Monday, September 30, 2019

پنهان کاری باعث می شود که واقع بین نباشیم

یکی از علایق من است که به برنامه فرهنگ هلاکویی گوش کنم. به نظرم مشکلات مردم بازتاب خوبی از جامعه ما را نشان می دهد

یکی از نکاتی که جالب است به نظرم در آنجاست که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که آدم ها در مورد احساسات و واقعیت ها به راحتی و بدون سانسور صحبت نمی کنند. یعنی همین که ما در جامعه داریم و خیلی ها قربان صدقه دیگری می روند ولی اصلا به این حرف ها باور ندارد. این باعث می شود که نشود ما به حرف آدم ها اعتماد کنیم و از طرف دیگر واقع بینی ما را زیر سوال می برد

موردی که در صحبت های مشتری هلاکویی برایم خیلی جالب بود، زنی بود که تماس گرفته بود و در مورد دوست پسر 51 ساله اش گفت که طرف دم در خانه ایشان که آمده بود داشته چند زن دیگر را نگاه می کرده است و همه حواسش به این خانم نبوده است و همین موضوع باعث جدایی آنها شده است! خوب به نظرم این موضوع نشان می دهد که این خانم واقع بین نیست

در جامعه ما این موضوع جا افتاده است که به جای عشق واقعی قصه های دروغین به همدیگر بگوییم. مثلا مرد باید به زن بگوید که تو همه زندگی من هستی و به جز تو به زن دیگری نگاه نمی کنم. خوب این موضوع شدنی نیست. ازدواج در اصل یک قرارداد اجتماعی است برای کنترل و مشخص کردن چارچوب روابط جنسی. حالا اگر کسی ازدواج می کند یعنی محدودیت برای روابط را می پذیرد، اما آن را دور که نمی اندازد. یعنی میل جنسی صفر / یک نیست؛ بلکه طیف است که به برخی افراد بیشتر کشش داریم و به برخی کمتر. حالا بعد از ازدواج این رابطه محدود و مشخص می شود، اما از بین نمی رود

بنابراین چه بهتر که شریکان زندگی با هم صادق و روراست باشند تا رابطه شان بهتر شود و با واقع بینی پیش برود

Sunday, September 29, 2019

تبلیغ انتخاباتی ما و آنها

امروز انتخابات مجلس ملی اتریش است و احزاب مختلف مشغول تبلیغ اند. طبیعتا دوستانی که تابعیت اتریش را دارند در انتخابات شرکت می کنند و احزاب یا نامزدهای خودشان را تبلیغ می کنند. برای من یکی از نکات بارز و جالب شیوه ابراز طرفداری از طرف دوستان ایرانی و اتریشی است. تبلیغ دوستان ایرانی دقیقا من را یاد انتخابات در ایران می اندازد. از سه ماه قبل از انتخابات ایران، تعدادی از دوستان ناگهان فعال سیاسی می شوند و مدعی می شوند که اگر فرد مورد نظر  آنها رای نیاورد، آمریکا به ایران حمله می کند، همه چیز گران می شود، فرهنگ ایرانی نابود می شود و ... . از آن خوشمزه تر اعلام می کنند که اگر این اتفاقات بیفتد، مقصر کسانی هستند که به آن فرد رای نداده اند. حالا کاری نداریم که آن فرد هم انتخاب شود و همه چیز گران شود، این دوستان اصلا پاسخی ندارند
همین طرز فکر باعث می شود که دوستان ایرانی در اینجا همین شکل تبلیغ کنند. کلا یک فهرست دارند که چرا به یک گروه نباید رای داد و اصلا دلیل قانع کننده ای برای رای خود ندارد. حالا دوستانی که اتریشی هستند، خیلی راحت می آیند می نویسند که من طرفدار محیط زیست و حقوق بشر هستم، چون حزب سبز هم همین را می خواهد من هوادار آنها هستم و به آنها رای می دهم. یکی دیگر نوشته است من خواهان عدالت اجتماعی و اقتصادی هستم، بنابراین به سوسیالیست ها رای می دهم و ... نه اینجا کسی مقصر است و نه دیگری آدم بدی است. هر کسی دیدگاه خود را دارد و همین باعث می شود که افراد با هم درگیر نشوند و درگیری برای سیاست مداران در سطح سیاسی است. جامعه تنش ندارد، دعوا ندارد و یک انتخابات ساده تنفر به وجود نمی آورد
می خواهم بگویم که متاسفانه ایرانی ها از یکی از بدترین شیوه ها استفاده می کنند. در روان شناسی می دانیم که ایجاد حس گناه تاثیر مخربی بر روی کودک می گذارد و او را نابود می کند؛ هم چنین مذهب از این شیوه استفاده می کند و این شیوه برای کوتاه مدت جواب می دهد، اما اثر منفی که می گذارد بسیار بیشتر از اینهاست

پیشنهاد برای رفع مشکل تهاجمی استقلال

فکر کنم مهم ترین مشکل استقلال در بازی های اخیرش مساله مهاجمان است. به وضوح این تیم در خط حمله مشکل دارد و ضعف اصلی این تیم در گل نزدن است و همین باعث می شود که دیگر مشکلات تیم بیشتر دیده شود

شاید یکی از راه کار هایی که جالب باشد، استفاده از بازیکنان تهاجمی به جای مهاجمان نوک کلاسیک باشد. در دوره های اخیر، وقتی که تیم ملی اسپانیا یا فرانسه دچار کمبود بازیکن مهاجم نوک در سطح ملی شدند، از بازیکنان میانی با هوش بالا و قدرت گلزنی استفاده کردند

در تیم فعلی استقلال که تبریزی آماده نیست و دیاباته مصدوم است، استفاده از فرشید اسماعیلی و داریوش شجاعیان برای گلزنی می تواند ایده خوبی باشد. به خصوص که استقلال در خط میانی بازیکن زیاد دارد

Saturday, September 28, 2019

افسردگی و میل به عدم در ایران ما

داشتم مصاحبه های قلیچ و امیر حاج رضایی با سایت آنتن رو گوش می کردم؛ با توجه به تفاوت کامل این دو مصاحبه و شخصیت این دو آدم، یک موضوع در صحبت آنها مرا خیلی اذیت کرد و ناراحت شدم

قلیچ در پایان صحبتش به این اشاره می کند که دوست داشته است که جزو سربازان حرم شود و برود که دیگر برنگردد؛ حاج رضایی هم در اواخر صحبتش اشاره می کند که عمرش را کرده است و وقتی با واکنش مجری روبرو می شود می گوید خودم را لوس نمی کنم. این موضوع خیلی اذیتم کرد که دو تا از نخبه های فوتبال ما چنین خالی از انرژی شده اند

به شخصه خیلی متاسف شدم

Friday, September 20, 2019

نمایشگاه وین سوسیالیست

یکی از تحولات مهم در وین قدرت گرفتن سوسیالیست ها در سال 1919 بود. در اصل، آغاز رشد و بهبود شرایط وین از آن زمان آغاز شد و نتیجه آن این که امروز وین یکی از بهترین شهرهای دنیاست. دوره ای که این تحولات تحت شهرداری این آقای سیبیلو بین سال های 1919 تا 1934 انجام شد شامل اطلاح نظام پزشکی و آموزشی و کاری وین بود - در سال 1934 فاشیست ها به قدرت رسیدند

مجموعه این تحولات در نمایشگاهی گردآوری شده است تا همگان با این تاریخچه آشنا شوند. روز گذشته دانشجوهای مدرسه تابستانی را که از کشورهای مختلف آمده اند، به این موزه بردیم. برای آنها خیلی جالب بود؛ بطوری که داوید که انگلیسی است؛ گفت خیلی جالبه که چند سال بعد از محو امپراتوری بزرگ اتریش-مجارستان پایتخت آن چنین تحولی یافته است

مثال های جالب این دوره ساخت مدارس همگانی و رایگان شدن آنها، ساخت مسکن اجتماعی با قیمت پایین و رایگان شدن بهداشت بود. علاوه بر اینها جنبش کارگری به شدت قدرت پیدا کرد، بطوری که پلاکاردهای جالبی از آن دوره داریم

یکی از آنها را دیدم که متن آن دعوت از کارگران برای همکاری و انقلاب بود، بدون آنکه فریب رادیکال های ظاهری خورده شود. برای من متن آن خیلی جالب بود

یکی دیگر از نکات جالب نمایشگاه ترکیب حمام و رختشویی و ظرفشویی بود. در آن دوره در خانه های وین آب لوله کشی وجود نداشت و بودن آب در داخل خانه خیلی لوکس بود. در خانه های مردم عادی یک شیر آب در هر طبقه وجود داشت و تمامی ساکنان طبقه از آنجا آب برمی
داشتند. حالا این که برای گرم کردن آب چه روشی استفاده شود؛ خود مساله ای مهم بود
یکی از معماران آن دوره برای خانه های آن زمان چنین ترکیبی استفاده کرد که آب گرم در خانه وجود داشته باشد و برای حمام و ظرفشویی و لباسشویی استفاده شود 
در نهایت یکی از موارد جالب، تلاش برای استفاده از گرافیک های قابل فهم برای توضیح شرایط بود. به عنوان مثال، گرافیک زیر تعداد بیکاران در کشورهای مختلف را نشان می دهد

مجازات مایی که فریب کاریم

من از بچگی با مادرم یک مشکل بزرگ داشتم: اصرار عجیبی داشت که من را وادار به کاری کند که دوست نداشتم - البته مثل همه آدم های کنترل گر :) ابتدا زورش به من می رسید و من کلی کار ناخواسته انجام می دادم؛ بعدا که زورش به من نمی رسید، سعی کرد از راه دیگری وارد شود. بدین ترتیب که سعی می کرد کلک بزند؛ مثلا اگر دوست نداشتم به کسی زنگ بزنم، می گفت حالا زنگ بزن، شاید طرف جواب ندهد :) یا مثلا فلان کار را بکن شاید خوشت بیاید
حالا داستان جودوی ما و کلا ورزش ما در تقابل با اسراییلی ها همین شده است. اول مستقیما می گفتیم که ما با آنها بازی نمی کنیم؛ بعد از آن که چند تیم و ورزشکار ما محروم شدند، داستان این طوری شد که سعی کنیم طوری ببازیم که بازی متقابل با آنها نداشته باشیم؛ انگار دیگران خنگ و ابله هستند و متوجه نمی شوند. حالا کاری به آن ورزشکار بیچاره نداریم که کلی زحمت می کشد و چهار سال یک بار می رود المپیک؛ بعدش باید عمدا ببازد
جریان جودو هم همین شده است؛ کلی فدراسیون فکر می کرد که چقدر زرنگ است؛ منتها جریان لو رفته و باید تبعات آن را بدهد. آنچه بدتر است این که استراتژی اخیر مرا به یاد همان اظهار نظر مادرم می اندازد که حالا زنگ بزن؛ شاید خانه نباشد. این ورزشکار ما هم به یک ورزشکار از یک کشور سوم می بازد تا اعتراض خود را به اسراییل مطرح کند!!! یعنی این وسط چه کسی به جز آن ورزشکار ایرانی ضرر می بیند؟ 
ورزشکار کشور سوم که مفت برده است؛ اسراییلی ها هم اصلا با ما روبرو نشده اند و هیچ کس هم در دنیا به این فکر نمی کند که وای چه اعتراض قوی ای؛ طرف به یک یونانی باخته است که به نظام و رفتار سیاستمداران اسراییلی اعتراض کند!!! آخه عقل کل، شما تا حالا کجا بودی؟
من خودم با اسراییل و سیستم آن مشکل دارم و هیچ وقت هم پنهان نکرده ام؛ اما این عقل کل ها واقعا بی نظیرند

Thursday, September 19, 2019

مسکن اجتماعی

یکی از پروژه هایی که در آن همکاری می کنم مربوط به مسکن اجتماعی است
این هفته رویدادی در دانشگاه اتفاق می افتد که به آن مدرسه تابستانی می گویند و ایده اصلی آن گرد هم آمدن دانشجویان در تابستان در یک کشور و یادگیری فشرده از طریق همکاری در یک کارگاه فکری یا عملی است. معمولا مجموعه سخنرانی یکی از موردهای همیشگی چنین برنامه هایی است. مهمان هفته یکی از دانشجویان رادیکال ترک بود که در بروکسل دوره دکترا را می گذراند. از این نظر رادیکال که تحقیقات زیادی در مورد کمون ها انجام داده است و به نوعی طرفدار آنهاست و دوم این که به مفهوم واقعی به مقاله نویسی باز اعتقاد دارد؛ یعنی مقاله هایش را به این شکل می نویسد که هر کسی می تواند نقشی در آن داشته باشد. در این مورد شنیده بودم که این امکان وجود دارد که برخی افراد هم اکنون این گونه می نویسند، اما کسی را ندیده بودم :)
در مطلبی که ارایه داد به یک مورد جالب هم اشاره کرد که به عنوان خانه های امید دوزچه شناخته می شوند. پس از زلزله ای که در آن منطقه ترکیه اتفاق افتاد؛ افراد زیادی بی خانمان شدند. دولت در این مواقع از صاحبان خانه ها حمایت می کند و آسیبی که آنها در زلزله دیده اند پوشش داده می شود؛ اما سوال این است که مستاجران آن خانه ها که توان یافتن خانه جدیدی ندارند چه می شوند؟ سوالی که معمولا مورد توجه کسی قرار نمی گیرد
این افراد در دوزچه در یک فرایند ده دوازده ساله توانستند برای خود حقوقی بدست بیاورند و خانه سازی در آن منطقه را انجام دهند. اتفاقی که هم اکنون به عنوان نمونه ارزشمندی از مشارکت مردمی و احقاق حقوق شهروندی شناخته می شود

Monday, September 16, 2019

روانکاوی خود - ترس از تلفن و اتهام های بیهوده

دیروز فرصت خوبی پیش آمد که خودم را روانکاوی کنم و دو مشکل اساسی خودم را شناسایی کنم و کمی در موردش فکر کنم

مورد اول اینکه من در کودکی خیلی کم از طرف والدین و بزرگ تر تشویق شدم و بیشتر مورد انتقاد قرار گرفتم. در اصل، من در دوره ابتدایی همیشه بالاترین نمره را داشتم و شاگرد اول بودم. جایزه ای بابت این موضوع دریافت نکردم. در مقابل، کافی بود که یک بار نمره کامل نگیرم تا مورد انتقاد خانواده قرار بگیرم. این موضوع تا حد زیادی باعث دلسردی من شد. در اصل، دیگر لذتی از خوب بودن نمی بردم و از بد بودن می ترسیدم. این احساس وقتی بیشتر تقویت شد که حس کردم کسی مرا دوست ندارد. علاوه بر والدین، دیگر اعضای خانواده این حس را در من به وجود می آوردند. مثال خیلی خوبی که به یادم مانده است؛ رفتار مادربزرگم با من بود. خانه آنها در کرج بود و من هفته ای یک بار پیش آنها می رفتم؛ اما انتقاد همیشگی این بود که سینا پیش ما نمی آید و به ما سر نمی زند. در اصل، من هم وقت می گذاشتم و می رفتم، ولی در نهایت باز هم مورد اتهام بودم. در اینجا هم به جایی رسیدم که همیشه با خودم درگیر بودم که چرا من همیشه متهم هستم و این موضوع آزارم میداد. هم چنان که انتقادهای زیاد در مورد شرایط تحصیلی باعث شد که در دوره ای خودم را ول کنم و به شدت دچار افت تحصیلی شدم

این پیشینه باعث شده است که من به شدت از انتقاد تنفر داشته باشم و از سوی دیگر به شدت شخصیتی باشم که در اصطلاح روان شناسی به دنبال تایید دیگران باشم (approval seeking) ؛ این موضوع به شدت زندگی مرا تحت تاثیر قرار داده است. توصیه اخلاقی این که بچه هایتان را دوست داشته باشید و آنها را تایید کنید :)

مورد دوم که برایم روشن شد؛ ترس از تلفن (فوبیای تلفن) در من هست. من کلا از تلفن کردن و جواب دادن بدم می آید و تا آنجا که می توانم از آن فرار می کنم. یعنی به من بگویند ده تا ایمیل بزن ، می نویسم؛ اما یک تلفن یک دقیقه ای برایم عذاب است. دیروز با خودم گفتم که بگذار ببینم چنین مشکلی وجود دارد و دیگران چگونه اند. دیدم که اصلا فوبیای تلفن وجود دارد و با گلوسو فوبیا - ترس از سخنرانی مشابه است. دلیل اصلی این دو ترس اضطراب فرد از مورد انتقاد قرار گرفته شدن، مسخره شدن یا مورد قضاوت قرار گرفته شدن است. البته علاوه بر این موارد که در ویکی پدیا آمده است؛ می شود مورد ترس از این که دیگران متوجه شما نشوند هم اضافه کرد

بنابراین مشخص است که این دو مورد در من ریشه های مشترکی دارند و باید با رجوع به کودکی آنها را شناسایی و با تمرین مشکل را حل کرد. روش های حل این مشکل که با روش های شناختی و روان کاوی انجام می شود، خیلی طولانی نیست؛ اما نیاز به جدیت دارد. راحت ترین کار این است که فرد مشکل دار با تلفن های کوتاه با افراد آشنا شروع کند و کم کم مدت مکالمه را طولانی تر کند و هم زمان تلفن های اتوماتیک و مشخص را انجام دهد. در نهایت، فرد می تواند کارهای عادی انجام دهد

Saturday, September 14, 2019

داریوش آشوری و نگاه رندانه اش به سعدی

داریوش آشوری یکی از محترم ترین و باسابقه ترین پژوهشگران ایرانی است که سال هاست با مطالعات و ترجمه های خوبش به ادبیات و فلسفه ایران خدمت می کند

دیروز آشوری سخنرانی داشت در مورد عرفانِ رندانه‌ی سعدی و خوشبختانه فرصت شد و من هم در جلسه بودم

ین مایه صحبت آشوری این است که ما یک نوع عرفان داریم که به آن عرفان خراسانی می گوید؛ شاخ این نوع عرفان مولاناست که گویی از این جسم خاکی ناراضی است و اوج عرفان (شناخت) را رهایی از این بدن می داند. مثال آشوری نگاه عرفان خراسانی به بدن انسان است که آن را ستورگونه می نامد و در نهایت می گوید که جسم جایگاه کاه و یونجه شده است. اصلا اوج این نگاه در آنجاست که مولوی معتقد است ما از جماد به گیاه و بعد به حیوان تبدیل شدیم و در نهایت رشد کردیم و آدم شدیم؛ اما این پایان راه نیست و باید پیشتر رفت



از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان برزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچ اندر وهم ناید آن شوم


در مقابل این نگاه، عرفان سعدی بسیار جسمی است. عرفانی که در نگاه آشوری حافظ را هم تحت تاثیر قرار می دهد و به همین دلیل، در شعرهای این دو بزرگوار حظ جنسی و جسمی بسیار است. در اصل، این عرفان انسان بودن را بسیار هم خوب می داند و نیازی به تبدیل به چیز دیگری نمی داند. اصلا واژه رند را آشوری به همین دلیل بکار می برد. رندان لات ها و فاجران آن دوره بودند و مشغول تمتع از امکانات جسمانی زمان خود بودند. آنها مست بودند و در خرابات رفت و آمد می کردند. محل گذر آنها در حاشیه شهر بود که عرق فروشی و فاحشه خانه ها بودند. حالا وقتی سعدی و حافظ رِندند، بدین معناست که با لذت های جسمانی قهر نیستند.


در نهایت این که باید اشاره کرد شاید دلیل عدم رضایت سعدی از دیدارش با مولانا در همین نکته نهفته باشد. سعدی مولوی ای را می بیند که اصلا با نگاه عرفانی اش هم خوانی ندارد و به همین دلیل، شعر مولوی و شخص او را به سخره می گیرد:

از جان برون نیامده جانانت آرزوست

زنار نابریده و ایمانت آرزوست

بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند

موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست


به نظرم مقاله جهانبخش نوروزی به خوبی این تقابل را نشان می دهد. (می توانید در اینجا مقاله را ببینید)

Thursday, September 12, 2019

درسی از مکتب شیکاگو و بحث سحر خدایاری و سایر موارد فساد در ایران

یکی از جامعه شناسان مکتب شیکاگو داستان دختر جوانی را تعریف می کند که در راه خانه یک بار در ایستگاه مترو مورد تجاوز قرار می گیرد؛ سپس سر کوچه شان و سومین بار در ورودی خانه که این آخری موجب مرگش می شود

سپس این اندیشمند می گوید این داستان واقعی نیست، اما ما این داستان را باور می کنیم؛ چرا که این داستان واقعی به نظر می رسد. در اصل، شرایط شهر به گونه ای است که این داستان باورپذیر است

بر می گردم به یکی از برنامه های روز گذشته تلویزیون ایران که در مورد سحر خدایاری ساخته شده بود و می خواست ثابت کند که داستان منتشر شده در مورد وی در رسانه ها شکل واقعی دیگری دارد. هم چنین حمایت جمعی ورزشکاران و افرادی سیاسی را زیر سوال برده است. در اینجا می خواهم به بحث جامعه شناس مکتب شیکاگو برگردم. ما داستان سحر خدایاری را باور می کنیم؛ چون باورپذیر است و اصلا دور از ذهن نیست که اتفاق افتاده باشد یا خیر

  • همه ما می دانیم که به ناحق ورود زنان به ورزشگاه ها ممنوع شده است
  • همه ما می دانیم که تعداد قابل توجهی از زنان شیفته فوتبال هستند و درک خوبی از این بازی دارند
  • همه ما می دانیم که زنان زیادی هستند که مانند مردان عاشق یک تیم فوتبال هستند و حاضرند برای دیدن بازی تیم شان جان شان را بدهند
  • همه ما می دانیم که در چندین مورد قوه قضاییه احکام قضایی عجیبی صادر کرده است که چندان با سطح جرم تناسبی نداشته است
  • همه ما می دانیم که پلیس ایران رفتار دوستانه ای با شهروندان ندارد

اگر این موارد را کنار یکدیگر بگذاریم ؛ به این نتیجه می رسیم که این داستان می تواند واقعی باشد و باورپذیر است

همین مورد را بسط می دهم به شرایط جامعه و فساد موجود در آن: اگر کسی در مورد یکی از مسوولان ایران بگوید که فلان فرد میلیون دلار اختلاس کرده است؛ ما باور می کنیم -چون  باورپذیر است. شاید همین جریان را در مورد یکی از مسوولان دولتی در اروپا به ما بگویند؛ ما باور نمی کنیم - چون باور آن عجیب است

همین طور است اگر کسی بگوید در آلمان زنی که اجازه ورود به ورزشگاه نداشت خودش را آتش زد. باور آن سخت است؛ اما در مورد ایران چنین نیست

Tuesday, September 10, 2019

برای سحر خدایاری و همه آنهایی که عاشق توپ گردند

سن و سال من به جایی رسیده است که نگاهم به مرگ تغییر کرده است و بسیاری مرگ ها پریشانم نمی کند؛ اما هنوز از دیدن عاشقانه مرگ ها اشک می ریزم. مرگ سحر خدایاری هم چنین شرایطی دارد. شاید دلیل اصلی آن همسانی چنین مرگی این باشد که مرگ در زمین فوتبال برای من جذبه ای روحانی دارد. هر بار که به یاد مارک ویویان فو و آنتونیا پویرتو می افتم دلم چنگ می زند؛ به یاد لحظه لحظه لذتی می افتم که روی زمین فوتبال بردم. به یاد اوج هیجان و ارضایی می افتم که برای دقیقه ای در زمین فوتبال بودن داشتیم. یاد آن ثانیه هایی می افتم که حاضر بودیم تا جانمان را بدهیم تا تیم مان ببرد
و وقتی عاشقی می میرد؛ حس فقدان و حسرت و نابودی جای آن لحظه را برای من می گیرد؛ گویی زندگی در کسری از ثانیه نابود می شود و صفحه زندگی کلا تاریک می شود. در آنی، زندگی برایم متوقف می شود، به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمی کنم، بغض گلویم را فشار می دهد و قطره اشکی می آید
برای فوتبالیست هایی که در زمین فوتبال مرده اند، حس تسکینی تسلایم می دهد و آن هم این که آنها در اوج هیجان و لذت رفته اند؛ در آغوش معشوق بوده اند و در حین بازی بوده اند؛ اما ... اما ... در مورد سحر این تسلا را ندارم. به این فکر می کنم که حتا لحظه ای نتوانست این لذت را تجربه کند. آن هم تنها و تنها به این دلیل که عده ای کوته فکر برای او تصمیم گرفته اند. متاسفم که سکوهای آزادی حضور او را درک نخواهند کرد

داشتم عقده ای می شدم ها

من خیلی آدم رویاپردازی بودم و هستم :)
دوست داشتم فوتبالیست بشم که نشدم؛ دوست داشتم که مادر مهربانی داشتم که نشد؛ در مورد مسایل جنسی هم حرف نمی زنم که نشد :) اما بالاخره در چهل سالگی کارمند دانشگاه شده ام / ولو برای برای مدتی کوتاه تا بالاخره یکی از عفده های زندگی ام کم شود :)

Monday, September 09, 2019

پپ انقلابی

یک بار هم قبلا نوشته بودم و دوباره با دیدن مسابقات انتخابی جام ملت های اروپا به نظرم رسید که باز هم تاکید کنم: گواردیولا یک نابغه فوتبالی است که تاثیرگذاری محیطی دارد. نقش او در تیم های باشگاهی اش مثل بارسلونا و بایرن و من سیتی غیرقابل انکار است؛ اما همزمان به چشم نوازی بازی تیم ملی اسپانیا و آلمان و انگلستان در دوره حضور در این کشورها نگاه کنید. بازی این تیم ها بطور ناخودآگاه از بازی تیم های گواردیولا تاثیر می گیرد
به این می گویم معجزه و انقلاب گواردیولا :)