Tuesday, November 06, 2018

بعد از آنکه نوشتاری در مورد تورم نوشتم، دوستی در کامنتی سوالات زیر را مطرح کرد:

موضوع جالبی رو مطرح کردید.
در دوره ای ژاپن تورم منفی رو تجربه کرد و ظاهرا تلاش اش بر این بود که از تورم منفی خارج بشه. این رو چطور توضیح میدید؟

شما دیدگاه اقتصاد دان های لیبرال رو نقد کردید!
لطفا در مورد بازار آزاد و میراث اسمیث و البته وضعیت نابسمان اقتصاد ایران هم نظرتون رو بنوبسید.

شرایط آزاد سازی بازار و رقابت رو برای ایران چطور تبیین میکنید؟


از آنجایی که در پاسخ دادن به کامنت ها تنبل هستم و از طرف دیگر پاسخ به مجموع سوالت بسیار طولانی بود؛ تصمیم گرفتم نوشتاری مجزا به آن اختصاص دهم

 من در مورد اقتصاد ژاپن تخصصی ندارم و دقیقا نمیدانم چه دوره تورم منفی بوده است؛ ولی در کل تورم منفی تاثیر منفی بر آتچه اقتصاددانان تقاضای موثر می نامند دارد. وقتی تورم منفی است؛ بدین معناست که فردا یا ماه بعد قیمت کالاها کم می شود؛ بنابراین کنشگری که اقتصادی فکر می کند با خود می گوید کالایی که امروز نیاز ندارم نمی خرم و فردا که ارزان تر شد می خرم. نتیجه اینکه تقاضا برای کالاهای خاصی کاهش می یابد و در نتیجه تولیدکنندگان این کالاها تولید آنها را متوقف می کنند. بدین ترتیب تورم منفی اثر منفی بر تولید خواهد داشت

همین جا در ادامه به نوعی وارد سوالات بعدی می شوم. از آنجایی که در دنیای امروز اقتصاد مستقل از جهان وجود ندارد، اقتصاد ژاپن هم متاثر از دنیای بیرون است. قوی شدن اقتصاد و پیشرفت فن آوری می تواند باعث تورم منفی شود. به عنوان مثال، در قرن نوزدهم که فن آوری در آمریکا با سرعت در حال جلو رفتن بود، قیمت نهایی بسیاری کالاها کاهش یافت و به نوعی تورم منفی داشتیم. از طرف دیگر، وقتی صادرات یک کشور بسیار زیاد می شود یا اقتصاد آن قوی می شود، تقاضا برای ارز آن کشور زیادی می شود و در نتیجه قیمت ارز آن بالا می رود. بدین ترتیب دوره ای بود که ژاپن با توجه به افزایش ارزش ین در جهان مجبور شد سیاست های صادراتی و پولی-مالی خود را تغییر دهد

در همین جا می خواهم اضافه کنم که من منتقد سیاست های لیبرالی و به خصوص نیولیبرالی هستم، اما واقع بین هستم. ما در دنیایی هستیم که سیاست های لیبرال با توجه به قدرت اقتصادی و رسانه ای قدرت خود را تحمیل کرده اند و اقتصاد امروز به شدت وابسته به سرمایه کشورهای غربی است. مثال این وابستگی را می شود در روابط داخلی کشورهای پیشروی سرمایه داری دید. راحت ترین مثال آن رابطه کشورهای اروپایی با آمریکاست. مهم ترین مشتری کالاهای اروپایی آمریکاست و از آن مهم تر پس از جنگ جهانی دوم و معاهده برتن وودز کل اقتصاد جهان به شدت به دلار آمریکا وابسته شد و در نتیجه آمریکا قدرت خود را به راحتی اعمال می کند. همان طور که گفتم مثال شوک نیکسون بهترین نمونه است

خلاصه این که خواه نا خواه کشورهای صنعتی مثل ژاپن یا کشورهای در حال توسعه مانند ایران در همین فضا نفس می کشند و امکان بازی زیادی ندارند و برای ماندن در این فضا باید به خیلی روابط تن دهند و قوانین بازی را بپذیرند. شاید در دنیای حاضر تنها کشورهایی که به معنای کلاسیک آن ایده اقتصاد خودکفا را پیاده کردند کره شمالی و تا حدی کوبا هستند. کشورهای بلوک شرق در دوره ای سعی کردند ایده های برابری طلبی را پیاده کنند، ولی در مقابل شرایط جهانی سرمایه داری به مشکلاتی برخوردند. در مورد آن می شود ساعت ها صحبت کرد و امیدوارم که در آینده بتوانم آن را باز کنم؛ چون متاسفانه در مورد کشورهای کمونیستی بدفهمی های بسیاری وجود دارد. خود من در حال حاضر خیلی روی آلمان شرقی تمرکز دارم و در تلاشم که از نظر تاریخی و اقتصادی-اجتماعی آن را تحلیل و درک کنم

برگردیم به ایران و سوالی که در مورد آدام اسمیت و اقتصادی لیبرالی پرسیدید. آدام اسمیت به نوعی پدر اقتصاد است و بسیاری او را به دلیل توجهش به مفاهیم اقتصادی می ستایند. به درستی هم باید به عنوان یک عالم اقتصاد مقام او را ارج نهاد. اینکه اقتصاد لیبرال باعث فقر و بدبختی در دنیا شده است، نباید تلاش اسمیت برای قانونمند کردن اقتصاد را تحت تاثیر قرار داد. اسمیت پایه های علم اقتصاد را بنا نهاد؛ اما آنچه برای ما مهم است این که پیش فرض های او برای دنیای امروز ما به شدت ساده لوحانه و غیر دقیق هستند. مارکس و متفکران با نگاه انقادی اقتصاد سیاسی را شکل دادند. بحث اصلی در اینجاست که وقتی این قدر قوانین اقتصادی ساده هستند که همه چیز به تعادل می رسد، پس چرا اقتصادهایی در دنیا هستند که هم چنان در تقلای رسیدن به این تعادل هستند؟ چرا برخی اقتصادها بیشتر از دیگران از شرایط ااقتصادی سود می برند ؟ و چراهای بسیار دیگر؟

اولین نکته در همین جاست که وقتی به ما می گویند که با داخل شدن به اقتصاد جهانی شرایط بهتر می شود، همان افسانه های پیشین در حال تکرار شدن است. ما نباید فراموش کنیم که از دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی عملا ایران سیاست های نیولیبرال را اجرا می کند و نتیجه آن را می توانید ببینید: افزایش نابرابری، کاهش تولید، گسترش فقر اقتصادی و فرار مغزها. 

در مورد اینکه برای آغاز توسعه اقتصادی ایران چه باید کرد در پایان نامه ارشدم به تفصیل نوشته ام. سابقه نداشته است که بدون اصلاح نظام قضایی یک کشور روند توسعه آغاز شود. همان طور که در این سال ها دیده ایم؛ به هیچ وجه چنین اتفاقی نیفتاده است و اصلا آغاز نشده است. در طول زمان دیده ایم که فساد در نظام اقتصادی کشور گسترش یافته است و نظام قضایی هنوز در بند دیکته کردن ارزش هایی است که خوش هم باور ندارد

نکته بعدی اینکه نابرابری در ایران افزایش یافته است. خیلی جالب است که اگر نابرابری با ضریب جینی بالای پنجاه را یکی از عوامل انقلاب سال 57 بدانیم، در دهه هشتاد و نود خورشیدی دوباره ضریب جینی به این رقم نزدیک شده است. این یعنی برگشت به دوره بی ثباتی. متاسفانه در بین دوستان و آشنایان می بینیم که برخی آرزوی دوره شاهنشاهی را دارند، در حالی که در آن دوره نابرابری در همین حد بود. به هر حال با این سطح نابرابری راه زیادی برای رسیدن به آغاز توسعه داریم  

No comments: