داریوش آشوری یکی از محترم ترین و باسابقه ترین پژوهشگران ایرانی است که سال هاست با مطالعات و ترجمه های خوبش به ادبیات و فلسفه ایران خدمت می کند
دیروز آشوری سخنرانی داشت در مورد عرفانِ رندانهی سعدی و خوشبختانه فرصت شد و من هم در جلسه بودم
ین مایه صحبت آشوری این است که ما یک نوع عرفان داریم که به آن عرفان خراسانی می گوید؛ شاخ این نوع عرفان مولاناست که گویی از این جسم خاکی ناراضی است و اوج عرفان (شناخت) را رهایی از این بدن می داند. مثال آشوری نگاه عرفان خراسانی به بدن انسان است که آن را ستورگونه می نامد و در نهایت می گوید که جسم جایگاه کاه و یونجه شده است. اصلا اوج این نگاه در آنجاست که مولوی معتقد است ما از جماد به گیاه و بعد به حیوان تبدیل شدیم و در نهایت رشد کردیم و آدم شدیم؛ اما این پایان راه نیست و باید پیشتر رفت
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
در مقابل این نگاه، عرفان سعدی بسیار جسمی است. عرفانی که در نگاه آشوری حافظ را هم تحت تاثیر قرار می دهد و به همین دلیل، در شعرهای این دو بزرگوار حظ جنسی و جسمی بسیار است. در اصل، این عرفان انسان بودن را بسیار هم خوب می داند و نیازی به تبدیل به چیز دیگری نمی داند. اصلا واژه رند را آشوری به همین دلیل بکار می برد. رندان لات ها و فاجران آن دوره بودند و مشغول تمتع از امکانات جسمانی زمان خود بودند. آنها مست بودند و در خرابات رفت و آمد می کردند. محل گذر آنها در حاشیه شهر بود که عرق فروشی و فاحشه خانه ها بودند. حالا وقتی سعدی و حافظ رِندند، بدین معناست که با لذت های جسمانی قهر نیستند.
در نهایت این که باید اشاره کرد شاید دلیل عدم رضایت سعدی از دیدارش با مولانا در همین نکته نهفته باشد. سعدی مولوی ای را می بیند که اصلا با نگاه عرفانی اش هم خوانی ندارد و به همین دلیل، شعر مولوی و شخص او را به سخره می گیرد:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
به نظرم مقاله جهانبخش نوروزی به خوبی این تقابل را نشان می دهد. (می توانید در اینجا مقاله را ببینید)
دیروز آشوری سخنرانی داشت در مورد عرفانِ رندانهی سعدی و خوشبختانه فرصت شد و من هم در جلسه بودم
ین مایه صحبت آشوری این است که ما یک نوع عرفان داریم که به آن عرفان خراسانی می گوید؛ شاخ این نوع عرفان مولاناست که گویی از این جسم خاکی ناراضی است و اوج عرفان (شناخت) را رهایی از این بدن می داند. مثال آشوری نگاه عرفان خراسانی به بدن انسان است که آن را ستورگونه می نامد و در نهایت می گوید که جسم جایگاه کاه و یونجه شده است. اصلا اوج این نگاه در آنجاست که مولوی معتقد است ما از جماد به گیاه و بعد به حیوان تبدیل شدیم و در نهایت رشد کردیم و آدم شدیم؛ اما این پایان راه نیست و باید پیشتر رفت
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
در مقابل این نگاه، عرفان سعدی بسیار جسمی است. عرفانی که در نگاه آشوری حافظ را هم تحت تاثیر قرار می دهد و به همین دلیل، در شعرهای این دو بزرگوار حظ جنسی و جسمی بسیار است. در اصل، این عرفان انسان بودن را بسیار هم خوب می داند و نیازی به تبدیل به چیز دیگری نمی داند. اصلا واژه رند را آشوری به همین دلیل بکار می برد. رندان لات ها و فاجران آن دوره بودند و مشغول تمتع از امکانات جسمانی زمان خود بودند. آنها مست بودند و در خرابات رفت و آمد می کردند. محل گذر آنها در حاشیه شهر بود که عرق فروشی و فاحشه خانه ها بودند. حالا وقتی سعدی و حافظ رِندند، بدین معناست که با لذت های جسمانی قهر نیستند.
در نهایت این که باید اشاره کرد شاید دلیل عدم رضایت سعدی از دیدارش با مولانا در همین نکته نهفته باشد. سعدی مولوی ای را می بیند که اصلا با نگاه عرفانی اش هم خوانی ندارد و به همین دلیل، شعر مولوی و شخص او را به سخره می گیرد:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
به نظرم مقاله جهانبخش نوروزی به خوبی این تقابل را نشان می دهد. (می توانید در اینجا مقاله را ببینید)
No comments:
Post a Comment