود. تعدادی از دوستانش براش کامنت گذاشته بودن که کاش ما هم میومدیم و غیره. به این شکل نمایش باید دقت کرد. نتیجه این که یکی مثل من میگه بعد از مدت ها درس خوندن و زحمت کشیدن باز هم دسترسی به امکانات ندارم و در نهایت سطح رفاهی پایینی دارم و این به معنی آغاز افسردگی هست. خلاصه این که شبکه های اجتماعی در افزایش نرخ افسردگی در جامعه موثر بودند

نکته بامزه اینکه سرمایه گذار پژوهش ها در مورد افسردگی شرکت های داروسازی هستند که قصد دارند تا داروهای خودشون رو به فروش برسونند

تبعیض خوشگلی !!!

امروز با یکی از دوستان خوب و باسواد و استعدادم دکتر لورا ویس بوک کلاس / جلسه ای داشتیم و صحبت به نابرابری کشید و اتفاقی که در اتربش و سوید در مورد افزایش نسبت اشتغال زنان قابل رویت است. تحقیقات لورا نشان می دهد که عامل افزایش نسبت زنان شاغل نه بهبود شرایط زنان است که درصد زیادی از زنان شاغل زنان مهاجری هستند که بدون بیمه و با دستمزد پایین کار می کنند. بنابراین از این نظر ما شاهد شکل دیگری از استثمار هستیم و این یک نوع تبعیض آشکاری است

در میانه صحبت یکی از دختران کلاس عطسه ای کرد. عملا کسی به جایی اش حساب نکرد. دقیقا پنج دقیقه بعد دختر دیگری عطسه کرد که از قضا خوشگل است و چند خاطرخواه دارد. بیش از نیمی از کلاس «عافیت باشه» ای گفتند و مشخصا در این عمل پیش دستی کردند. البته من نفهمیدم دلیل دخترای کلاس برای این خودشیرینی چه بود

به هر حال هر چه بود مرا به یاد این موضوع انداخت که ما در مورد تبعیض جنسیتی و قومی و نژادی زیاد می گوییم، اما هنوز تبعیض خوشگلی زیاد مطرح نشده است. مثلا بسیار پیش می آید که نامزد انتخاباتی خوش چهره و خوشگل رای بیاورد یا اینکه کار را به کارمند خوشگل تر بدهند

Tuesday, November 20, 2018

مجاهد خذیراوی و مارادونا و همه آنهایی که حیف شدند

ستاره هایی هستند که گاهی تبدیل به شمع می شوند و متاسفانه دوره کوتاهی نور می دهند و سپس از بین می روند. در دنیای فوتبال هیچ کس به اندازه مجاهد خذیراوی مرا متاثر نکرد؛ شاید برای اینکه تقریبا هم سن و سال هستیم. شاید برای اینکه مرا به یاد مارادونا می اندازد؛ نمی دانم
امروز ایران با ونزویلا بازی می کند و مجاهد تنها گل ملی اش را در برابر این تیم به ثمر رسانده است
دلیل محرومیت مجاهد هرگز بطور رسمی مشخص نشد. زمان ما بحث این بود که او خانه فسادی را اداره می کند و به همین دلیل دستگیر شده است. بعدها مشخص شد که چنین نبوده است و او را برای شرکت در یک مهمانی محروم کرده اند. اگر در یوتیوب جستجو کنیم فیلمی با کیفیت بسیار بد می بینیم. چنانچه مجاهد را برای شرکت در این مهمانی محروم کرده باشند؛ باید کل نظام قضایی را زیر سوال برد. از آنجایی که در مورد این که مهمانی باعث محرومیت او شده است مطمین نیستم و از طرف دیگر متنفرم زندگی شخصی دیگران را به اشتراک بگذارم، لینک آن را اینجا نمی گذارم؛ اما مصاحبه هایی که مجاهد انجام داده است می شود در اینجا و اینجا خواند
در حافظه من تعدادی بازیکن هستند که به دلایلی مشابه از فوتبال ایران حذف شدند و هرگز به شرایط سابق بازنگشتند یا هرگز بازیکن قبلی نشدند: دوست داشتنی ترین آنها مجتبا محرمی است. کلهر و اختر هم شرایطی مشابه داشتند. نیکبخت هم شرایط مشابهی تجربه کرد
اگر به مصاحبه های مجاهد و نیکبخت و محرمی مراجعه کنید، به یک نکته مشابه می رسید: همه آنها معتقدند که به آنها بد شده است و در زمانی که احتیاج به کمک داشتند کسی به آنها کمک نکرد
با آنها موافقم، آنها نیاز به کمک داشتند و کسی به آنها کمک نکرد . خود من هم در بسیاری موارد چنین احساسی دارم، ولی اگر بخواهیم به این موضوع بپردازیم فرصت طولانی نیاز است :)
نام مارادونا را هم در اینجا آوردم که یادآوری کنم او هم به دلیل استفاده از کوکایین محروم شد؛ ولی بازگشتی شکوهمند در جام جهانی 94 داشت و خاطره خوشحالی اش بعد از گلش به یونان فریاد تمامی محروم شدگان در مقابل دوربین های تلویزیونی بود. من هرگز این صحنه را فراموش نمی کنم
خلاصه کنم:
برای بازیکنانی مانند مجاهد و خیلی های دیگر متاسفم. به نظرم جایگاه بهتری باید می داشتند، اما جبر جغرافیایی و مشکلات شخصی شرایط زندگی آنها را دگرگون کرد
خیلی از ماها جامعه یا دیگران را مقصر ناکامی های خودمان می دانیم. در این موارد یاد جمله ای طلایی از مارکس می افتم که بسیار معنادار است و آن را به عنوان حسن ختام می آورم:

انسان ها تاریخ خود را می سازند ولی نه آنگونه که خود می خواهند یا در شرایطی که خود آنها برگزیده اند، بل در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است و خود انسان ها با آن شرایط به طور مستقیم درگیرند. بار سنت تمامی نسل های گذشته با تمام وزن خود چون کابوسی بر مغز زندگان سنگینی می کند.
کارل مارکس، «هجدهم برومیر لویی بناپارت»
به نقل از بابک احمدی در «رساله ی تاریخ»


Wednesday, November 14, 2018

قهرمان نشدن پرسپولیس و اسرار گنج دره جنی

ابراهیم گلستان کتاب و فیلم جالبی دارد به نام اسرار گنج دره جنی. موضوع آن برمیگردد به اینکه مردی روستایی گنجی پیدا می کند و با فروش پنهانی و آرام آن به ثروتی افسانه ای می رسد. به نظر می رسد که کنایه و طعنه گلستان به شاه و خرج های عجیب و غریب اوست. من می خواهم به جنبه دیگری از این موضوع اشاره کنم. از آنجایی که مشخص نیست این پول از کجا آمده است و تصادف نقش زیادی در آن دارد، هزینه شدن آن هم بی معناست و به اتفاقی مثبت منجر نمی شود

اتفاقات مثبت فوتبال ما هم مانند همین تصادف هاست. فرض کنید پرسپولیس که به دلیل ناکارآمدی مدیرانش مقدار زیادی بدهی دارد و به دلیل عدم آشنایی با قوانین بین المللی حق انتقال بازیکن ندارد می آمد و قهرمان می شد. این واقعه تاثیر بدی در ذهنیت همگانی داشت. یعنی با مدیران ناکارآمد و ناتوان می توان به سرانجامی خوش رسید. در حالی که هم اکنون سالیانی است که شرق آسیا نشان داده است که با برنامه ریزی درست و هزینه کردن بموقع می توان فوتبال تماشاگر پسند ارایه کرد، قهرمان شد و از کلیت فوتبال لذت برد

عدم قهرمانی پرسپولیس می تواند برای ما این پیام را داشته باشد که اگر مانند مسوولان کشور به ثروتی ناگهانی و تصادفی برسید و مدیریت بلد نباشید و ضعیف باشید به جاهای خوبی می رسید، اما آن بالا نمی مانید و در جایی به مشکل برمی خورید

Monday, November 12, 2018

از یاد رفته‌های دوست‌داشتنی؛ به بهانه مرگ حسن‌دخت

یک سری تیم‌ها هستند که فراموش شده‌اند و کمتر کسی آنها را بین بچه‌های امروز به یاد می‌آورد، اما این تیم‌ها برای من خیلی عزیزاَند. اولین تیمی که بسیار دوست داشتم همای تهران بود، تیمی که احمد سجادی و علیدوستی را در تیم ملی داشت و با بازیکن دیگری مانند نقوی‌ها و کامل و نراقی و سنجری تیم قوی‌ای داشت. همین محمد تقوی که بسیاری او را برای بازی در استقلال می‌شناسند، در اصل از تیم هما مطرح شد و مدت‌ها بازیکن این تیم بود. شاهین هم تیم خیلی جذابی بود. بازیکنانی مثل شاه‌نباتی و یکه بسیار مطرح بودند و قلعه‌نویی هم میانه گردان تیم بود. متاسفانه در آن دوره تنها بازیکنان استقلال و پرسپولیس به تیم ملی دعوت می‌شدند و در نتیجه کمتر اسمی از این بازیکنان مانده است
اینها را نوشتم تا به یاد تراکتورسازی اوایل دهه ۷۰ برسیم. شخصی به نام واسیلی گوجا که نام مطرحی در فوتبال رومانی نبود و بعد از جدایی از تراکتور هم نشد، مربی این تیم شد.  انگار دست تاریخ در و تخته را بهم جور کرده بود؛ در طول یکی دو سال تراکتورسازی تبدیل به قطب فوتبال کشور شد. ناگهان تیمی ساخته شد که شش بازیکن ملی‌پوش داشت!!! بازیکنی مثل اکبر ذوالمجیدیان هرگز در حد بازیکنان متوسط لیگ نبود، چنان در آن تیم می‌درخشید که تیم ملی دعوت شد. بازیکنانی مانند دکتر نیک‌مهر، برادران دین‌محمدی، خطیبی، باقری، شالچی، حسن صادقیان (زیکو) و در نهایت حسین حسن‌دخت چهره‌های اصلی این تیم بودند که با باخت بیگانه بودند. بیش از بیست بازی در بازی‌های خانگی نباختند و اگر لیگ سراسری به شکل لیگ برگزار می‌شد و درخشش بی‌نظیر غلام‌پور در نیمه‌نهایی نبود حتما یک مقام قهرمانی با خودشان به ارمغان می‌آوردند
شالچی و حسن‌دخت دفاع‌های راست و چپ تراکتور بودند و کسی نبود که بتواند توانایی تراکتور در بازی از جناحین کتمان کند. یکی از روش‌های عالی گل‌زنی تراکتور ارسال از کناره‌ها و استفاده از قدرت سرزنی خطیبی و شیخ‌لاری و گاه باقری بود. متاسفانه از آن تیم دیگر حسن صادقیان و دکتر نیک‌مهر و واسیلی گوجا بین ما نیستند. حسین حسن‌دخت هم به آنها پیوست تا تیم دوست‌داشتنی ما در جای دیگری شکل بگیرد و آنها دور هم جمع شوند

Saturday, November 10, 2018

مشکل ورزشگاه آزادی

چند ساعتی به بازی پرسپولیس در آسیا مانده است و اعلام می شود که ورزشگاه پر شده است. از یک طرف باعث خوشحالی است که این قدر تمایل برای پیروزی وجود دارد و از طرف دیگر این موضوع به ضرر است

با چند مثال بحث را واضح می کنم. فرض کنید که قرار است در امتحانی شرکت کنید و شما را از پنج ساعت قبل از بازی سر جای خود بنشانند و بگویند منتظر بمان تا نوبتت شود. همین بلا را سر امتحان رانندگی هم می آورند؛ نفر آخر باید ساعتی منتظر شود تا نوبتش شود. در نتیجه اعصاب و روان شما بهم می ریزد و لحظه های حساس تصمیم گیری شما از روی احساس و مبتنی بر هیجان خواهد بود

مثال دیگری بزنم، فرض کنید برای رفتن به خانه برادر یا خواهرتان باید ساعت ها رانندگی کنید و وقتی به آن شهر برسید ناهار آماده نباشد. طبیعتا چون مسیر طولانی طی کرده اید انتظارات شما بیشتر از فردی است که مسیر کوتاهی رفته است

در همین جا به داستان ورزشگاه آزادی نگاه کنید. ما انتظار داریم که تماشاگران ورزشگاه را برای حریف جهنم کنند؛ در حالی که این طرفداران چهار پنج ساعتی انرژی خود را تخلیه کرده اند و خسته هستند، عصبی هستند و آماده انفجار هستند. از طرف دیگر، چون زحمت زیادی برای ورود به ورزشگاه کشیده اند انتظارات آنها افزایش یافته است. در روان شناسی مدرن همواره صحبت از این است که انتظارات و خشم با هم ارتباط نزدیکی دارند. وقتی انتظارات این تماشاگران برآورده نشود، آماده خشمگین شدن هستند

با این شرایط ما چه انتظاری از این ورزشگاه باید داشته باشیم؟

برای آنکه شرایط را بهتر درک کنیم، می توانیم به دوره انتخابات در ایران نگاه کنیم. هیجان زیاد، هزینه زیاد، افزایش غیر منطقی انتظارات و نتیجه طبیعی آن: خشم و افسردگی شدید پس از چند سال

این را به خصوص برای دوستانی نوشتم که خیلی خودشان را روشنفکر می دانند و ما فوتبالی ها را بخاطر بی عقلی شماتت می کنند :) در حالی که خودشان در فضای سیاسی همین روند را دارند

Tuesday, November 06, 2018

بعد از آنکه نوشتاری در مورد تورم نوشتم، دوستی در کامنتی سوالات زیر را مطرح کرد:

موضوع جالبی رو مطرح کردید.
در دوره ای ژاپن تورم منفی رو تجربه کرد و ظاهرا تلاش اش بر این بود که از تورم منفی خارج بشه. این رو چطور توضیح میدید؟

شما دیدگاه اقتصاد دان های لیبرال رو نقد کردید!
لطفا در مورد بازار آزاد و میراث اسمیث و البته وضعیت نابسمان اقتصاد ایران هم نظرتون رو بنوبسید.

شرایط آزاد سازی بازار و رقابت رو برای ایران چطور تبیین میکنید؟


از آنجایی که در پاسخ دادن به کامنت ها تنبل هستم و از طرف دیگر پاسخ به مجموع سوالت بسیار طولانی بود؛ تصمیم گرفتم نوشتاری مجزا به آن اختصاص دهم

 من در مورد اقتصاد ژاپن تخصصی ندارم و دقیقا نمیدانم چه دوره تورم منفی بوده است؛ ولی در کل تورم منفی تاثیر منفی بر آتچه اقتصاددانان تقاضای موثر می نامند دارد. وقتی تورم منفی است؛ بدین معناست که فردا یا ماه بعد قیمت کالاها کم می شود؛ بنابراین کنشگری که اقتصادی فکر می کند با خود می گوید کالایی که امروز نیاز ندارم نمی خرم و فردا که ارزان تر شد می خرم. نتیجه اینکه تقاضا برای کالاهای خاصی کاهش می یابد و در نتیجه تولیدکنندگان این کالاها تولید آنها را متوقف می کنند. بدین ترتیب تورم منفی اثر منفی بر تولید خواهد داشت

همین جا در ادامه به نوعی وارد سوالات بعدی می شوم. از آنجایی که در دنیای امروز اقتصاد مستقل از جهان وجود ندارد، اقتصاد ژاپن هم متاثر از دنیای بیرون است. قوی شدن اقتصاد و پیشرفت فن آوری می تواند باعث تورم منفی شود. به عنوان مثال، در قرن نوزدهم که فن آوری در آمریکا با سرعت در حال جلو رفتن بود، قیمت نهایی بسیاری کالاها کاهش یافت و به نوعی تورم منفی داشتیم. از طرف دیگر، وقتی صادرات یک کشور بسیار زیاد می شود یا اقتصاد آن قوی می شود، تقاضا برای ارز آن کشور زیادی می شود و در نتیجه قیمت ارز آن بالا می رود. بدین ترتیب دوره ای بود که ژاپن با توجه به افزایش ارزش ین در جهان مجبور شد سیاست های صادراتی و پولی-مالی خود را تغییر دهد

در همین جا می خواهم اضافه کنم که من منتقد سیاست های لیبرالی و به خصوص نیولیبرالی هستم، اما واقع بین هستم. ما در دنیایی هستیم که سیاست های لیبرال با توجه به قدرت اقتصادی و رسانه ای قدرت خود را تحمیل کرده اند و اقتصاد امروز به شدت وابسته به سرمایه کشورهای غربی است. مثال این وابستگی را می شود در روابط داخلی کشورهای پیشروی سرمایه داری دید. راحت ترین مثال آن رابطه کشورهای اروپایی با آمریکاست. مهم ترین مشتری کالاهای اروپایی آمریکاست و از آن مهم تر پس از جنگ جهانی دوم و معاهده برتن وودز کل اقتصاد جهان به شدت به دلار آمریکا وابسته شد و در نتیجه آمریکا قدرت خود را به راحتی اعمال می کند. همان طور که گفتم مثال شوک نیکسون بهترین نمونه است

خلاصه این که خواه نا خواه کشورهای صنعتی مثل ژاپن یا کشورهای در حال توسعه مانند ایران در همین فضا نفس می کشند و امکان بازی زیادی ندارند و برای ماندن در این فضا باید به خیلی روابط تن دهند و قوانین بازی را بپذیرند. شاید در دنیای حاضر تنها کشورهایی که به معنای کلاسیک آن ایده اقتصاد خودکفا را پیاده کردند کره شمالی و تا حدی کوبا هستند. کشورهای بلوک شرق در دوره ای سعی کردند ایده های برابری طلبی را پیاده کنند، ولی در مقابل شرایط جهانی سرمایه داری به مشکلاتی برخوردند. در مورد آن می شود ساعت ها صحبت کرد و امیدوارم که در آینده بتوانم آن را باز کنم؛ چون متاسفانه در مورد کشورهای کمونیستی بدفهمی های بسیاری وجود دارد. خود من در حال حاضر خیلی روی آلمان شرقی تمرکز دارم و در تلاشم که از نظر تاریخی و اقتصادی-اجتماعی آن را تحلیل و درک کنم

برگردیم به ایران و سوالی که در مورد آدام اسمیت و اقتصادی لیبرالی پرسیدید. آدام اسمیت به نوعی پدر اقتصاد است و بسیاری او را به دلیل توجهش به مفاهیم اقتصادی می ستایند. به درستی هم باید به عنوان یک عالم اقتصاد مقام او را ارج نهاد. اینکه اقتصاد لیبرال باعث فقر و بدبختی در دنیا شده است، نباید تلاش اسمیت برای قانونمند کردن اقتصاد را تحت تاثیر قرار داد. اسمیت پایه های علم اقتصاد را بنا نهاد؛ اما آنچه برای ما مهم است این که پیش فرض های او برای دنیای امروز ما به شدت ساده لوحانه و غیر دقیق هستند. مارکس و متفکران با نگاه انقادی اقتصاد سیاسی را شکل دادند. بحث اصلی در اینجاست که وقتی این قدر قوانین اقتصادی ساده هستند که همه چیز به تعادل می رسد، پس چرا اقتصادهایی در دنیا هستند که هم چنان در تقلای رسیدن به این تعادل هستند؟ چرا برخی اقتصادها بیشتر از دیگران از شرایط ااقتصادی سود می برند ؟ و چراهای بسیار دیگر؟

اولین نکته در همین جاست که وقتی به ما می گویند که با داخل شدن به اقتصاد جهانی شرایط بهتر می شود، همان افسانه های پیشین در حال تکرار شدن است. ما نباید فراموش کنیم که از دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی عملا ایران سیاست های نیولیبرال را اجرا می کند و نتیجه آن را می توانید ببینید: افزایش نابرابری، کاهش تولید، گسترش فقر اقتصادی و فرار مغزها. 

در مورد اینکه برای آغاز توسعه اقتصادی ایران چه باید کرد در پایان نامه ارشدم به تفصیل نوشته ام. سابقه نداشته است که بدون اصلاح نظام قضایی یک کشور روند توسعه آغاز شود. همان طور که در این سال ها دیده ایم؛ به هیچ وجه چنین اتفاقی نیفتاده است و اصلا آغاز نشده است. در طول زمان دیده ایم که فساد در نظام اقتصادی کشور گسترش یافته است و نظام قضایی هنوز در بند دیکته کردن ارزش هایی است که خوش هم باور ندارد

نکته بعدی اینکه نابرابری در ایران افزایش یافته است. خیلی جالب است که اگر نابرابری با ضریب جینی بالای پنجاه را یکی از عوامل انقلاب سال 57 بدانیم، در دهه هشتاد و نود خورشیدی دوباره ضریب جینی به این رقم نزدیک شده است. این یعنی برگشت به دوره بی ثباتی. متاسفانه در بین دوستان و آشنایان می بینیم که برخی آرزوی دوره شاهنشاهی را دارند، در حالی که در آن دوره نابرابری در همین حد بود. به هر حال با این سطح نابرابری راه زیادی برای رسیدن به آغاز توسعه داریم  

Monday, November 05, 2018

نقشه کشورهای جهان با توجه به سالی که حق رای زنان بدست آمد

یکی از نکات جالب در مورد نظام های رای گیری نگاه به زنان بوده است. یکی از سایت ها نقشه ای منتشر کرده است که بر روی آن می شود روی هر کشوری دید که در چه سالی زنان حق رای دادن پیدا کرده اند

در اینجا می توانید سایت منبع را ببینید




Saturday, November 03, 2018

خوب بودن تورم افسانه ای بیش نیست

اون روز دوستی می پرسید که آیا تورم برای اقتصاد خوب یا اجباری نیست؟

در اصل، ایده چنین سوالی ریشه در اقتصاد لیبرال دارد که بیشتر با تبلیغات در مغز دوستان فرو رفته است. طبق این ادعا تورم در حد پایین برای اقتصاد لازم است و به اقتصاد کمک می کند. توجیه اصلی این است که برای ایجاد تعادل باید تورم وجود داشته باشد تا اینکه قیمت ها به نقطه ای متعادل برسند. در صورتی که تورم وجود نداشته باشد اشتیاق برای خرید در امروز وجود ندارد. کنشگران اقتصادی کالاها را امروز می خرند؛ چون نگران گرانی آن در فردا هستند. بدین ترتیب گردش اقتصادی به وجود می آید. اگر مردم خرید نکنند، تولیدکنندگان گرایش به تولید را از دست می دهند؛ سپس تولید کاهش پیدا می کند و در نهایت بیکاری افزایش می یابد که نتیجه آن کاهش قدرت خرید مردم است. در اینجا ما با رکود روبرو می شویم

با توجه به این فروض، همواره در اقتصادهای پیشرفته رکود و تورم دو روی سکه هستند؛ یعنی سیاست های مالی و پولی به گونه ای تنظیم می شود که یکی از این دو اتفاق بیفتد. با توجه به محاسباتی که در دهه هشتاد میلادی انجام شد، در آمریکا و اروپا تورم دو درصدی به عنوان مبنا در نظر گرفته شده است. اتفاقا دقیقا هقته گذشته مجله اکونومیست مقاله ای چاپ کرد که این عدد را زیر سوال برد

به هر حال خیلی کوتاه اشاره کنم که اصولا این ایده که تورم خوب است و باعث تعادل در اقتصادی می شود، با دو مشکل بنیادی روبروست

اولی که مربوط به اقتصادهای توسعه نیافته مانند ایران است، مشکلات ساختاری است. در چنین اقتصادهایی ما با مسایلی مانند رکودتورمی و تورم افسار گسیخته روبرو هستیم؛ یعنی اصولا ساختار اقتصادی ما با آن کشورها متفاوت است و در نتیجه راه حل ها به نتایج متفاوتی می رسند

دومی که کلی است به اصول اقتصاد لیبرال لیبرال برمی گردد. تیوریسین های اقتصاد لیبرال فرض هایی دارند که در دنیای پیرامونی صادق نیست. به عنوان مثال، اقتصاد برای آنها یک محیط کاملا بسته در نظر گرفته می شود؛ در حالی که چنین نیست . اقتصاد کاملا بسته وجود ندارد. دوم اینکه آنها انسان را یک کنشگر کاملا اقتصادی در نظر می گیرند که به هیچ چیزی به جز سود شخصی فکر نمی کند؛ در حالی که عوامل موثر بر نگرش اقتصادی داریم. جمله مشهوری از اقتصاددانان نهادگرا وجود دارد که «ایدیولوژی هزینه مبادله را صفر می کند» و ما با اصول دیگری هم سر و کار داریم. سومین فرض اقتصاد لیبرال این است که دولت اصلا در اقتصاد دخالت نمی کند؛ در حالی که پولانی نشان داد که اصلا چنین امکانی وجود ندارد

خلاصه اینکه فرض تورم خوب بیشتر از آنکه لزوما علمی باشد، تبلیغی است :) مثل خیلی باورهای دیگر که در ذهن ما می کنند

#خیابانی

مگه میشه یکی این قدر بد گزارش کنه و این همه بازی خوب بهش بدن !! #خیابانی خیلی بد گزارش میکنه

Thursday, November 01, 2018

نوامبر ماه انقلاب‌ها در آلمان است :)

هفته‌نامه اشپیگل آلمان موضوع ویژه هفته گذشته خودش را به انقلاب‌های آلمان اختصاص داده است. سوال اصلی برای نویسنده تیتر اصلی این است که چرا آلمان‌ها این قدر اشتباه می‌کنند؟ او رویدادهای سال‌های ۱۹۱۸، ۱۸۴۸، ۱۹۶۸ و ۱۹۸۹ را بررسی می‌کند و به آنها نام انقلاب و شبه‌انقلاب می‌دهد. ایده اصلی او این است که دقیقا یک سال بعد از وقایع نهم نوامبر ۱۹۱۸ که به شکل‌گیری جمهوری در آلمان انجامید، سران انقلاب نسبت به دولت جدید دلسرد شدند - البته به نقل از گوستاو اشترس‌مان
دوره‌ای که به نام جمهوری وایمار می‌شناسیم در این دوره شکل گرفت و به نظرم یکی از جالب‌ترین دوره‌های تاریخی آلمان است که ارزش بررسی‌های مفصل‌تری دارد. در این دوره آزادی‌های اجتماعی بسیاری بدست می‌آید و پایه‌های دموکراسی مبتنی بر رأی‌گیری گذاشته می‌شود. در دیگ جوشان جامعه آلمان گروه‌های مختلف به جان هم می‌افتند و افراد مهم زیادی کشته می‌شوند من جمله انقلابی شهیر روزا لوکزامبورگ. عجیب‌تر این که در نهایت هیتلر به قدرت می‌رسد و جمهوری وایمار از بین می‌رود
جرقه‌های انقلاب ۱۹۱۸ در اواخر اکتبر شعله‌ور می‌شود. در این تاریخ تعدادی از ملوانان یکی از کشتی‌های جنگی آلمان از اجرای یکی از فرامین ابلهانه سرپیچی می‌کنند و پس از پیوستن کارگران به أنها انقلاب شکل می‌گیرد
انقلاب سال ۱۸۴۸ به نوعی انقلاب برای آزادی است. همان طور که یکی از شعرای آن دوره آلمان می‌گوید «خلق آلمان باید آزاد شوند». با وجود اتفاقات مهمی که در این دوره می‌افتد و به نوعی شاهد سلطنت مشروطه هستیم، ولی در نهایت همان اتفاقی که در انقلاب مشروطیت ایران می‌افتد در آنجا هم تکرار می‌شود و همان اشراف و طبقه حاکم در ساختار بالای قدرت باقی می‌مانند. با حضور بیسمارک در مقام صدراعظم شاهد اصلاحات از سیستم هستیم
به نوعی می‌شود اتفاقات آلمان  در این دوره تاریخی بین ۱۸۴۸ تا ۱۹۳۳ را اصلاحات از بالا دانست.در مقابل، آنچه به عنوان وقایع ۱۹۶۸ می‌شناسم نوعی شورش است که از سوی گروه‌های ناراضی آن زمان شکل می‌گیرد و باز هم به اصلاحات در سیستم منجر می‌شود. جالب اینجاست که ما در ایران بیشتر فرانسوی‌ها را عامل خیزش ۱۹۶۸ می‌دانیم، در حالی که آلمانی‌ها آغازگر داستان هستند
در نهایت این که نوامبر ۱۹۸۹ شبه‌انقلابی در آلمان شرقی اتفاق می‌افتد و دیوار برلین فرو می‌ریزد که به نوعی به عنوان پایان جنگ سرد شناخته می‌شود
به هر حال، مقاله اشپیگل بسیار جذاب بود، چون می‌شود آن را با شرایط ایران مقایسه کرد. در نهایت این که نگارنده مقاله به جمله‌ای از لنین اشاره می‌کند که آلمانی‌ها را فاقد روحیه انقلابی‌گری می‌داند: «اگر آلمان‌ها بخواهند ایستگاه قطار را اشغال کنند، به هر حال بلیت قطار را هم می‌خرند» و به همین دلیل معتقد است که در آلمان انقلابی روی نمی‌دهد