Saturday, July 30, 2016

بازی وبلاگی نظام مشکل‌دار پزشکی ایران شماره دو

از اونجایی که استقبالی از شماره یک این بازی نشد، خودم شماره دو رو می‌نویسم :) عرضم به حضور شما این که داستان دوم برمیگرده به تصادف دایی من تو کرج و انتقالش به بیمارستان تصادفات اونجا. ظاهرا جوانی که تصمیم داشته با سرعت بالای صد کیلومتر توی خیابون چهل و پنج متری مهرویلا داشته لایی میکشه، دایی ما رو که داشته از خیابون رد میشده رو نمیبینه و میزنه بهش. از اونجایی که نمیدونستن بیمار رو چکار کنن، چون همراهی نداشته به بیمارستان سوانح و تصادفات میبرن و میندازن گوشه اورژانس
اون یکی دایی بنده چند ساعتی بعدش مطلع میشه و میره اونجا. میبینه دایی تصادف کرده آه و ناله میکنه و کسی بالای سرش نیست. با دو تا پرستار صحبت میکنه و میبینه جواب نمیده، یه چند تا اسکناس به عنوان پیشکش میده به اونها. شرایط بهتر میشه و چند تا عکس و اینها میگیرن و معلوم میشه که دو تا پاش شکسته؛ یکی از پنج جا و یکی از هشت جا
خلاصه بعد از یکی دو روز که مشخص میشه ضربه مغزی در کار نیست، به اتاق منتقل میشه. اتاق ها سه نفره، چهار نفره و ده نفره بودند. برای اینکه معلوم بشه اتاق سه نفره خالی هست یا نه، باید چند تا اسکناس در جیب پیراهن آقای پذیرش گذاشته میشد
جریانت چون زیاده، هر دفعه یکی شون رو میگم
شب اولی بود که من پیش دایی مونده بودم. چون اتاق عمومی بود، روی صندلی پلاستیکی چرت می‌زدم که دیدم صدای ناله از اتاق بقلی میاد و یکی هی داد میزنه پرستار پرستار. رفتم ببینم چی شده. دیدم یه نفر داره خودش رو زمین میکشه. گفتم چی شده آقا؟ گفت دارم میمیرم از تشنگی، آب میخوام. رفتم به پرستار که پشت باجه نشسته بود گفتم یکی از بیمارها شما رو صدا میکنه، آب لازم داره. گفت ای بابا چقدر سر و صدا میکنن مزاحم همه هم میشن. این معتاد هم هست، کاری بهش نداشته باشین!! حالا طرف تصادف کرده، سرم به دستش آویزون و یه دست و یه پاش تو گچه

وقتی ما اصرار داریم طرف ایرانیه !!!

از وقتی که جریان تیراندازی تو مرکز خرید المپیای مونیخ رو شنیدم، با علاقه بیشتری اخبار آلمانی زبان رو دنبال می‌کنم. چند تا روزنامه‌ای که دم دستم هست رو بیشتر از بقیه خوندم، همین طور چند تا روزنامه سطح بالاتر اتریش. تا اینجا که من دیدم تقریبا تأکیدی روی ایرانی - آلمانی بودن این شخص نشده و از اون جالب‌تر تو این منابع همیشه نوشته میشه: داوید اس. اصلا این که نوشته بشه علی یا سنبلی رو کامل بنویسن دیده نمیشه. در مقابل، اکثر منابع فارسی زبان اینترنتی که من می‌بینم اصرار دارن که بگن علی سنبلی

Thursday, July 21, 2016

قانون یعنی من؛ به بهانه رفتار یک بام و دو هوا در فوتبال

از آنجایی که در چند نوشتار پیشین به مفهوم مسأله ساختاری اشاره کردم و با توجه به اتفاقات اخیر فوتبال کشور دوست دارم کمی آن را باز کنم. یکی از مشکلات ساختاری کشور آن چیزی است که می توان آن را قانون گریزی یا تفسیرهای شخصی قانون دانست. کارکرد قانون این است که رفتار جامعه با فرد - به خصوص حین ارتکاب خطا – یکسان و استاندارد می شود.
اتفاقی در کشور ما افتاده است، این است که قانون یکسان برای همه افراد اجرا نمی شود و همین یکی از پس آمدهای عدم توسعه و هم زمان یکی از عوامل عدم توسعه است. اولین پیامد چنین رویکردی بی اعتبار شدن قانون نزد مردم است. چرا در فوتبال ما شاهد رفتار متفاوتی با بازیکنان و طرفداران تیم های سرخابی هستیم، در حالی که قانون باید برای همگان یکسان باشد.
همین نگاه باعث می شود تفسیر رفتارها کاملاً شخصی شود. به عنوان مثال، می توانم به تفاوت رویکرد کیروش با فدراسیون فوتبال و بازیکنان نگاه کرد. وقتی چند تن از بازیکنان به دلایلی از بازی در تیم ملی انصراف دادند، کیروش به سخت ترین شکلی آنها را تنبیه کرد. در مقابل، خود کیروش چندین بار استعفا داده است و به راحتی به کارش ادامه می دهد. اگر انصراف و استعفا ناپسند است، چرا برای عده ای مشکلی ایجاد نمی کند و برای عده ای مشکل زاست؟
منظور من از طرح این موضوع خرده گرفتن از رفتار و عملکرد شخص خاصی نیست، بلکه طرح بحث برای آسیب شناسی رفتاری است که «من» را جایگزین قانون می کند و پایه ایجاد رفتار استبدادی است. رفتاری که استبداد را دامن می زند، ناشی از به حاشیه رفتن قانون است. وقتی اجازه تفسیر شخصی از قانون داده شود، دیگر استبداد جایگزین می شود. یکی از آفت های چنین شرایطی محو خرد جمعی خواهد بود.
جالب اینجاست که در کوتاه مدت چنین رفتاری جواب می دهد. شیوه مدیریت علی پروین در یک دهه الهام بخش و موفق بود، اما به ناگهان فرو می پاشد و نمی تواند ادامه پیدا می کند.

بازی وبلاگی نظام مشکل‌دار پزشکی ایران

این روزها بحث عملکرد پزشکان معالج عباس کیارستمی سر و صدای زیادی کرده است. به فکر افتادم پیشنهاد دهم که هر کدام از ما خاطره‌ای در مورد عملکرد نامطلوب نظام پزشکی ایران، اعم از پزشک و پرستار و بیمارستان و ...، بنویسیم و بدین ترتیب ناگفته‌هایی که کمتر در عرصه عمومی مطرح می‌شود در قالب یک بازی وبلاگی بنویسیم
انگیزه خود من از نوشتن این داستان‌ها موضوعاتی است که مدت‌هاست اذیتم می‌کند و از یک سو ناراحت‌کننده است و از سوی دیگر می‌تواند دست‌مایه فیلم‌های کمدی بشود. شخصا معتقدم چنین داستان‌هایی می‌تواند کمک کند تا پزشکان از آن برج عاجی که نشسته‌اند پایین بیایند

اولین خاطره من برمی‌گردد به حدود ده دوازده سال قبل. مادربزرگ من در کرج زندگی می‌کرد. دایی زنگ زد که مامان اصلا واکنشی نشان نمی‌دهد و هر چه صدایش می‌کنیم جواب نمی‌دهد. به سرعت از تهران راه افتادیم و وقتی رسیدیم دیدیم که اصلا واکنشی از سوی مادر دیده نمی‌شود. به اورژانس زنگ زدیم. وقتی آمدند حدس زدند سکته مغزی کرده است. با آمبولانس رفتیم بیمارستان. وقتی وارد اورژانس شدیم، یک لحظه شوکه شدم. اورژانس حدود ده تخت سفری داشت که روی هر یک از آنها یک مریض را خوابانده بودند. از آنجایی که تخت خالی موجود نبود مادر را با همان برانکاردی که از آمبولانس آورده بودند، در گوشه‌ای گذاشتند و رفتند. پزشک جوانی بالای سر مادر آمد. او هم تشخیص داد که سکته مغزی کرده است. ما همه هول شده بودیم. سکته مغزی در آن سن و سال به معنی از کار افتادن دست کم چند اندام بدن بود. به بخش مراقبت‌های ویژه زنگ زدند، گفته شد که تخت خالی نیست و مریض فعلا در اورژانس بماند. مریضی که مشکوک به سکته مغزی بود را باید در اورژانس درمان می‌کردند، آن هم بر روی برانکارد
وقتی با عصبانیت در این مورد سوال کردیم که چرا بیمار را به بیمارستان دیگری نبرده‌اند، پاسخ جالبی شنیدیم. به ما گفته شد چون بیمار سن بالا دارد و احتمالا سکته کرده است، بیمارستان‌های خصوصی از پذیرش او طفره می‌روند تا آمار مرگ و میر در بیمارستان بالا نرود! باید خوشحال باشیم که این بیمارستان دولتی هم بیمارمان را پذیرش کرده است
وضعیت کلی بیماران اسفناک بود. از میان ده دوازده نفری که در اورژانس بودند، یکی هرگز از یادم نمی‌رود. مردی حدودا پنجاه شصت ساله بود که دختر کوچکی در کنارش بود. مرد خیلی بی‌قراری می‌کرد و مدام از سوند خودش می‌نالید. پرستاران هم اصلا توجهی نمی‌کردند و می‌گفتند که این موضوع طبیعی است. حدود یک ساعت از ورود ما گذشته بود که مرد ناگهان سوند را کشید. تمامی محتویات کیسه سوند در فضای اطراف خالی شد. همه جای اطراف تختش کثیف شده بود و بوی ادرار اورژانس را برداشت. تمایلی ندارم صحنه را توضیح بدهم، فقط حال آدم بد می‌شود
دو ساعتی گذشت تا تختی خالی شد و مادر را روی آن گذاشتند. خوشبختانه نتیجه آزمایش‌ها نشان داد که قند مادر افت کرده است و مشکلش ناشی از آن است. وقتی خبر را شنیدیم، فقط درخواست کردیم هر چه سریع‌تر ما را ترخیص کنند تا دیگر آنجا نباشیم

این خاطره اولیه را گفتم تا دست‌گرمی باقی خاطرات باشد. تمایلی ندارم به شیوه بازی‌های وبلاگی نام کسی را ببرم که چیزی بنویسد. اگر کسی دوست دارد خودش بنویسد و کامنتی بگذارد که چنین کاری را انجام داده است

Tuesday, July 19, 2016

Saturday, July 16, 2016

مرحوم مریلین مونرو هم یه نموره شکم داشت

شایا خیلی در مورد چاق شدن و نگرانیش از این موضوع صحبت میکنه. منم خیلی دوست دارم که تأکید کنم موضوعِ ارتباط لاغری و زیبایی خانم‌ها یه مسأله تاریخیه و کلا شامل مرور زمان میشه. مثلا به نقاشی‌های قدیمی دوره باروک توجه کنیم، زنان اصولا دارای اندام پُرتری بودند و اصلا زیبایی‌شناسی اون دوره بر مبنای اونچه که ما امروز میگیم پُرملات شکل گرفته بود. مثالِ مشهورش اصطلاح هیکل روبِنسی یا زن روبنسی هست که بر مبنای کارهای نقاش دوره باروک به نام پیتر پل روبنس به وجود اومده و نشون دهنده زنانی هست که یه پر چربی بیشتر از اندازه‌های فعلی دارن. در اصل، هیکل اروتیک اون زمان همین طوری بوده
در مورد خود ایران هم همین طور بوده، کافیه به زنای دوره قاجار نگاه کنیم و در تصاویر ببینیم که دختران لَوَند اون زمان یه ته سیبیلی داشتند و ابروی پیوسته‌ای و صورت پر
چیزی که باعث شد همه این داستان‌ها تو ذهنم مرور بشه مجله پی‌ام هیستوری جدید بود. مجله‌ای که ادعا میکنه بزرگ‌ترین مجله تاریخی اروپاست، شماره‌ای رو به موضوع هالیوود اختصاص داده و در مورد چند تا از غول‌های بازیگری هالیوود نوشته. یکی از این غول‌ها کسی نیست جز نُرما جین بِیکر یا همون مریلین مونروی خودمون. داشتم زندگی ایشون رو میخوندم که دیدم به اصطلاح اونها «بمب سکسی» اون زمان و زمان حال یه نموره شکم داشته. دیدم حیفه که این عکس رو با بقیه به اشتراک نذارم

مریلین مونرو هم شکم داشت - یافته سینا انصاری