Showing posts with label قشر متوسط. Show all posts
Showing posts with label قشر متوسط. Show all posts

Tuesday, October 30, 2018

نگاهی جامعه شناسانه به مفهوم متوسط در نابرابری - وبر

ماکس وبر از نظر زمانی دومین جامعه‌شناسی که به مفهوم نابرابری در جامعه پرداخت. از آنجایی که او مفهوم طبقه مارکس را بسط داد، بسیاری نظریه او را پاسخی به مارکس می‌دانند؛ در حالی که وبر نظریه مارکس را مورد استفاده قرار داد و علاوه بر نابرابری اقتصادی تلاش کرد نابرابری در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی را هم بطور علمی تحلیل کند. بنابراین نباید سریعا نتیجه‌گیری کرد که وبر قصد پاسخ دادن به مارکس را داشته است؛ بلکه قصد وبر تحلیل نابرابری در جامعه بوده است. کما این که در گذر زمان جامعه‌شناسان بسیاری نظریه این دو را با هم ترکیب کردند و نظریه ترکیبی کارامدی ساختند. مهم‌ترین این افراد پیر بوردیوست که نظریه‌اش ترکیبی کارآمد از نظریه‌های مارکس و وبر است
علاوه بر این، وبر به همراه مارکس و دورکهایم کلاسیک‌های جامعه‌شناسی هستند و در نتیجه در هر حوزه‌ای وارد شویم رد پای این سه غول را می‌بینیم. وبر در کتاب اقتصاد و جامعه به تفصیل در مورد حوزه‌های مختلف جامعه نوشته است. کتاب بسیار حجیم است و حدود هشتصد صفحه دارد، اما اگر کسی می‌خواهد جامعه‌شناس خوبی شود بد نیست آن را بخواند. با مطالعه این اثر متوجه می‌شویم وبر چقدر عمیق فکر می‌کند
وبر سه مفهوم اصلی برای بیان نابرابری دارد: طبقه، جایگاه و حزب. برای وبر بحث اصلی بر روی تقسیم قدرت در جامعه است. «قدرت» بدین معناست که یک فرد دیگران را برخلاف خواسته‌شان به انجام یک کار وادار کند. برای این که ساختار قدرت را بتوانیم در یک جامعه مشخص کنیم باید این سه عنصر را تعریف کنیم
طبقه به خودی خود برای وبر یک سازمان یا گروه متشکل نیست، بلکه شرایط اولیه شکل‌گیری یک گروه را مشخص می‌کند. برای وبر طبقه گروهی از افراد هستند که شانس‌های زندگی مشابهی دارند. این شانس‌های مشابه به صورت علاقه افراد در تملک مال و اموال یا کسب مهارت‌های اقتصادی است نمود پیدا می‌کند. علاوه بر این بازار نقشی تعیین‌کننده دارد. ارزش مهارت‌های اکتسابی افراد یا دارایی آنها در بازار تعیین می‌شود
خلاصه این که سه عنصر اشتراک شانس‌های زندگی، دغدغه‌های مربوط به مالکیت و مهارت‌های اکتسابی و شرایط بازار نقش اساسی در تعریف طبقه دارند که وبر به آن موقعیت طبقه‌ای می‌گوید

Tuesday, October 23, 2018

نگاهی جامعه شناسانه به مفهوم متوسط در نابرابری

یکی از مفاهیمی که بسیار شنیده می شود طبقه متوسط و قشر متوسط است. اتفاقا یکی از پیچیدگی های علم جامعه شناسی همین دو مفهوم هستند. به دلیل اهمیت و قدمت آنها همواره جامعه شناسان از این دو مفهوم استفاده کرده اند و به تبع آنها روزنامه نگاران و محققان سایر حوزه های علوم انسانی مفهوم متوسط را در نوشته های خود استفاده کرده اند. نتیجه این که هم اکنون نگاه مشخصی به متوسط وجود ندارد و همین باعث سردرگمی محققان و مردم در بکارگیری متوسط شده است
از آنجایی که پایان نامه دکترای خودم را در این مورد نوشته ام و از طرف  دیگر این ترم درسی به نام لاغری قشر متوسط در اتریش دارم، دیدم بد نیست که مجموعه مباحث یا دست کم برخی از آنها را در اینجا بیاورم. البته باید تاکید کنم که به دلیل محیط درس و علایق دانشکده محتوای درسی بیشتر به سمت مباحث عملیاتی جامعه شناسی نابرابری می رود و از طرف دیگر تاکید بیشتری بر جامعه شناسان آلمانی زبان می شود. به عنوان مثال، من خودم به عنوان یک مارکسیست و هم چنین طرفدار بوردیو از نظرات این دو استفاده کرده ام و در آینده بیشتر در مورد آنها می نویسم. در اینجا بیشتر بر روی سایر جامعه شناسان می نویسم

اولین مفهومی که در اینجا باید بکار می رود مفهوم ساختار است. در تحلیل های علوم اجتماعی ساختار اهمیت زیادی دارد و در بسیاری موارد علمای این علوم به ساختار اجتماعی یا اقتصادی اشاره می کنند. در حالی که این ساختار دیدنی نیست. در اصل، ما ساختار را نمی بینیم ولی آنها وجود دارند. تحلیل ساختار اجتماعی تحلیل می کند که جامعه را به عناصر کوچک تقسیم کند و روابط متقابل و موثر بر یکدیگر بین این عناصر را شناسایی کند
اگر بخواهیم دقیق تر ساختار اجتماهی را تعریف کنیم باید به تعریف گایسلر مراجعه کنیم که تلاش کرده است با ترکیب تعاریف مختلف به این تعریف رسیده است:«ساختار اجتماعی وابستگی های متقابل  گروه های مختلف جامعه است که با توجه به ابعاد مختلف و ویژگی های مشابه آنها در روابط اجتماعی بلندمدت تقسیم شده اند». منظور گایسلر از ویژگی های مشابه اجتماعی موارد مانند شغل و جنسیت است
راینر گایسلر یکی از مهم ترین جامعه شناسان آلمان است که در کتاب خودش به بررسی ساختار اجتماعی آلمان پرداخته است