Wednesday, December 07, 2016

شکم معمار یا وسواس رفتاری در جهان سرمایه‌داری


شکم یک معمار (The Belly of an Architect) فیلم سال ۱۹۸۷ پیتر گرین‌اوی است که برای من مصداق کامل بررسی شخصیت دارای وسواس فکری در دوره معاصر است. در اینجا مفهوم وسواس فکری را معادل واژه Obsession انگلیسی در نظر می‌گیرم و در متن هر جا وسواس فکری را استفاده می‌کنم منظورم این واژه است که در روان‌شناسی به
معنای مشغولیت تام و تمام فکری یک فرد به یک موضوع، شخص یا واقعه است. به همین دلیل معادل‌های فارسی چون وسواس، عقده روحی یا فکر دایم برای آن در نظر گرفته شده است، اما من ترجیحا از همان وسواس فکری استفاده می‌کنم. توضیح بیشتر آنچه که در میان عامه مردم به عنوان بیماری وسواس شناخته می‌شود، در اصل Obsessive-compulsive disorder است و نیاز به درمان دارد. در حالی که سطحی از وسواس فکری نه تنها بیماری نیست، در جامعه مقبولیت دارد. به عنوان مثال، کسی که لباس‌های خود را با دقت و دغدغه فکری هم‌خوان می‌کند، با شکلی از وسواس عمل کرده است و از فضا در جامعه بسیار هم مورد پذیرش قرار می‌گیرد.
نکته در اینجا که وسواس فکری وقتی خطرناک می‌شود که تمام جوانب زندگی فرد را در برگیرد و او را از توجه به مسائل مهم‌تر بازدارد. به عنوان مثال در فیلم شکم یک معمار توجه زیاد او به شکمش (که زیاد هم بی‌دلیل نبود) او را از توجه و ستایش همسر جوان و زیبا و باردارش بی‌نیاز می‌کند.
لزوما وسواس فکری در مورد خود شخص یا بدنش نیست، می‌تواند نسبت به یک فرد (عشق بیمارگونه)، یک محل (پاتوق‌سازی‌های عجیب و غریب)، یک هدف (پولدار شدن صرف)، یک موضوع (پرونده هسته‌ای) باشد. نکته اینجاست که مانند بیشتر مسائل روانی این‌چنینی با لذت و درد همراه می‌شود و شباهت زیادی به رفتار اعتیادی دارد. وسواس ماسکی آهنی است که فقط اجازه می‌دهد تنها به یک جهت نگاه کنیم یا مانند جزر و مدی است که ذهن ما را تخریب می‌کند و تمامی دغدغه‌های دیگر را پاک می‌کند. طبیعتا مانند اعتیادهای دیگر وسواس فکری مستی‌آور و سرخوش‌کننده است. البته در همین جا می‌توان نکته قوت آن را هم دید. وسواس ضمن ایجاد شادی و سرور باعث توانمندی و هدف‌دار شدن انسان می‌شود. من خود را شخصی توانا می‌بینم که هدف مشخصی دارم. «من به دنیا آمده‌ام که عاشق تو باشم»، یا در سطحی دیگر «من به دنیا آمده‌ام که شکم کوچکی داشته باشم». نکته اینجاست که می‌توان دید برخی از دستاوردها حاصل رفتار وسواسی است. من بدون وسواس نسبت به شکمم نمی‌توانم شکم ورزشکاری داشته باشم و آن را ساخته و پرداخته کنم. به همین دلیل، در نگاه مدرن رفتار وسواسی حذف نمی‌شود، کنترل می‌شود؛ یعنی فرد نسبت به آن آگاه می‌شود و با این آگاهی در قبال مسأله‌های دیگر زندگی واکنش نشان می‌دهد. انداختن وسواس فکری به مجرای منطقی می‌تواند باعث آفرینش و پیشرفت شود.
در مقابل، وسواس فکری بدون کنترل مانند اعتیاد رفتار و زندگی ما را نامتعادل می‌کند. من نسبت به سایر جنبه‌های زندگی بی‌تفاوت می‌شوم. از صبح تا شب ورزش می‌کنم تا شکم زیباتری داشته باشم. معمار قصه ما از صبح تا شب با شکم خودش و قهرمانان مرد داستان‌ها درگیر و مشغول است. یکی از نتایج این گونه وسواس فکری مصرف‌گرا شدن است. فرد برای مسائل مرتبط با آنچه وسواس دارد، حاضر است هزینه کند و از هیچ کاری فروگذار نمی‌کند. در طول زمان هر آنچه غیر از موضوعات مرتبط با وسواسش برایش بی‌اهمیت می‌شود و به راحتی اضمحلال آنها را می‌پذیرد
.
گرین‌اوی در دو فیلمی که من از او دیده‌ام – به خصوص در شکم یک معمار – به وضوح به بررسی رفتار وسواسی در مورد سکس، غذا و مرگ می‌پردازد؛ گرچه تا حدی پرووکاتیو است، ولی بیننده با آن ارتباط برقرار می‌کند. رفتار معمار نسبت به غذا و زنش نسبت به رابطه جنسی مثالی از این گونه رفتار است.
اینکه آیا گرین‌اوی در سایر فیلم‌هایش هم رفتار وسواسی را محور داستان‌های فیلمش می‌کند و اینکه آیا او منتقد سرمایه‌داری است، سوال‌‌هایی است که شاداب در مقام شاگرد برجسته مکتب گرین‌اوی باید پاسخ دهد. من فقط می‌توانم با دو فیلمی که از او دیده‌ام به توجه او به رفتار وسواسی و تاثیر آن بر جامعه سرمایه‌داری اشاره کنم.
به نظر من جامعه سرمایه‌داری از دو جهت با رفتار وسواسی در ارتباط است. اول اینکه مصرف موتور محرک سرمایه‌داری است و همان طور که اشاره شد رفتاری وسواسی با خودش نوعی مصرف‌گرایی همراه می‌آورد. رفتار وسواسی ذاتا مصرف‌گراست و قوام سرمایه‌داری منوط به مصرف است. من باید نسبت به داشتن سیکس‌پک احساسی وسواسی داشته باشم تا حاضر باشم روزانه سه ساعت ورزش کنم، کمربند لاغری بخرم و فلان محصول گران‌قیمت کم‌کالری را تهیه کنم.
دوم اینکه دستاورد در جامعه سرمایه‌داری اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. سرمایه‌داری به شدت روی دستاوردها تبلیغ می‌کند. شکم زیبای کریس رونالدو محل درآمد تبلیغاتی اوست. من در جهان سرمایه‌داری برای بودن باید دستاوردی داشته باشم و این دغدغه من می‌شود که شبیه رونالدو شوم و این آغاز وسواس فکری است.

Thursday, November 17, 2016

به بهانه سامورایی ملویل

این هفته فیلم سامورایی ملویل را دیدیم. خودبخود علاقه‌مند شدم در مورد سامورایی‌ها بیشتر بدانم و اینکه چرا اسم فیلم سامورایی است. به نظرم اصل داستان به مفهوم بوشیدو یا مرام‌نامه سامورایی‌ها برمی‌گردد. گرچه شاید شخصیت جف کاستلو (آلن دلون) لزوما با تمامی موارد مرام‌نامه هم‌خوانی نداشته باشد، اما به مهم‌ترین اصل آن بسیار نزدیک است و آن هم
مرگ‌ناترسی یک سامورایی است. یک سامورایی هرگز نباید از مرگ بترسد و چنانچه بترسد گناهی نابخشودنی مرتکب شده است. مهم‌ترین خصوصیت قهرمان داستان هم همین است. شاید نکته جالب برای همه ما نام آلمانی فیلم باشد. فیلم تحت عنوان فرشته یخی ترجمه شده است. سامورایی که از مرگ نمی‌ترسد، وقتی خطایی می‌کند - چون از مرگ نمی‌ترسد - با خودکشی اشتباه خود را جبران می‌کند. سکانس نهایی فیلم عملا خودکشی سامورایی است. او خودکشی می‌کند چون اشتباه مرتکب شده است و این پایان سامورایی است

Wednesday, November 09, 2016

صحنه ای از فیلم دار و دسته نیویورکی ها و انتخابات

صحنه ای از فیلم دار و دسته نیویورکی ها هست که هرگز یادم نمیره. عده زیادی مرده اند و یکی از شخصیت های سیاسی بالای سر قبر دسته جمعی ایستاده است. بعد به نفر کناری می گوید ببین چقدر رأی دارد دفن می شود. قصه آرای مردم در دوره نئولیبرال فعلی همین است. آنچه در جریان های اقتصادی دنیا در حال جریان است، سیاست های نئولیبرال است که اولین نتیجه آن ایجاد نابرابری بیشتر است. این سیاست‌ها عملا تعداد زیادی از افراد جامعه را به فقر مطلق و نسبی کشانده است؛ به نوعی آنها را به کشتن داده است. به طرز غریبی افرادی مانند احمدی نژاد و ترامپ و هوفر این کشته ها را به سمت خود می برند و رأی های مرده را جذب می کنند. چندان عجیب نیست که شعارهای انتخاباتی این افراد کاملا اقتصادی است و از سوی طرف مقابل به عنوان فاشیسم معرفی می شود. دقیقا این شعارها از همان جنسی است که سوسیال - ناسیونالیست ها از آنها استفاده کردند و به قدرت رسیدند. اینجا نمی توان تنها نازی ها را محکوم کرد، باید نظامی را محکوم کرد که باعث ایجاد چنین شرایطی می شود تا افراد فرصت طلب (ژیژک خطر ترامپ را فرصت طلبی می داند) به قدرت برسند
شعارهای این افراد بسیار به شعارهای چپ گراها نزدیک است و این موضوع تصادفی نیست. نقل قول زیبایی از ژیژک هست که چپ ها را اکثریت می نامد و آخرین مدافعان شرافت انسانی می داند

"We, the left, or whatever remains of it, are the only true defenders of simple, common decency. We are the moral majority... in practice," Zizek said

بنابراین چندان عجیب نیست که این شعارها هنوز هم رای می آورد

ادبیات مشترک در انتخابات آمریکا و ایران

ایده این نوشته برمیگرده به دو روز پیش و وقتی نوشته‌ای از مهدی عربشاهی خوندم. در اون موقع مطابق پیش‌بینی‌ها هیلاری کلینتون رأی بیشتری نسبت به ترامپ داشت. بنابراین این نوشته ربطی به نتیجه انتخابات آمریکا نداره. مهدی که یه وقتی هم با هم همکار بودیم تو مدرسه و بعدش به دلیل فعالیت‌های سیاسی مجبور به ترک ایران شد و تو آمریکا زندگی میکنه، دلایل خودش برای اینکه چرا به نظرش کلینتون بهتر از ترامپ هست رو نوشته بود. تا اینجا خیلی هم عالی، هر کسی نظرش رو مینویسه. منتهی آخرش این که چه کسی انتخاب میشه رو به شعور مردم ارتباط داده بود. این دقیقا همون ادبیاتی هست که من از اطلاح‌طلبان در ایران سراغ دارم: استفاده از این حربه که اگه به فلان نامزد انتخاباتی رأی ندی، از سطح شعور مناسبی برخورد نیستی. در اصل، کسانی که ما ازشوت ن انتظار داریم که از روش‌های گفتگوی منطقی استفاده کنند، با چنین حربه‌هایی سعی در رأی جمع کردن دارند
البته منظور من لزوما مهدی نیست، فقط میخوام به خودمون یادآوری کنیم که فضای احساس بدور از منطق رو خودمون به وجود میاریم و راه رو برای ورود افراد منطق‌گریز باز می‌کنیم

Saturday, October 29, 2016

فروشنده خدمات جنسی در فروشنده اصغر فرهادی

فیلم فروشنده فرهادی رو دیدم و از این نظر که فرهادی بین کارگردان‌های ایرانی فیلمساز کم‌نقصی هست، احترامم بهش بیشتر شد. چند تا نقدی که تو اینترنت دیدم من رو به فکر واداشت که شاید بد نباشه به یکی از تابوهای موجود در جامعه ایران اشاره کنیم که دستمایه فیلم هست و کمتر کسی به اون توجه کرده
فیلم در مورد فحشا و فروش خدمات جنسی هست و از اون مهم‌تر مشتریان خدمات جنسی. تو ایران کمتر صحبت میشه که چه کسانی مشتری خدمات جنسی هستند، ولی فرهادی جسورانه در این مورد فیلم ساخته و به نظرم این موضوع یکی از محاسن کار فرهادی هست که مثل همیشه دنیای سیاه و سفید برای ما تصویر نکرده. مشتریان خدمات جنسی آدم‌های اطراف ما هستند که ممکنه خیلی هم محبوب باشن و کسی فکر نکنه که اونها به فروشنده روابط جنسی مراجعه میکنن. اون مرد پیر یا بابک که خودش تو کار تئاتر هست، مشتری آهو هستند و این موضوع خیلی جالب هست


Thursday, October 13, 2016

کول بودن - آفتاب آمد دلیل آفتاب :)

دیشب در مورد داستان کول بودن نوشتم و امروز که رفتم سر کار دیدم مجله ای منتشر شده برای جوانان به نام 
Cool Magazin





بعدش اومدم فصل جدید سریال بیگ بنگ تئوری رو ببینم، دیدم که دقیقا دوباره داستان کول بودن مطرح شده: فلش به شلدون پیشنهاد میده که نوشیدنی انرژی زا بنوشه و شلدون خودداری میکنه. فلش متاسف میشه و میگه "فکر می کردم تو کول هستی" و بدین ترتیب باز هم مفهوم کول در فرهنگ جوانان استفاده میشه

The Big Bang Theory - Sheldon and The Flash


Wednesday, October 12, 2016

کول بودن؛ کلید تحلیل رفتار جمعی جوانان

مجله اشپیگل گاه‌نامه‌ای دارد به نام اشپیگل - تاریخ (شاید جالب باشد اشاره کنم که اشپیگل در زبان آلمانی به معنای آینه است). این شماره گاه‌نامه به بررسی دهه ۱۹۶۰ پرداخته است. در دهه شصت میلادی اتفاقات هیجان‌انگیز زیادی افتاد به دلیل اینکه نسل خاصی وارد عرصه اجتماعی شده بود. نسلی که پس از جنگ جهانی دوم در اروپا متولد شده بود و همراه با ترس‌های بی‌پایان نسل قبلی خود با پویایی اقتصادی روبرو بود. نتیجه آن تلاش‌های جدی این نسل برای گذر از اجبارهای اجتماعی رایج از طریق روش‌های ممکن بود. انواع روش‌های مقاومت در این دوره شکل گرفت، از مبارزه‌های بی‌خشونت تا جنبش‌های مسلحانه. اعتراض‌ها هم به همین شکل بسیار گسترده بود؛ از اعتراض به جنگ ویتنام گرفته تا حقوق ابتدایی
زندگی؛ از درخواست خوابگاه مختلط گرفته تا اتحاد آلمان. سمبل‌های این دهه نیز به همین اندازه همه‌بعدی هستند و عجیب

بندیت-کون، بیتلز، جیمی هندریکس، آده‌نائر، بنو اونه‌سورگ، ، سارتر، بووار، ویت‌کنگ‌ها، لوترکینگ و کلی اسم دیگر

در این دوره چگوارا روی تی‌شرت می‌رود و مائو انقلاب فرهنگی را آغاز می‌کند. لوترکینگ برای حقوق اجتماعی سخن‌رانی می‌کند و بیتل‌ها همه رکوردهای موسیقی را در اختیار می‌گیرند. البته از آنجایی که بحث اصلی دهه فعلی است، خیلی روی دهه ۶۰ تأکید نمی‌کنم
برای تحلیل رفتار جمعی جوانان نسل فعلی هم می‌شود فرضیه‌ای ارائه کرد. رفتار نسل جدید با مفهومی به نام کول بودن در هم أمیخته است. البته جالب اینجاست جوانی که رفتار او ایده این نوشته را در ذهنم به وجود آورد، همین کلمه را هم تغییر می‌‌دهد تا به صورت کی‌یول تلفظ کند. تمامی تلاش این گروه برای کول بودن است. به نظرم کلید تحلیل رفتار جمعی نسلی که الان دوره جوانی خود را طی می‌کند، همین مفهوم است. آنان به دنبال کول بودن هستند و نه چیز دیگر. به همین دلیل، رفتار رأی‌دهندگان نسل جدید - به عنوان مثال - با نگرش قدیمی‌تر چندان قابل تحلیل نیست. نوع موسیقی که گوش می‌کنند، باز هم با همین تحلیل قابل بررسی است. گانگام استایل پرطرفدار می‌شود، چون به نظر کول می‌آید
 

Thursday, September 08, 2016

آیا دیکتاتور مصلح خوب است؟

از اطرافیان شنیده‌ام که معتقدند برای ایران دیکتاتور مصلح جواب می‌دهد و راه‌کار مشکلات ایران را ظهور یک دیکتاتور می‌دانند. به شخصه مخالفم و سعی کردم نسخه ورزشی این مطلب رو برای سایت فرهنگستان فوتبال بنویسم

Sunday, September 04, 2016

آهنگساز سوغاتی و دل من رفت

بعیده کسی با ترانه سوغاتی هایده خاطره نداشته باشه. متن ترانه متعلق به اردلان سرافراز که کاملا شناخته شده هست، ولی آهنگسازش رو کمتر کسی میشناسه. محمد حیدری که چند روز پیش رفت. من خودم با شنیدن این آهنگ بارها و بارها اشک ریختم. آهنگ‌های خاطره‌انگیز دیگه حیدری برای من دل من با صدای داریوش، بیا بنویسیم با صدای مهستی و بی‌بی گل معین بود

Monday, August 29, 2016

آزادی یعنی آزادی پوشش برای دیگری - شما بخوانید همگان

احتمالا در اخبار شنیده‌اید که زنی در ساحل نیس با بورکینی مشغول شنا و آفتاب گرفتن بوده است که پلیس وی را جریمه می‌کند و از او می‌خواهد که لباسش را در بیاورد. صحنه‌ای که پلیس بالای سر این زن است و وی مشغول در آوردن پیراهنش است، شهرت جهانی یافته است. پیامدهای این داستان جای خود دارد و بسیار به آن پرداخته شده است. آن‌چه برای من جالب بوده، انعکاس خبر در روزنامه‌های مختلف بود
تنها روزنامه آلمانی زبان که این خبر را به عنوان تیتر اصلی کار کرد، روزنامه چپ‌گرای تاز چاپ مونیخ بود که با عنوان «آزادی آزادی دگرپوشان است» و برای این ارزشمند بود که در میان این همه روزنامه آزادی‌خواه و روشنفکری یک روزنامه چپ‌گرا این چنین دغدغه آزادی دارد

 

Saturday, August 13, 2016

جمعه‌ها با جادی

وودی آلن قبل از اینکه کارگردان سینما بشه، استند آپ کمدین بوده. برای همین تو خیلی از فیلم‌هاش تیکه‌های بامزه میندازه. خیلی از این تیکه‌ها جنسی هست و از اون جایی که خیلی از اینها حقیقی هست، توش میشه نکات واقعی دید. بخ نوعی همون کاری که سریال‌های پربیننده آمریکایی انجام میدن. مثلا سریال‌هایی مثل تو اَند اِ هاف من یا بیگ بنگ تئوری علاوه بر این که بامزه هستند، نکات زیادی در مورد رابطه و مسائل جنسی رو مطرح میکنن.
چند روز پیش تو جلسات هفتگی فیلم‌مون داشتیم مرگ و عشق وودی آلن رو می‌دیدیم. در یکی از صحنه‌ها کنتس بعد از عشق‌بازی با آلن میگه، تو خیلی کارت خوبه و آلن میگه معلومه، تو تنهایی خیلی تمرین می‌کنم
به نظرم رسید بحث خودارضایی کمتر مطرح میشه و جای صحبت داره. اما همه این مقدمه رو گفتم که از کار ارزشمند جادی تعریف کنم که اطلاعات کاربردی و خوبی در مورد مسائل جنسی رو در بلاگ خودش مطرح میکنه و همیشه ارزش خوندن داره:

Tuesday, August 02, 2016

نظام مشکل‌دار پزشکی ایران شماره سه

دایی من باید مدت زمان زیادی تو بیمارستان می‌موند و طبیعتا  ما که به عنوان همراه اونجا می‌موندیم، تعداد زیادی موردهای عجیب و غریب می‌دیدیم
یه بار یه سرباز آورده بودن که موتور پادگان رو برداشته بود و رفته بود دوری بزنه که تصادف کرده بود. وقتی آوردنش، پای راستش کلا برعکس شده بود؛ یعنی زانو شکسته بود و صد و هشتاد درجه چرخیده بود. من اونجا ایستاده بودم که پرستار من رو صدا کرد. گفت سینا پاش رو بگیر جابجاش کنیم. گفتم بابا من اصلا نمیتونم. اگه اشتباه بگیرم و یه عمر زمینگیر بشه چی؟ پرستار می‌گفت اشکال نداره، الان نیرو نداریم!!! آخرش یه همراه دیگه اومد و دوتایی سرباز نگون‌بخت رو جابجا کردن در حالی که اون فقط داشت از درد فریاد می‌کشید

Saturday, July 30, 2016

بازی وبلاگی نظام مشکل‌دار پزشکی ایران شماره دو

از اونجایی که استقبالی از شماره یک این بازی نشد، خودم شماره دو رو می‌نویسم :) عرضم به حضور شما این که داستان دوم برمیگرده به تصادف دایی من تو کرج و انتقالش به بیمارستان تصادفات اونجا. ظاهرا جوانی که تصمیم داشته با سرعت بالای صد کیلومتر توی خیابون چهل و پنج متری مهرویلا داشته لایی میکشه، دایی ما رو که داشته از خیابون رد میشده رو نمیبینه و میزنه بهش. از اونجایی که نمیدونستن بیمار رو چکار کنن، چون همراهی نداشته به بیمارستان سوانح و تصادفات میبرن و میندازن گوشه اورژانس
اون یکی دایی بنده چند ساعتی بعدش مطلع میشه و میره اونجا. میبینه دایی تصادف کرده آه و ناله میکنه و کسی بالای سرش نیست. با دو تا پرستار صحبت میکنه و میبینه جواب نمیده، یه چند تا اسکناس به عنوان پیشکش میده به اونها. شرایط بهتر میشه و چند تا عکس و اینها میگیرن و معلوم میشه که دو تا پاش شکسته؛ یکی از پنج جا و یکی از هشت جا
خلاصه بعد از یکی دو روز که مشخص میشه ضربه مغزی در کار نیست، به اتاق منتقل میشه. اتاق ها سه نفره، چهار نفره و ده نفره بودند. برای اینکه معلوم بشه اتاق سه نفره خالی هست یا نه، باید چند تا اسکناس در جیب پیراهن آقای پذیرش گذاشته میشد
جریانت چون زیاده، هر دفعه یکی شون رو میگم
شب اولی بود که من پیش دایی مونده بودم. چون اتاق عمومی بود، روی صندلی پلاستیکی چرت می‌زدم که دیدم صدای ناله از اتاق بقلی میاد و یکی هی داد میزنه پرستار پرستار. رفتم ببینم چی شده. دیدم یه نفر داره خودش رو زمین میکشه. گفتم چی شده آقا؟ گفت دارم میمیرم از تشنگی، آب میخوام. رفتم به پرستار که پشت باجه نشسته بود گفتم یکی از بیمارها شما رو صدا میکنه، آب لازم داره. گفت ای بابا چقدر سر و صدا میکنن مزاحم همه هم میشن. این معتاد هم هست، کاری بهش نداشته باشین!! حالا طرف تصادف کرده، سرم به دستش آویزون و یه دست و یه پاش تو گچه

وقتی ما اصرار داریم طرف ایرانیه !!!

از وقتی که جریان تیراندازی تو مرکز خرید المپیای مونیخ رو شنیدم، با علاقه بیشتری اخبار آلمانی زبان رو دنبال می‌کنم. چند تا روزنامه‌ای که دم دستم هست رو بیشتر از بقیه خوندم، همین طور چند تا روزنامه سطح بالاتر اتریش. تا اینجا که من دیدم تقریبا تأکیدی روی ایرانی - آلمانی بودن این شخص نشده و از اون جالب‌تر تو این منابع همیشه نوشته میشه: داوید اس. اصلا این که نوشته بشه علی یا سنبلی رو کامل بنویسن دیده نمیشه. در مقابل، اکثر منابع فارسی زبان اینترنتی که من می‌بینم اصرار دارن که بگن علی سنبلی

Thursday, July 21, 2016

قانون یعنی من؛ به بهانه رفتار یک بام و دو هوا در فوتبال

از آنجایی که در چند نوشتار پیشین به مفهوم مسأله ساختاری اشاره کردم و با توجه به اتفاقات اخیر فوتبال کشور دوست دارم کمی آن را باز کنم. یکی از مشکلات ساختاری کشور آن چیزی است که می توان آن را قانون گریزی یا تفسیرهای شخصی قانون دانست. کارکرد قانون این است که رفتار جامعه با فرد - به خصوص حین ارتکاب خطا – یکسان و استاندارد می شود.
اتفاقی در کشور ما افتاده است، این است که قانون یکسان برای همه افراد اجرا نمی شود و همین یکی از پس آمدهای عدم توسعه و هم زمان یکی از عوامل عدم توسعه است. اولین پیامد چنین رویکردی بی اعتبار شدن قانون نزد مردم است. چرا در فوتبال ما شاهد رفتار متفاوتی با بازیکنان و طرفداران تیم های سرخابی هستیم، در حالی که قانون باید برای همگان یکسان باشد.
همین نگاه باعث می شود تفسیر رفتارها کاملاً شخصی شود. به عنوان مثال، می توانم به تفاوت رویکرد کیروش با فدراسیون فوتبال و بازیکنان نگاه کرد. وقتی چند تن از بازیکنان به دلایلی از بازی در تیم ملی انصراف دادند، کیروش به سخت ترین شکلی آنها را تنبیه کرد. در مقابل، خود کیروش چندین بار استعفا داده است و به راحتی به کارش ادامه می دهد. اگر انصراف و استعفا ناپسند است، چرا برای عده ای مشکلی ایجاد نمی کند و برای عده ای مشکل زاست؟
منظور من از طرح این موضوع خرده گرفتن از رفتار و عملکرد شخص خاصی نیست، بلکه طرح بحث برای آسیب شناسی رفتاری است که «من» را جایگزین قانون می کند و پایه ایجاد رفتار استبدادی است. رفتاری که استبداد را دامن می زند، ناشی از به حاشیه رفتن قانون است. وقتی اجازه تفسیر شخصی از قانون داده شود، دیگر استبداد جایگزین می شود. یکی از آفت های چنین شرایطی محو خرد جمعی خواهد بود.
جالب اینجاست که در کوتاه مدت چنین رفتاری جواب می دهد. شیوه مدیریت علی پروین در یک دهه الهام بخش و موفق بود، اما به ناگهان فرو می پاشد و نمی تواند ادامه پیدا می کند.

بازی وبلاگی نظام مشکل‌دار پزشکی ایران

این روزها بحث عملکرد پزشکان معالج عباس کیارستمی سر و صدای زیادی کرده است. به فکر افتادم پیشنهاد دهم که هر کدام از ما خاطره‌ای در مورد عملکرد نامطلوب نظام پزشکی ایران، اعم از پزشک و پرستار و بیمارستان و ...، بنویسیم و بدین ترتیب ناگفته‌هایی که کمتر در عرصه عمومی مطرح می‌شود در قالب یک بازی وبلاگی بنویسیم
انگیزه خود من از نوشتن این داستان‌ها موضوعاتی است که مدت‌هاست اذیتم می‌کند و از یک سو ناراحت‌کننده است و از سوی دیگر می‌تواند دست‌مایه فیلم‌های کمدی بشود. شخصا معتقدم چنین داستان‌هایی می‌تواند کمک کند تا پزشکان از آن برج عاجی که نشسته‌اند پایین بیایند

اولین خاطره من برمی‌گردد به حدود ده دوازده سال قبل. مادربزرگ من در کرج زندگی می‌کرد. دایی زنگ زد که مامان اصلا واکنشی نشان نمی‌دهد و هر چه صدایش می‌کنیم جواب نمی‌دهد. به سرعت از تهران راه افتادیم و وقتی رسیدیم دیدیم که اصلا واکنشی از سوی مادر دیده نمی‌شود. به اورژانس زنگ زدیم. وقتی آمدند حدس زدند سکته مغزی کرده است. با آمبولانس رفتیم بیمارستان. وقتی وارد اورژانس شدیم، یک لحظه شوکه شدم. اورژانس حدود ده تخت سفری داشت که روی هر یک از آنها یک مریض را خوابانده بودند. از آنجایی که تخت خالی موجود نبود مادر را با همان برانکاردی که از آمبولانس آورده بودند، در گوشه‌ای گذاشتند و رفتند. پزشک جوانی بالای سر مادر آمد. او هم تشخیص داد که سکته مغزی کرده است. ما همه هول شده بودیم. سکته مغزی در آن سن و سال به معنی از کار افتادن دست کم چند اندام بدن بود. به بخش مراقبت‌های ویژه زنگ زدند، گفته شد که تخت خالی نیست و مریض فعلا در اورژانس بماند. مریضی که مشکوک به سکته مغزی بود را باید در اورژانس درمان می‌کردند، آن هم بر روی برانکارد
وقتی با عصبانیت در این مورد سوال کردیم که چرا بیمار را به بیمارستان دیگری نبرده‌اند، پاسخ جالبی شنیدیم. به ما گفته شد چون بیمار سن بالا دارد و احتمالا سکته کرده است، بیمارستان‌های خصوصی از پذیرش او طفره می‌روند تا آمار مرگ و میر در بیمارستان بالا نرود! باید خوشحال باشیم که این بیمارستان دولتی هم بیمارمان را پذیرش کرده است
وضعیت کلی بیماران اسفناک بود. از میان ده دوازده نفری که در اورژانس بودند، یکی هرگز از یادم نمی‌رود. مردی حدودا پنجاه شصت ساله بود که دختر کوچکی در کنارش بود. مرد خیلی بی‌قراری می‌کرد و مدام از سوند خودش می‌نالید. پرستاران هم اصلا توجهی نمی‌کردند و می‌گفتند که این موضوع طبیعی است. حدود یک ساعت از ورود ما گذشته بود که مرد ناگهان سوند را کشید. تمامی محتویات کیسه سوند در فضای اطراف خالی شد. همه جای اطراف تختش کثیف شده بود و بوی ادرار اورژانس را برداشت. تمایلی ندارم صحنه را توضیح بدهم، فقط حال آدم بد می‌شود
دو ساعتی گذشت تا تختی خالی شد و مادر را روی آن گذاشتند. خوشبختانه نتیجه آزمایش‌ها نشان داد که قند مادر افت کرده است و مشکلش ناشی از آن است. وقتی خبر را شنیدیم، فقط درخواست کردیم هر چه سریع‌تر ما را ترخیص کنند تا دیگر آنجا نباشیم

این خاطره اولیه را گفتم تا دست‌گرمی باقی خاطرات باشد. تمایلی ندارم به شیوه بازی‌های وبلاگی نام کسی را ببرم که چیزی بنویسد. اگر کسی دوست دارد خودش بنویسد و کامنتی بگذارد که چنین کاری را انجام داده است

Tuesday, July 19, 2016

Saturday, July 16, 2016

مرحوم مریلین مونرو هم یه نموره شکم داشت

شایا خیلی در مورد چاق شدن و نگرانیش از این موضوع صحبت میکنه. منم خیلی دوست دارم که تأکید کنم موضوعِ ارتباط لاغری و زیبایی خانم‌ها یه مسأله تاریخیه و کلا شامل مرور زمان میشه. مثلا به نقاشی‌های قدیمی دوره باروک توجه کنیم، زنان اصولا دارای اندام پُرتری بودند و اصلا زیبایی‌شناسی اون دوره بر مبنای اونچه که ما امروز میگیم پُرملات شکل گرفته بود. مثالِ مشهورش اصطلاح هیکل روبِنسی یا زن روبنسی هست که بر مبنای کارهای نقاش دوره باروک به نام پیتر پل روبنس به وجود اومده و نشون دهنده زنانی هست که یه پر چربی بیشتر از اندازه‌های فعلی دارن. در اصل، هیکل اروتیک اون زمان همین طوری بوده
در مورد خود ایران هم همین طور بوده، کافیه به زنای دوره قاجار نگاه کنیم و در تصاویر ببینیم که دختران لَوَند اون زمان یه ته سیبیلی داشتند و ابروی پیوسته‌ای و صورت پر
چیزی که باعث شد همه این داستان‌ها تو ذهنم مرور بشه مجله پی‌ام هیستوری جدید بود. مجله‌ای که ادعا میکنه بزرگ‌ترین مجله تاریخی اروپاست، شماره‌ای رو به موضوع هالیوود اختصاص داده و در مورد چند تا از غول‌های بازیگری هالیوود نوشته. یکی از این غول‌ها کسی نیست جز نُرما جین بِیکر یا همون مریلین مونروی خودمون. داشتم زندگی ایشون رو میخوندم که دیدم به اصطلاح اونها «بمب سکسی» اون زمان و زمان حال یه نموره شکم داشته. دیدم حیفه که این عکس رو با بقیه به اشتراک نذارم

مریلین مونرو هم شکم داشت - یافته سینا انصاری

Monday, June 13, 2016

ما مدرن های سنتی

قصه از آنجا شروع می شود که در فوتبال ما همزمان نگاه مدرن حرفه ای در کنار نگاه سنتی مبتنی بر معرفت قرار گرفته است. نگاه مدرن حرفه ای ادعا می کند که فوتبال یک حرفه است و مانند تمامی مشاغل قوانین اقتصادی بر آن حاکم است. در چنین سیستمی باشگاه کارفرماست و بازیکن استخدام شده باشگاه. بنابراین باشگاه حق استخدام، اخراج و انتقال بازیکن را دارد. طبیعی است که در چنین نظامی بازیکن هم حقوقی دارد؛ من جمله این که حقوق دریافت کند ، از بیمه استفاده کند، اختیار بدن خود را داشته باشد و از مزایای اقتصادی بهره مند شود. برای آن که مثالی در مورد رویکرد بازیکنان بزرگ به موضوع حرفه داشته باشیم می توانیم به شکل گیری اتحادیه بازیکنان حرفه ای اشاره کنیم. در سال های گذشته زمانی که بازیکنان بزرگی چون مارادونا و کانتونا به این نتیجه رسیدند که بازیکنان در این نظام مانند برده شده اند؛ پیشنهاد تشکیل اتحادیه بازیکنان حرفه ای را دادند و همین موضوع باعث بهبود شرایط قرارداد و انتقال بازیکنان شد.
در مقابل این ایده، نگاه سنتی وجود دارد که با مفاهیمی چون معرفت، عشق و عرق به پیراهن سر و کار دارد. مثال جالب آن مصاحبه اخیر علی پروین در مورد قرارداد بستن با بازیکنان پرسپولیس در سال های گذشته بود. در اصل، در این حالت قرارداد بازیکن و باشگاه نه به عنوان یک قرارداد حرفه ای و شغلی بلکه به عنوان یک کار دلی و عشقی مطرح می شد. 
نکته اما آنجاست که شرایط اخیر فوتبال ایران ترکیب عجیبی از این دو نگاه شده است. از یک سو، باشگاه ها ادعای قرارداد حرفه ای با بازیکنان دارند و در نتیجه توقع دارند که بازیکن همواره در اختیار باشگاه باشد و در هنگام اخراج و انتقال دست باشگاه باز باشد تا منتفع شود. در مقابل، هنگام پرداخت حق و حقوق نگاه سنتی حاکم می شود و بازیکن باید با تعصب برای باشگاهش بازی کند.
آنچه برایم جالب بود رفتار اخیر علی منصوریان بود که در یک اقدام حرفه ای تعدادی بازیکن را از تیم کنار می گذارد و بعد ناگهان نگاه مدرن و حرفه ای اش تغییر می کند و برای جذب وحید امیری دست به دامن بحث مرامی می شود و انتظار دارد شاگردش مجددا معرفت به خرج بدهد

Saturday, June 11, 2016

دل شکسته و استامینوفن

قبل و بعد از فیلم سینا دوستان زیادی با من در مورد عشق و علاقه و زخم های ناشی از جدایی صحبت کردند. به نظرم، خود من در گذشته به بخش ذهنی عشق توجه زیادی داشتم و کمتر به اثرات هورمون و نیازهای فیزیکی در پدیده ای به نام عشق توجه می کردم. به همین دلیل، مدتی هست که توجه بیشتری به نقش هورمون و نیازهای جنسی دارم و در تحلیل ها استفاده می کنم. به همین دلیل، خواندن این ترجمه را به دوستانی که تجربه جدایی تلخ دارند توصیه می کنم