Saturday, December 24, 2011

موازی کاری به سبک ایرانی

خاطرم هست که زمانی در مورد وزارت رفاه صحبت می شد و ما ارجاع می دادیم به پیش از پیروزی انقلاب دشمن شکن پرشکوه با جلال استقلال آزادی جمهوری اسلامی که آن زمان هم وزارت رفاه تشکیل شد. چون در ایران همیشه موازی کاری وجود دارد، ایجاد یک بوروکراسی مرکزی احساس می شده است و می شود، اما آیا این که این گروه ها می توانند تحت مدیریت واحد عمل کنند یا خیر، بحث دیگری است. پیش از انقلاب، دربار و خواهران شاه و ملکه هر یک برای خود سازمان های رفاهی داشتند. دولت هم سازمان هایی مانند بهزیستی و شیر و خورشید را زیر نظر داشت. البته خود اعلی حضرت که درگیر مسائل کشوری بودند، سازمان هایی غیر مستقیم را اداره می کردند. خلاصه این که همه این سازمان ها باید زیر نظر یک وزارتخانه عمل می کردند، اما خوب سوال این است که آیا زور کسی به خواهر و زن شاه می رسد. پس از انقلاب ظفرگون اسلامی در سال 1357 هم این موازی کاری ادامه داشت. پس از مدتی سازمان هایی مانند بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید و کمیته امداد حضرت امام خمینی (ره) زیر نظر رهیر فرزانه تشکیل شد. سازمان بهزیستی ساختار جدیدی یافت و شیر و خورشید شد سازمان هلال احمر. تمامی این سازمان ها خدمات رفاهی ارائه می دادند و می دهند. وقتی چند سال پیش وزارت رفاه تشکیل شد، زورش به هیچ کدام از این سازمان ها نرسید. مگر می شود کمیته امداد را کسی جز ... ها اداره کند. خلاصه این که موازی کاری در ساختار رفاهی ایران مشهود بود و هست.


نکته جالب این که وقتی دوستان قصد سانسور اینترنتی را سازمان دهی کنند؛ به موازی کاری روی آوردند. خاطرم هست که دنبال مرجع سانسور در ایران بودیم. می خواستیم بدانیم که چه کسانی واژه ویمن (زن در زبان انگلیسی) را سانسور کرده اند. خیلی بامزه بود، پس از مراجعه به وزارت مخابرات فهمیدیم که آنها تنها بخشی از سایت های اینترنتی را آنها سانسور می کنند. آنها ما را به بخش اینترنت قوه قضاییه رهنمون کردند. در آنجا با پسر جوانی آشنا شدیم که می گفت مگر شما از فیلتر شکن استفاده نمی کنید و حاج آقانی را شناختیم که مهم ترین خاطره اش از قاضی مقدسی این بود که ایشان می خواستند وزیر مخابرات را توی گونی بیاورند دادگاه. بعد از آن مشخص شد که آنها تنها بخشی از سایت های اینترنتی را سانسور می کنند و مرجع دیگری هم برای سانسور وجود دارد که مصادیق سانسور را مشخص می کند. خلاصه این که در سانسور کردن هم موازی کاری دیده می شود.


اینها را گفتم که یادآوری کرده باشم، این فوتبال ما هم داستانی دارد. شیث و نصرتی یک کاری کردند، باشگاه آنها را محروم کرد، کمیته انضباطی آنها را محروم کرد، کمیته استیناف رای کمیته انضباطی را تغییر داد، حالا کمیته منشور اخلاقی دخول می کند. البته من ترسم از آنجاست که مردم همیشه در صحنه و نیروهای خودسر اقدام کنند

Thursday, December 15, 2011

چرا قانون دست نامریی درست نیست؟

معمولا در اقتصاد آزاد از اصلی به عنوان دست نامریی یاد می شود که مطابق آن وقتی تمامی کنشگران حوزه اقتصاد نفع فردی خود را در نظر می گیرند، برایند کنش آنها به سود جامعه است. نظریه پردازان لیبرال بر این باورند که مکانیسم بازار بسان دستی نامریی همه چیز را به سمت خیر جمعی رهنمون می سازد. انتقاداتی به این نظریه وارد است، از جمله این که بازویی نامریی هم وجود دارد که آن دست را هدایت می کند. به هر حال، آنچه اهمیت دارد این که تجربه نشان داده است عده ای بیش از دیگران از این نفع فردی منتفع می شوند.
قصد ندارم در این نوشتار به بررسی دست نامریی بپردازم؛ بیشتر علاقه مندم اشاره ای به بحث کوتاهی که با دوستی داشتم بپردازم. پس از برنامه این هفته پرگار بی بی سی که به نقش ایرانی های خارج از کشور صحبت می کردیم، دیدم بد نیست که بسیار کوتاه مطلب را باز کنم. این دوست من اصرار خاصی داشت که خروج از ایران و تحصیل و زندگی بیرون از ایران بسیار سودمند است. به نظرم رسید این موضوع دقیقا مشابه بحث دست نامریی است.
در نگاه اول به نظر می رسد که همه از این مهاجرت بهره مند می شوند. شخص مهاجر در کشورهای خارجی می تواند زندگی با آزادی بیشتر و امکانات جدیدی را تجربه می کند که در ایران از آنها بی بهره بود. کشور مهاجرپذیر از حضور نیروی متخصصی بهره مند می شود که برای تربیت آن باید هزینه زیادی می پرداخت. به نظرم نکته کلیدی در نفع طبقه حاکم از این جریان است. دقت کنیم که حکومت فعلی ایران هم به خوبی از این مهاجرت بهره مند می شود. حضور این نیروهای متخصص که معمولا خواسته های متفاوتی از حکومت و کشور دارند؛ فشار زیادی بر روی حکومت وارد می کند، در حالی که خروج این نیروها باعث می شود فشار از روی حکومت برداشته شود.
بنابراین به نظر می رسد این بازی سه سر برنده است: همه منتفع می شوند؛ شخص، کشور مهاجرپذیر و حکومت فعلی ایران. خوب اشکالش در کجاست. خیلی ساده است. با این روند امکان تغییر در بلندمدت از کشور گرفته می شود. فشار بر روی حکومت کاهش می یابد و کنشگران تغییرات کاهش می یابند. تغییرات به خودی خود اتفاق نمی افتند، نیازمند عاملان هستند و برای تغییر در ساختار تغییر از طریق کنشگر اتفاق می افتد. خاطرم هست که پس از وقایع بعد از انتخابات بسیاری از دوستان اعلام می کردند که خوب است برنامه اعتصاب غذا در جلوی سازمان ملل یا نمایش در خیابان برگزار کنیم تا توجه عمومی به مسأله ایران جلب شود. در آن مورد هم گفتم که خوب ما چه کاری می توانیم انجام دهیم که تأثیر آن بیشتر از برنامه های تلویزیون باشد. آن زمان برنامه های مفصل در مورد ایران تهیه شد و همگان دانستند که حکومت ایران بسیار بد است؛ خوب بعد چه اتفاقی می افتد؟ مثلا ما در خیایان نمایش اجرا کنیم که دوباره همه بفهمند که چقدر حکومت ایران بد است.
همه اینها را گفتم که نتیجه بگیرم هر لحظه احترامم به فریبرز رئیس دانا و علی اخوان و همه دوستانی که عافیت در خارج از کشور را رها کردند تا در تغییرات نقشی داشته باشند؛ بیشتر می شود. اینجاست که ارزش سوسیالیست ها مشخص می شود؛ افرادی که از نفع شخصی خود می گذرند تا جامعه بهتری داشته باشیم. کلاهم را به احترام همه این دوستان بر می دارم

Monday, December 12, 2011

رئال - بارسا؛ تحلیلی کوتاه

این نوشتار را به دوست خوبم مهیار تقدیم می کنم؛ اکنون افسوس دورانی را می خورم که با وجود اشتراک بسیار کمتر از مصاحبت همدیگر استفاده کردیم. قصد نداشتم که در مورد بازی مطلبی بنویسم، اما گفتگویی کوتاه پس از بازی مرا بر آن داشت که هر چند کوتاه در این مورد بنویسم.
به شدت منتظر آغاز بازی بودم. برای خیلی ها بازی رئال و بارسا بازی ستاره های بزرگ فوتبال جهان است. در یک طرف کاسیاس، سرجیو راموس، پپه، ژابی آلونسو، رونالدو، اوزیل، دی ماریا، کاکا، بن زما و هیگواین ایستاده اند و در مقابل پیکه، پویول، دنی آلوز، ژابی، اینیستا، مسی، فابرگاس و داوید ویا. اما آنچه برای من اهمیت دارد، تقابل دو مربی صاحب سبک دنیاست که در هر بازی ترفند جدیدی رو می کنند. پارسال مورینیو با گماردن سه هافبک دفاعی خشن در میانه زمین تلاش کرد کل نظام بازیسازی بارسا را به هم بریزد و تا حد بسیاری زیادی موفق بود. قبلا هم در اینتر با همین روش، سبک بازی بارسا را بهم ریخته بود و در نتیجه تا حد زیادی به موفقیت این سیستم اطمینان داشت. تفاوت مهم این بود که پارسال مورینیو متوجه شد که سیستم دفاعی اش با توجه به سیستم جدید بارسا قابل باز شدن است و هم چنین بارسایی ها از باخت مقابل اینتر میلان پند گرفته اند و به شدت با ضد حمله های مورینیویی مقابله می کنند. به همین دلیل رئال در بازی های مقابل بارسا موفق نمی شود. همین موضوع باعث تغییر سبک رئالی ها در سال جاری شد. مورینیو تلاش کرد با جمع کردن بهترین عناصر هجومی ممکن تیمی تهاجمی بسازد. نقطه قوت این تیم جدید نوع بازی در کناره های زمین و استفاده از هوش اوزیل / کاکا در میانه هاست. تحلیل بازی های رئال در فصل جدید نشان می داد که آنها بهترین استفاده را از ترکیب بازی مارسلو و دی ماریا می برند. گواردیولا در بازی دیروز کاری کرد که این پیکان از کار بیفتد. دنی آلوز آزادی عمل بسیاری پیدا کرده بود و مانند یک هافبک راست در میانه زمین پرسینگ مارسلو را به عهده داشت و فضای دفاعی پشت را پویول پر می کرد. در اصل یارگیری فشرده ای روی دو ستاره سمت چپ رئال انجام می شد که کار بازیسازی و ارسال را برای آنها بسیار سخت می کرد. برای این که فضای خالی در میانه دفاع بارسا پر شود، ابیدال اصلا بازی هجومی نمی کرد و بیشتر در زمین خودی دفاع می کرد. به نوعی سیستم بازی بارسا در نیمه دوم سه دفاعه بود و نه چهار دفاعه. طبیعتا این سیستم این اشکال را داشت که میانه دفاع بارسا آسیب پذیر شود. به همین دلیل دو سه صحنه دیدیم که بازیکنان رئال در موقعیت استثنایی قرار گرفتند که یک بار با بی دفتی رونالدو و یک بار با درخشش والدس موقعیت ها بی نتیجه ماند.
نکته دیگر این که گواردیولا با دیدن ضعف های خود در بازی سال گذشته، تیم خود را ترمیم کرد. دفاع رئال قدرتی و خشن است، به همبن دلیل بازیکنانی چون داوید ویا و پدرو در درگیری ها کم می آورند؛ بارسا آلکسیس سانچز را خرید. بازیکنی که می دود، درگیر می شود و دفاع حریف را خسته می کند. از آنجایی که چارچوب را می شناسد، از تک فرصت خود بهره می برد و گل می زند. دقیقا این همان بازیکنی است که پپ می خواست. از طرف دیگر، گواردیولا هافبک فانتزی به تیم خود اضافه کرد. اگر پپ می خواست می توانست در بازی های خود با دو هافبک دفاعی مانند کیتا و ماسکرانو بازی کند و کاملا دفاعی شود؛ اما چون فلسفه بارسا ارائه بازی زیباست، پپ فابرگاس را بر می گرداند تا با بازی فانتزی خود هافبک های رئال را زمین گیر کند. سسک خصوصیات دفاعی دارد و در حمله پاس های قطری و عرضی استثنائی می دهد، در صورتی که فرصت پیدا کند در گل زنی هم موفق است. این دقیقا همان بازیکنی است که هر تیمی آرزوی آن را دارد. حالا ترکیب او با ژابی و اینستا مرگبار است. سه بازیکن که تکنیکی، شوتزن، پاسور و گلزن هستند. به نظرم همین ترکییب خطرناک حریفان بارسا و تیم ملی اسپانیا را به خطر می اندازد.
خلاصه کنم، چندان عجیب نیست که دو گل از سه گل بارسا را خریدهای امسال بارسا زدند. چندان عجیب نیست که دی ماریا نمی تواند فشار بازی را تحمل کند و حتی در صورتی که مصدوم هم نبود، تعویض می شد و چندان عجیب نیست که مارسلو اشتباهی عجیب می کند و در گل های دوم و سوم تا حدی مقصر است. اینها همان چیزی است که فوتبال علم محور امروز را تشکیل می دهد.
به هر حال، بیش از هر چیزی منتظرم ببینم که مورینیو در بازی بعدی چه ترفندی از آستین خود در می آورد

Monday, December 05, 2011

سوکراتس - پزشکی دوست داشتنی و فوتبالیستی بزرگ

معمولا تیم هایی که عنوانی بدست نمی آورند در اذهان مردم جایی ندارند؛ اما یکی از مهم ترین استثناها تیم برزیل 1982 و 1986 است. برزیلی ها در هر دو جام حتی به نیمه نهایی هم نرسیدند و در همان مرحله یک چهارم حذف شدند؛ اما هنوز برزیل 82 و 86 یکی از محبوب ترین هاست. هنوز به یاد دارم که علاقه دوره کودکی ام به تیم ملی برزیل، بازی های جام جهانی 1986 و به خصوص بازی برزیل – فرانسه است. دیروز یکی از مهم ترین نمایندگان آن نسل فوتبال برزیل درگذشت.

سوکراتس برازیلیو سامپایو دو سوزا ویرا دو اولیویرا ملقب به سوکراتس کاپیتان برزیل در جام جهانی 1982 و هافبک بازیساز 1986 برزیلی ها بود. بازیکنی که در استفاده از هر دو پا تبحر ویژه ای داشت و پاس های استثنایی اش راهگشای برزیلی ها در بازی ها بود. هرگاه هم که فرصتی می یافت، خودش به دروازه حریف یورش می برد و گل های جاودانه به ثمر می رساند. یکی از زیباترین این گل ها، گل زیبای او به شوروی در جام 82 بود.

برای دیدن گل زیبای سوکراتس به شوروی اینجا کلیک کنید.

سوکراتس در 19 فوریه 1954 در بلم دو پارای برزیل به دنیا آمد. فوتبال حرفه ای اش را با بوتافوگو در سال 1974 آغاز کرد و در سال 1978 به کورینتانس پیوست. در آنجا بود که بازی های چشم نوازش او را تبدیل به جزئی ثابت از تیم ملی کرد. در این مدت، علاوه بر این که توان فنی سوکراتس مورد توجه قرار گرفت، تلاش های او و دوستانش در کورینتیانس برای ایجاد محیطی دموکراتیک باعث شد تا نام باشگاه به عنوان تنها باشگاه دموکراتیک در برزیل تحت سلطه دیکتاتوری ژنرال ها در یادها بماند. او و یارانش در بازی های خود با پیراهنی بازی می کردند که بر روی آن نوشته شده بود دموکراسی. البته این گرایش ها از سوی سوکراتسی که قهرمانان دوره کودکی اش فیدل کاسترو، چه گوارا و جان لنون بودند، چندان عجیب نیست.

علاوه بر موفقیت ها ی ورزشی، سوکراتس در تحصیل هم چهره ای موفق بود. او از معدود ورزشکارانی است که در دوره بازیگری، مدرک پزشکی خود را در سن 25 سالگی از دانشگاه پزشکی ریبیریو پرتو دریافت کرد. حرفه پزشکی اشتغال اصلی سوکراتس پس از بازنشستگی از فوتبال بود.

در فصل 1984-1985، سوکراتس یک فصل برای فیورنتینا بازی کرد. پس از آن دوباره به فوتبال برزیل برگشت و سه فصل برای فلامنگو و یک فصل برای سانتوس بازی کرد. وی در سال 1989 اعلام بازنشستگی کرد. البته در سال 2004، به مدت کوتاهی با باشگاه گارفورد تاون قرارداد داشت و 12 دقیقه برای این تیم بازی کرد.

در عرصه ملی، بین سال های 1979 تا 1986 عضو اصلی تیم ملی برزیل بود و در 60 بازی 22 گل به ثمر رساند؛ اما در این مدت هیچ افتخاری بدست نیاورد. راه او را در تیم ملی برادرش رای ادامه داد و با تیم برزیل در جام جهانی 1994 قهرمان جهان شد.

زندگی شخصی سوکراتس همراه با مصرف زیاد الکل و سیگار بود؛ عواملی که گفته می شود موجبات مرگ زودهنگام وی را در سن 57 سالگی فراهم کردند. در نتیجه می توان او را بسان بازیکنانی چون گارینشا و جورج بست دانست که با سو مصرف الکل خود را به کشتن دادند و این جسارت را داشتند که از زندگی لذت ببرند؛ هر چند دوره آن کوتاه باشد.

پس اجازه بدهید کلاه خود را به احترام بازیکنی بزرگ و پزشکی متعهد برداریم که همزمان از زندگی لذت برد، با فوتبالش چشم ما را نوازش داد و فریاد دموکراسی را وارد زمین فوتبال کرد.

Thursday, November 17, 2011

در یکی از بازی های لیگ دوی ایران، یکی از بازیکنان ذخیره که پشت دروازه مشغول گرم کردن بود، وقتی دید که مهاجم تیم مقابل در حال باز کردن دروازه تیم است؛ وارد زمین شد و قصد داشت که جلوی گل شدن توپ را بگیرد. وی موفق به این کار نشد و توپ گل شد. داور بازی به این بازیکن کارت زرد نشان داد. دوستی به من نامه داد و پرسید که آیا تصمیم داور درست بوده است.
تصمیم داور کاملا درست است. مطابق تفسیر قانون سوم فیفا، ورود بازیکن ذخیره به زمین با مجازات کارت زرد روبرو می شود. دلیل آن هم حرکت غیرورزشی است. داور به محض ورود بازیکن ذخیره می تواند بازی را متوقف کند و علاوه بر دادن کارت زرد، اعلام خطای غیرمستقیم کند یا آن که آوانتاژ بدهد. در این مورد آوانتاژ تصمیمی کاملا صحیح بوده است

Thursday, November 10, 2011

فقر فرهنگی!!!! به همین راحتی

برنامه این هفته نود، چند حسن داشت. اول از همه این که عادل فردوسی پور بعد از گیر دادن های بی مورد هفته گذشته و تاختنش به کمیته انضباطی که چرا برای حکم دادن این قدر وقت تلف می کنند، خود را جمع و جور کرده بود و تلاش کرد برنامه ای فنی به این موضوع اختصاص دهد. به نظرم این حاصل تلاش های مردمی برای توجه به همه جوانب این مشکل داشت. این در مورد جامعه احساسی ما یک قدم رو به جلو است. دوم این که در برنامه نود تلاش شده بود تا بحثی کارشناسی در مورد این مسائل برگزار شود. همین تلاش هم قابل تقدیر است؛ به خصوص که برنامه نود در دوره های جدید بیش از پیش تبدیل به برنامه ای زرد شده بود که تنها حاشیه های فوتبال را با نگاهی یک سویه از سوی فردوسی پور مطرح می کرد. سوم این که تلاش شده بود تا چند تن از چهره های شناخته شده و موجه فوتبال همزمان در این برنامه حضور داشته باشند.
در مقابل، آنچه نقطه ضعف برنامه به حساب می آید، همان نکته ای است که بارها در برنامه نود مورد نقد قرار گرفته بود؛ یعنی حضور کارشناس. بارها در برنامه نود این سوال مطرح شده بود که چرا در فوتبال ما بیش از هر چیز آدم های سیاسی حضور دارند و نه فوتبالی ها. در این برنامه نود هم قرار بود در مورد ساختارهای اجتماعی - فرهنگی گفتگو شود.این بحث برگزار شد بدون آن که حتی گفتگوی کوتاهی با متخصص علوم اجتماعی انجام شود. جای یک جامعه شناس در این برنامه بسیار خالی بود؛ می پذیرم این حوزه چندان در ایران مورد توجه نبوده است و جز ترجمه استاد نیک گهر منبعی در این مورد وجود ندارد؛ اما دست کم می شد با جامعه شناسان حوزه های دیگری مشورتی کوتاه انجام می شد. مسلما جامعه شناسان هم فکر ما را در این گونه برنامه ها دعوت نمی کنند؛ اما دست کم میشد از اشتباهاتی مانند سوال نظرسنجی پیشگیری کرد. سوالات نظرسنجی پس از مطرح کردن چند مساله عینی - مانند بازیکنان، مسوولان و ... -ناگهان فقر فرهنگی را به عنوان گزینه مطرح می کند. چند اشکال وجود دارد: فقر فرهنگی به چه معناست؟ فقر فرهنگی کل مسائل جامعه را در بر می گیرد و در نتیجه بر عوامل دیگر اثر می گذارد. آیا می شود واژه فقر فرهنگی را بکار برد؟ فرهنگ در اینجا چه معنایی می دهد؟
به هر حال مهم ترین مشکلی که در این برنامه دیدم، نبود کارشناسان علوم اجتماعی بود.

Monday, November 07, 2011

خطای دروازه بان شهرداری یاسوج

راستی چند وقت بود می خواستم بنویسم که حرکات دروازه بان شهرداری یاسوج در بازی جام حذفی با تراکتورسازی تبریز هنگام ضربات پنالتی کلا خطا بود و هر دو ضربه ای که گل نشد باید تکرار می شد. هیچ کس به این موضوع اعتراض نکرد و در برنامه نود هم بررسی کارشناسی نشد.
دروازه بان حق ندارد تا پیش از ضربه بازیکن حریف خط دروازه را ترک کند؛ کاری که گلر شهرداری انجام داد خطا به حساب می آید و ضربات باید تکرار شود

Sunday, November 06, 2011

در ستایش بی ادبی - 3

کارکرد اخلاق در جامعه - در معنایی که این روزها ضد حرکت نصرتی و شیث مطرح می شود - ایجاد هم نوایی است؛ بنابراین چندان عجیب نیست که یکی از عوامل تحکیم روابط موجود در جامعه است. در اصل بحث اخلاق باعث میشه تا انسان ها به یک سری اصولی پایبند بشوند که لزوما باعث بالا رفتن پیوند جمعی نمی شود و در مقابل تنها منافع گروهی را تأمین می کند. مثلا در دوره ای اخلاق زنانه این گونه تعریف می شود که زن موجودی با این خصوصیات اخلاقی است: خود شما می توانید این موارد را فهرست کنید. کارگر خوب با یک سری ویژگی های اخلاقی تعریف می شود و هر حرکتی خارج از آن به عنوان بی اخلاقی تعریف می شود. در نتیجه خوب و بد را کسانی تعریف می کنند که می خواهند از آن سودی ببرند. شاید چندان عجیب نباشد که در رفتار والدین - فرزندی هم الگویی می بینیم که چندان دور از این جریان نیست.
جالب اینجاست که برخی از قربانیان سیستم خود در اشاعه آن نقش دارند. یکی از دلایل مهم آن پنهان کردن آن چیزی است که خود آنها از آن فراری هستند. این را پس از دیدن برنامه نود هفته گذشته باید اشاره کنم. عادل فردوسی پور در زندگی شخصی کاری کرده است که عین بی اخلاقی است و نمی توان از آن دفاع کرد. آن وقت در این برنامه سنگ اخلاق را به سینه می زند؛ زیرا می خواهد خود را اخلاق مدار نشان بدهد و در صورتی که کسی در مورد او گفتگو کند، همه او را سلطان اخلاق فرض کنند. وی در این برنامه چنان به نصرتی و شیث می پردازد که گویی بزرگ ترین جرم ممکن انجام شده است. وقتی در مورد حکم آنها گفتگو می شود و این که کمیته انضباطی هفته آینده اظهار نظر می کند، می گوید چه خبر است، مگر چه حکمی می خواهند بدهند. این در حالی است که هر حکم نیازمند مطالعه و بررسی جوانب است. با این کار فردوسی پور می خواهد خود را اخلاقی نشان بدهد.
در نوشتار بعدی باز هم به مکانیزم اخلاق در جامعه می پردازم

Thursday, November 03, 2011

در ستایش بی ادبی - 2

فکر می کنم برای آن که توضیح بدهم چرا دروغگویی از نظر من ضربه مهلک تری در مقایسه با انگشت کردن به جامعه می زند؛ لازم است مقدمه ای ذکر کنم. مبنای من برای آغاز بحث این است که رویکرد هر فردی می تواند در امتیازدهی و ارزش گذاری وی موثر باشد. برای من نفع جمعی اهمیت بیشتری دارد تا نفع فردی. به همین دلیل از منظری سوسیالیستی به داستان نگاه می کنم. دروغ و تزویر باعث می شود که سطح اعتماد در جامعه پایین بیاید. وقتی شما نمی دانید که طرف مقابل شما دروغ می گوید یا نه، نمی توانید به او اعتماد کنید و این باعث می شود که چسب جامعه شما کار نکند و اعضای جامعه به یکدیگر اعتماد نکنند.
بنابراین در همینجا اشاره کنم به بحثی که دوست ناشناسم معرکه مطرح می کند؛ از این منظر مخالفت با دروغ گویی لزوما ریشه مذهبی ندارد و می تواند ناشی از نظرات صرفا اجتماعی و فلسفی باشد. در همین جا اشاره کنم که بر مبنای نظریات غیر سوسیالیستی هم دروغ گویی بر خلاف مصالح فردی است. در اصل بسیاری لیبرال ها استدلال می کنند که افزایش اعتماد به نفع افراد است و به همین دلیل با آن مخالف هستند. انتخاب بین نگرش جمع نگر و فرد نگر از حوصله این نوشتار خارج است؛ فقط در این حد توضیح بدهم که نظرات فردگرا چون اصالت را به فرد می دهند؛ جایز می دانند که فرد مصالح جمعی را فدای مصالح فردی کند. به همین دلیل است که از این منظر شما وقتی در جامعه فعلی که اصالت با فرد است و ثروت ارزش غایی مجاز هستید که دیگری را فریب بدهید و به ثروت برسید. مثال رشوه و نگرش افراد جامعه ما به رشوه می تواند نقطه آغاز خوبی برای این بحث باشد. آیا همه رشوه دادن را بد می دانند، آیا رشوه دادن فریب دادن است یا ...؟ این بحث در همین جا رها می کنم و به بحث انگشت کردن بر می گردم.
مشکلی که در مورد نظام اخلاقی جامعه وجود دارد و معمولا مغفول می ماند؛ این که نظام اخلاقی برخلاف باور عمومی، لزوما برآیند خواسته های عمومی نیست، بلکه قابلیت جهت دهی دارد. مثالی می زنم، قرار است تعدادی افراد برای سمتی در سازمان بهزیستی استخدام شوند. آیا کسی که استخدام می شود، باهوش ترین فرد است؟ آیا وی باسابقه ترین فرد در زمینه مورد نیاز است؟ آیا ... . چاسخ به این سوالات منفی است. استخدام در سازمان ملل هم همین مشخصات را دارد. بوردیو در مورد دانشگاه های فرانسه هم نشان می دهد که هم نوایی با استادان فعلی یکی از شرایط پذیرش در هیأت علمی دانشگاه است. می خواهم نتیجه گیری کنم که نظام اخلاقی یکی از ساز و کارهای هم نوایی با جامعه است و چون من به تضادهای موجود در جامعه باور دارم - و آنها را لزوما زاید و مزاحم نمی دانم - نمی توانم نظام اخلاقی را بپذیرم.
برای آن که بحث روشن تر شود؛ این طور بیان کنم که تبعیت از نظام اخلاقی باعث می شود، فرد به نظر جامعه و سایر افراد هم نواتر و به قول خومانی تر آدم تر به نظر برسد. وی با این کار تأیید جامعه را بدست می آورد. به همین دلیل کسانی که بیشتر به دنبال کسب رأی جامعه هستند، در مورد مسائلی که بی اخلاقی تلقی می شود بیشتر رگ گردن را ور می آورد و روی را سرخ می کند.
یکی از این آدم ها عادل خان فردوسی پور است. این که چرا چنین هم نوایی اتفاق می افتد و کارکرد آن در جامعه سرمایه داری چیست، در نوشتار بعدی بیشتر توضیح می دهم

Tuesday, November 01, 2011

در ستایش بی ادبی

پس از نگارش نوشتار پیشین در مورد انگشت کردن نصرتی و شیث، چند تن از دوستان مباحثی را طرح کردند که دیدم بد نیست آنها را باز کنم.
به نظرم اگر می خواهیم پدیده ای را بررسی کنیم؛ چه بهتر که برای لحظه ای تمامی اثرات فرهنگی و اررزش های جامعه را کنار بگذاریم و پدیده را بررسی کنیم و سپس چند سوال همراه با چرا از خودمان بپردازیم. در این مورد بیایید فکر کینم و از خودمان بپرسیم چرا انگشت کردن کار بدی است؟ یا در این مورد چرا انگشت کردن در ملا عام کار زشتی است و بلافاصله پس از آن بپرسیم نظام اخلاقی جامعه چگونه به وجود آمده است و دوباره بپرسیم چه کسی تعیین می کند کدام کار بی ادبانه تر است و به طرز عجیبی این اخلاقیات تلاش می کند آدم ها را یک شکل و دارای ارزش های یکسان کند.
وقتی نظام ارزش گذاری را بررسی کنیم، متوجه می شویم هر کسی نظام ارزش گذاری خود را دارد و بر مبنای آن تصمیم می گیرد. مثلا همان طور که نوشتم برای من دروغ گفتن و تزویر بسیار حرکت زشت تری است تا انگشت کردن دیگری. این بدان معنا نیست که راه بیفتیم و هر کس را رسیدیم انگشت کنیم؛ بلکه بحث این است که می تواند شوخی بین دو نفر باشد و به دیگران ربطی ندارد. ممکن است کسی ادعا کند که من از انگشت شدن خوشم نمیاید، این محترم است و جامعه می تواند در مورد آن تصمیم بگیرد. من می توانم با دلایل زیاد ثابت کنم که آثار منفی دروغ گویی بسیار بیشتر از انگشت کردن است.
اینجا دوباره سوالی را مطرح می کنم؛ چرا جامعه نسبت به انگشت کردن چنین واکنشی نشان می دهد و در مقابل دروغ گویی و تزویر واکنشی متفاوت نشان می دهد. هم چنین در مذمت این حرکت هر کسی تلاش می کند از دیگری پیشی بگیرد. به نظر من در اینجا عده ای می خواهند هم نوایی بیشتر خود را با جامعه نشان بدهند. در اصل ما در اینجا با بازتولید اخلاقیات روبرو هستیم.
به نظرم در مورد این مکانیسم باید در نوشتارهای بعدی بیشتر بنویسم

Sunday, October 30, 2011

اخلاق نسبی است - به بهانه انگشت کردن نصرتی شیث را

اخلاق مفهومی نسبی است. این را مدتی بود می خواستم توضیح بدهم، اما حرکت نصرتی نگارش آن را پیش انداخت.
ببینید در نگاه من، این که به یکی می گویم کیرم تو دهنت به این معناست که ساکت باش. این را مستقیما مطرح می کنم. این یک گزاره است. در مقابل، وقتی دختری به من می گوید "من آمادگی رابطه جدی را ندارم" پس از این که یک مدتی به قول خارجی ها با هم دیت کردیم و تیریپ داشتیم؛ همزمان دروغ می گوید، به شعور من توهین می کند و من را دودره می کند. در نگاه جامعه، او آدم باادبی است که در لفافه حرف می زند و بسیار باملاحظه است و در مقابل، من آدم بی ادبی هستم که واژه کیر را بکار برده ام.
اما در تعریف من، این اوج بی ادبی است که کسی به این راحتی دروغ بگوید و به شعور دیگری توهین کند. خلاصه می کنم اخلاق نسبی است. حالا همین اتفاق در زمین فوتبال افتاده است؛ دو بازیکن با هم در زمین فوتبال شوخی کرده اند که بعضی آدم ها دوست ندارند؛ خوب به آنها چه ربطی دارد که شما دوست ندارید این صحنه را ببینید. مگر قانونی نوشته اید که این کارها جرم است و الان نقض شده باشد ...

بماند

Thursday, October 27, 2011

چرا عشق دردناک است (2) - مصاحبه با اوا ایلوز


اشپیگل: می توانید کمی بیشتر توضیح دهید؟
ایلوز: ایده رابطه جنسی ای که کارکرد لذت دارد و نه به منظور تولید مثل انجام می شود، چه به لحاظ سیاسی و چه از نظر اخلاقی اهمیت زیادی داشت. اما ما یک گام دیگر پیش رفته ایم: جنسیت، جذابیت جنسی و تجربه های جنسی زنان و مردان را به شکلی تک بعدی از نو تعریف کرده اند. در حال حاضر آنها در مرکز توجه هر رابطه ای قرار دارند. احساسات عاملی آزاردهنده و مزاحم در نظر گرفته می شود. به نظرم، دقیقا همین شکل آزادی جنسی به تسلط احساسی مردان بر زنان منجر شده است
اشپیگل: شما در "چرا عشق دردآور است؟" دلیل این تسلط را این گونه توضیح داده اید: مردان سرمایه داران احساسات هستند. برای ازدواج تعداد زنانی که علاقه مند به رابطه همراه با تعهد هستند، بسیار زیاد است – در حالی که مردان به ندرت این تعهد را از خود نشان می دهند. کمی شبیه این جمله استاندارد است که "مردان و زنان اساسا با هم متفاوت هستند".
ایلوز: من فکر می کنم که دقیقا برعکس؛ دنیای مدرن مردان خاصی پدید آورده است و ما الگوهای زیست شناسی می یابیم تا آن را توجیه کنیم. در حالی که مثال های تاریخی کافی برای اشکال دیگر مردانگی وجود دارد. در قرن نوزدهم مردانگی اساسا بر مبنای و شور و اشتیاق و تعهدپذیری تعریف می شد. حتی اگر ویژگی های زیست شناختی جنسیتی وجود می داشت، می توانست از طریق هنجارهای اجتماعی تغییر کند. ما باید در مورد همین هنجارهای اجتماعی بحث کنیم؛ نه فرضیه ای تحت عنوان "تفاوت بیولوژیک". تفاوت جنسیتی مردان و زنان آیینه جایگاه اجتماعی آنهاست. بیایید جدا در موردش فکر کنید: به زنان قدرت و پول بدهید، آنها را رییس حکومت کنید، و بگذارید مردان در کنفرانس ها برای زنان قهوه بیاورند، کودکان را بزرگ کنند و غذای آنها را آماده کنند – در این حالت این مردان در حسرت تعهد در رابطه و تک همسری خواهند بود.
اشپیگل:با همه اینها شما امیدوار هستید شکل جدیدی از عشق شورانگیز به وجود بیاید. در پایان کتابتان اشاره کرده اید که نیازمند نوعی مانیفست برای آن هستیم. مفاد این مانیفست چیست؟
ایلوز: اولین ماده این مانیفست می تواند این باشد که اشکالی ندارد ارزش ها و قوانین خودمان را در مورد عشق هم بکار ببریم. افلاطون می گوید، کیفیت عشق ورزی هر کسی نشانه بزرگی شخصیت اوست. پیشنهاد دوم من این است که شور و هیجان چیز بدی نیست و نباید از آن فاصله گرفت. احتیاج جزئی از رابطه عاشقانه است. سومین بخش به این می پردازد که شکل دیگری از مردانگی را می توان به روی صحنه آورد.
اشپیگل: در اینجا کدام مدل مردانگی مد نظر شماست؟
ایلوز: مدلی که در آن اشتیاق، آسیب پذیری و وابستگی جزئی از مرد "حقیقی" است. مدلی که در آن رابطه را بر مبنای استقلال و مراقبت دوباره تعریف می کنیم.
اشپیگل: و در مورد زنان چه می توان گفت؟
ایلوز: می خواهم به زنان بگویم: آرزوی بچه دار شدن را وابسته به شوقشان برای رابطه رمانتیک نکنند. وقتی بچه می خواهید، این خواسته را به تنهایی یا به همراه گروهی از دیگر زنان برآورده کنند. یا همراه با مردانی که خواهان بچه هستند و شریک زندگی شما نیستند. نیازی به ساختار سنتی خانواده برای بزرگ کردن بچه ها وجود ندارد. من فکر می کنم که هم جنس گراها نقش زیادی در ساخت جامعه آوانگارد دارند؛ مثلا با زیر سوال بردن مسائلی مثل رابطه جنسی رومانتیک و یا جدایی از نقش کلاسیک والد بودن که در برخی موارد با هم مرتبط هستند و در برخی موارد نه. وقتی ارتباطی با هم ندارند، باید آنها را بطور جداگانه بررسی کنیم. فکر می کنم باید در این جهت حرکت کنیم.
اشپیگل: نسبتا رادیکال است.
ایلوز: ترکیبی است؛ در اصل من همزمان فوق مدرن و ویکتوریایی هستم. فوق مدرن، از این نظر که خانواده را به عنوان آرمان و ارزشی نمی بینم که باید حفظ شود. و ویکتوریایی هستم، چون هم چنان به ارزش ها و شخصیت اعتقاد دارم. منِ مدرن انعطاف پذیر است. اما وقتی که آدم می خواهد ساختارهای جامعه را تغییر دهد، نیاز به کسانی دارد که متعهد باشند. التزام وقتی پدید می آید که ارزش های ثابت وجود دارد.
اشپیگل: به نظر می رسد به خود انتقادی مداوم اعتماد ندارید.
ایلوز: وقتی ما به درون می نگریم، معمولا بی نظمی عظیمی می بینیم: احساسات متزلزل و آمال و آرزوهای نامشخص که معمولا در تضاد با هم هستند. اعتبار و وثوق ایده فرهنگی تروریستی است. ما را وادار می کند که جوهر وجودی خودمان را جستجو کنیم. اما اغلب چنین جوهری وجود ندارد. احساسات، مانند انسان ها عظمت هایی هستند که در حال تغییرند.
اشپیگل: چرا این قدر سفت و سخت به ایده عشق رومانتیک چسبیده ایم؟
ایلوز: اشتیاق مفرطی وجود دارد که کسی هستی منحصر بفرد ما را به رسمیت بشناسد. و ایده عشق به این دلیل برای ما ارزشمند است؛ که منفعت طلبانه نیست. در آن عمدی وجود ندارد و همین باعث زیبایی عشق است.
اشپیگل: شما مخالف هرگونه حسابگری هستید.
ایلوز: من طرفدار خرد هستم، اما کاملا مخالف حسابگری هستم. شور و شوق نمی تواند از خرد جدا باشد. از بیخ و بن اشتباه است که کسی را دوست بداریم که ما را دوست ندارد. قلب نباید خطا کند.

مصاحبه از کاترین کروزه

اصل مقاله به زبان آلمانی

قسمت اول مقاله

ترجمه اثر را به دوست خوبم جادی تقدیم می کنم؛ به چند دلیل:
»» اول این که در وبلاگش این کار را معرفی کرد و با این کار تعداد خوانندگان وبلاگ از ده گذشت. ممنونش هستم
»» دوم این که همیشه به عنوان دوست در کنار من بوده است و بسیار از او آموخته ام
»» سوم این که بر کسی پوشیده نیست جادی باعث آشنایی من با علم جامعه شناسی بود
»» چهارم و از همه مهم تر این که هر وقت در مورد انسان تراز نوین شک می کنم یا گمان می برم که شاید ذات انسان بد است؛ کافی است لحظه ای تأمل کنم و به جادی فکر کنم و سپس با اطمینان می گویم "جهان بهتری ممکن است و در در راه؛ کافی است همه مانند جادی باشیم".

قسمت اول ترجمه را پریسا - خواهر عزیزم - بازخوانی و تصحیح کرد؛ اشتباهاتم کم نبود. هم چنین لیشام عزیز هم تذکر درستی داد که تشکر می کنم

Monday, October 24, 2011

چرا عشق دردناک است (1) - مصاحبه با اوا ایلوز

اوا ایلوز یکی از مهم ترین جامعه شناسان حوزه احساسات در دوره معاصر است. از آنجایی که ایلوز و کلا جامعه شناسی احساسات کلا در ایران چندان شناخته شده نیست، تصمیم گرفتم تا مصاحبه اخیر مجله اینترنتی اشپیگل با ایلوز را ترجمه کنم. بخش اول مصاحبه در ذیل آمده است.

اشپيگل: خانم ایلوز، شما در کتابتان "چرا عشق دردناک است؟" نوشته اید، انسان نباید عشاق مدرن را به عنوان عشاقی سالم و بدون درد در نظر بگیرد. آیا شما مخالف ادبیات کمک به خود (کمک محور) هستید؟

ایلوز: من در حقیقت می خواهم آلترناتیوی در مقابل زبان روان شناسی خودمحور ارائه کنم. تفکر و زبان عاشقانه ی ما کاملا مغلوب این ادبیات شده است. اگر کسی را ترک کنند و او به این دلیل مجنون شود، بدین معناست که "بسیار عاشق است". وقتی مردی تمایلی به رابطه ی سنتی ندارد، این گونه تعبیر می شود که از قید و بند گریزان است. روان شناسی – در اینجا منظورم نوع عامیانه آن است – فرض می کند که ما به عنوان فرد مسوول سرنوشت خود هستیم و رنج قابل اجتناب است؛ البته در صورتی که به اندازه کافی روی خودمان کار کنیم. من این گونه فکر نمی کنم. چرا که بسیاری از علل رنج های عاشقانه ما جمعی هستند.

اشپيگل: منظورتان کدام عوامل جمعی است؟

ایلوز: فرهنگ ما در حال حاضر عشق همراه با شور را نشانه وابستگی می داند. شور و شوق باعث می شود ما را مشکوک، عصبی، و کمی هیستریک به نظر برسیم. با این وجود امروزه عشق همراه با درد و رنج است؛ چرا که شرایط اجتماعی هم پیوند گزینی (پارتنر - شریک) تغییر کرده است. ما با انبوهی از حالت های هم پیوندی مواجه می شویم و تلاش می کنیم که تجربه های مختلف جنسی و احساسی به دست آوریم.

اشپيگل: آیا منظور شما این است که عاشق مدرن خودخواه است؟

ایلوز: امروزه دنیای عشق کاملا عاری از هنجارهاست. هرگونه رفتار عاری از ملاحظه و رعایت مجاز است. عشق، ازدواج و هم پیوندی دیگر با قیود و پیوندهای اجتماعی قانون مند نیستند. ما آنها را به عنوان تلاقی دو خواسته و گرایش فردی می بینیم. در حالی که این دو خواسته به شدت پیچیده هستند.

اشپيگل: شما می گویید، ما دیگر نمی توانیم یک نفر را انتخاب کنیم. این تردید از کجا ناشی می شود؟

ایلوز: ایجاد قید و پیوند همیشه ناشی از یقین و باور است – انسان نمی داند که آیا عشق چنین کارکردی دارد و آیا باید خود را نسبت به کسی متعهد کرد که ممکن است بهترین گزینه نباشد. اگریستانسیالیست ها حق دارند: انسان با تصمیم هایی که می گیرد، تعریف می شود. نکته این که روزبروز تصمیم گیری سخت تر می شود. در دنیای امروز، با توجه به گستردگی امکان انتخاب به ابهام و چندارزشی رسیده ایم: نه تنها آمال و آرزوها مفقود شده اند، دیگر از اشتیاق و تشنگی هم اثری وجود ندارد.

اشپيگل: چنان که نوشته اید، یکی از اهداف کتابتان کاستن از دردهای عشق است. چگونه می خواهید این کار را انجام دهید؟

ایلوز: من می خواهم که زنان، خود را مسوول پایان رابطه ندانند و وقتی عاشقی آنها را ترک می کند، خود را بی ارزش احساس نکنند. در حقیقت قسمت زیادی از رنج های رمانتیک دلایل نهادی دارد. در دوره مدرن، ما تا حد زیادی تأیید را به واسطه رابطه عاشقانه بدست می آوریم. این موضوع هم برای مردان و هم برای زنان صادق است؛ برای زنان شدت بیشتری دارد، چون زنان هم چنان در عرصه عمومی کمتر وارد و تأیید شده اند. پایان یک رابطه معمولا برای آنان بسان دفن ارزش های شخصی است. در این مورد عدم تشابه میان دو جنس، نه حاصل ضعف زنان، که به دلیل ساز و کارهای اجتماعی است. به عنوان یک فمینیست در پی آنم که مکانیسم این ناهمگونی احساسی را نشان دهم.

اشپيگل: توصیف شما از این ناهمگونی احساسی به خصوص زنانی را که بچه می خواهند را هدف می گیرد.

ایلوز: در حقیقت عشق پیچیده ترین شکل خود را برای زنانی دارد که می خواهند زندگی خانوادگی را با عشق (که در دنیای امروز به معنای استقلال و آزادی خود هم هست) ترکیب کنند. زنی که زندگی خانوادگی را انتخاب می کند، خود را به حسن نیت و التفات یک مرد وابسته می کند. در دنیای پیشا مدرن، برای مردان مسلم بود که باید خانواده تشکیل دهند. در حالی که امروزه سبک و سیاق زندگی خانوادگی اهمیت کمتری دارد. امروزه مردان فرصت بیشتری برای بچه دار شدن دارند و علاوه بر آن، شرایط اقتصادی – اجتماعی آنها وابستگی کمتری به ازدواج و خانواده دارد. زنانی که خواهان خانواده سنتی هستند، دیگر امکان مطالبه چنین ساختاری در خانواده ندارند: روابط در دنیای امروز بر مبنای آزادی و استقلال تعریف شده اند.

اشپيگل: به نظر می رسد مفهوم "سرمایه اروتیک" کلیدی باشد. دقیقا به چه معناست؟

ایلوز: سرمایه اروتیک نمایانگر میزان جذابیت ما برای دیگران است؛ میزان تجربه های جنسی و هم خوابه های ما و این که چگونه می توانیم همه اینها را به سرمایه اجتماعی تبدیل کنیم هم در همین مقوله می گنجد. ما به دستاوردهای جنسی خود فکر می کنیم که باید از آن گذر کنیم. من هیچ رویکرد اخلاقی به رابطه جنسی ندارم، اما محدود کردن ارزش خود به جذابیت جنسی یا دستاوردهای جنسی امکان تجربه اندوزی ما را نه تنها بیشتر نمی کند که آن را کاهش می دهد.

اصل مقاله به زبان آلمانی


اولی جان، کلینزمان یادت نره

اولی هوینس، رئیس باشگاه بایرن مونیخ ، سرژیو پینتو، بازیکن خط میانی را متهم کرد که در برخوردی که با رافینیا داشت، نقش بازی کرده است. او مثل یک بازیگری رفتار کرد که سالهاست این کار را انجام می دهد. پینتو با بازیگری اش، کل بازی را تحت تاثیر قرار داد. آن صحنه خطا نبود، داور هم خطا نگرفت ولی او 4 دور روی زمین غلت زد. من واقعا تعجب می کنم که او شب چطور خوابش می برد.

فقط می خواستم به دوست آلمانی مون یادآوری کنم که کلینزمان هم در فینال 1990 همین طور ادا در آورد و مقدمات اخراج بازیکن آرژانتین رو فراهم کرد. خلاصه این یکی یادت نره

ارادت

Sunday, October 23, 2011

مثلث هایی که یونایتد ها را کشت

نتیجه خیره کننده است و احتمالا از یاد کسی نخواهد رفت. منچستر سیتی مانچینی منچستریونایتد سر آلکس را له کرد. شش گل زدن به یونایتد کار هر تیمی نیست. اما سیتی ها در دربی منچستر این کار را کردند. به نظرم اهمیت شیوه بازی سیتی ها در ایجاد مثلث های ویرانگر آنها بود. میلنر، سیلوا، آگرو و بالوتلی هرگاه خواستند به دروازه حریف برسند، چند پاس سالم رد و بدل کردند و سپس دفاع را دور زدند. روندی که با ورود ژکو و نصری هم ادامه یافت. رمز موفقیت سیتی تشکیل مثلث هایی که در فوتبال ما فراموش شده است و جای خالی آن در فوتبال ما احساس می شود و یکی از فاکتورهای فوتبال مدرن است

مدیریت در ایران!

جاهای زیادی کار کرده ام، اما دو سه شرکت خصوصی که مدیران آن بسیار جوان بودند از یاد نمی برم. مدیریت ترکیبی از تجربه، استعداد و یادگیری یک سری مهارت است. اما این مدیران که اکثرا جوان بودند، به دلیل توانی هایشان در زمینه های علمی و البته یرخی با روابط به مدیریت رسیده بودند. در نتیجه استفاده نادرستی که از نیرونی انسانی خود می کردند، مشکلات زیادی برای این شرکت ها به وجود آورد. یکی از آنها ورشکست شد و در پایان هم من مجبور شدم که به دلیل مدیریت نادرست استعفا بدهم.
رفتار پنجعلی هم مرا به یاد این دسته از مدیران می اندازد. او که معلوم نیست به چه دلیل این قدر به مصاحبه علاقه مند شده است؛ هر روز حرف های حاشیه ساز برای تیمش می زند. آخر کدام عقل سلیمی اجازه می دهد که وی مربی تیمش را چنین بکوبد و پس از آن ادعا کند با مربی تیم دیگری در حال مذاکره است. به نظر می رسد بیشتر از هر چیزی می خواهد بین تماشاگران پرسپولیسی محبوبیت بدست بیاورد و نه چیز دیگر. ای کاش کمی هم مدیریت یاد بگیرد

Saturday, October 22, 2011

تراکتور تیم بی دفاع

تیم امسال تراکتور چند تغییر مهم تجربه کرده است. نصرتی به پرسپولیس رفته است، آندو به استقلال و کیانی مورد غضب است. در چنین حالتی ساختار دفاعی تراکتور به شدت آسیب پذیر به نظر می رسد. گواه این مدعا گل خورده های این تیم در فصل جاری است. تراکتور در همه بازی ها خود گل زده است و گل هم خورده است! نکته جالب تر این که از دست دادن شش امتیاز در سه بازی این تیم به دلیل اشتباهات عجیب سه دروازه بان این تیم است. خلاصه این که تیم ژنرال فوق العاده تهاجمی بازی می کند و به شدت نیازمند یک دروازه بان و دفاع وسط مطمئن است.
جعفری جان مادرت اقدام کن

Saturday, October 15, 2011

رادیو فنگ

خوب هر کس سلیقه ای داره و بر مبنای آن سایت اینترنتی برای خواندن انتخاب می کند؛ موسیقی گوش می کند؛ کتاب می خواند یا هر کار دیگر. به همین دلیل زیاد باب طبع من نیست که سایتی معرفی کنم. اما رادیو فنگ از آن کارهایی است که خیلی دوست دارم؛ به چند دلیل:
اول این که خیلی احساس نزدیکی به کار می کنم. از شنیدن آن لذت می برم و می دانم پشت آن فکر و تلاش مستمر خوابیده است
دوم این که یاد علی اخوان کبیر می افتم؛ که همیشه می گفت این همیشه یه انتخابه که ببینی میخوای بری دنبال پول و این حرفا و یه زندگی حداقل مرفه درست کنی یا این که دنبال این جور فعالیت ها بری و بزنی زیر پول و مادیات. دوستانی که الان دارند این مجموعه رادیویی را درست می کنند، به راحتی رفتند آنچه که به نظرشان مهم بود و هست و پشت پا زده اند به این نگاه غالب که باید رفت کاری پیدا کرد و خانه نقلی و همسری و از این برنامه ها.
سوم این که از این ایده ها و کارها انرژی می گیرم؛ بعضی لحظات زندگی هست که خالی می شوم، بهانه ای برای بودن می خواهم و این جور کارها به من کمک می کند که به یاد بیاورم تنها نیستم.
چهارم این که برخی از دوستان نزدیک من کار را درست می کنند و خوب دوستی آنها برای من بسیار ارزشمند است

این هم رادیو فنگ
http://radiofang.com/

Thursday, October 13, 2011

تیم ملی رو عشقه

بعد از مدت ها بازی تیم ملی به دلم چسبید. معمولا زیاد برام نتیجه مهم نیست؛ برای همین تیم برانکو را دوست نداشتم؛ با وجود این که خوب هم نتیجه می گرفت. اصلا یادم هست که برزیل دهه 1980 را برای این دوست داشتم که قشنگ بازی می کرد. برزیل دهه 80 باخت و مقامی بدست نیاورد؛ اما باعث شد که به عنوان یک برزیلی اصیل همه مرا بشناسند. تیم ملی تحت هدایت دایی هم که نه نتیجه می گرفت و نه قشنگ بازی می کرد. قلعه نویی هم مربی مورد علاقه من تو ایران بود و بعد از این که به تراکتور آمد که دیگه از همه بهتر شد. خلاصه این که بعد از زمان حاج مایلی با تیم ملی حال نمی کردم تا این که تیم کیروش را دیدم.
تفاوت مهم این دو تیم برای من وابستگی تیم مایلی به بازیکنان و بهره گیری از نسل طلایی ایران بود؛ در حالی که تیم فعلی کمتر به بازیکن خاصی متکی است. از طرف دیگر، تنوع شیوه حمله در این تیم من را به هیجان آورد. صبر و حوصله بازیکنان در هنگام حمله، این که هافبک ها همدیگر را پوشش می دهند تا بازیکن صاحب توپ الابختکی مجبور به سانتر نشود، همه و همه نشان می دهد که تیم تکانی خورده است. همان داستان ما ایرانی هاست که در خارج از کشور مثل چی کار می کنیم و در داخل ساعت کار مفیدمان دو ساعت در روز هم نیست. اثر کیروش از نوع همان خارج رفتن است :)
به هر حال، همان طور که منتقدان می گویند ساختار دفاعی تیم هنوز محک نخورده است؛ اما حمله بدجوری به دل من نشسته است.

Sunday, October 09, 2011

گیر افتادن تو آسانسور از اون تجربه هاست که آدم باید یه بار بکنه؛ البته اگر یه دختر خوب هم اونجا باشه که آدم بکنه، به نظرم فانتزی کامله. بیخود نیست این قدر تو فانتزی آدم ها رفته. حالا من دارم با استفاده از آسانسور میرم توالت اتاق مهمونی که حالت خصوصی برای من داره و همیشه تمیزتر از توالت مشترک طبقه هست و یه بطری آب دستمه که به جای آفتابه استفاده می کنم؛ یهو می بینم که ای بابا این آسانسور دو سه تا تکون پشت هم میخوره و ایستاد. ای بابا، با این حس ریدن چکار کنم. ای بابا، کلید من هم که تقلبیه؛ نکنه مدیریت خوابگاه بفهمه من دارم غیرقانونی زندگی می کنم. در رو هل میدم؛ شاید باز بشه. نه بابا، با این چیزا درست نمیشه. بسان زیپ شلوار این دخترایی هست که میخوان کسشون رو قاب کنن بزنن رو دیوار، سفته. دگمه رو بزنم و خودم رو لو بدم یا صبر کنم. نه موبایل دارم، نه ساعت نه هیچ چیز دیگه ای که بتونم زنگی بزنم، زمان رو درک کنم. به نظرم ده دقیقه گذشته که دگمه رو می زنم میگه اگر واقعا گیر کردین، دوباره دگمه رو بزنین و 6 ثانیه نگه دارین. دوباره میزنم و نگه میدارم، میگه یکی از همکارا با شما تماس بگیره. می خواستم بپرسم شماره تماس من رو داره که می بینم یه سری بوق موق میزنه و دلداری دستگاه پیامگیر که اصلا نگران نباشید همه چی آرومه و حتما من باید خوشحال باشم. از توی پنجره شیشه ای توهمی از آدم هایی که با خیال راحت دارن میرن و میان رو نگاه می کنم و حسرت می خورم. با خودم میگم باز خوبه وقتی دارم میرم داوری اینجوری نشده، اون وقت اصلا به بازی نمیرسم. امروز هم که ناظر هست و دوباره میخواد برای دیر رسیدن یه چند نمره از من کم کنه. احساس می کنم که زمان زیادی گذشته، دوباره دگمه رو میزنم؛ همون جریانات تکرار میشه؛ با این تفائوت که این دفعه یکی از بلندگوی پرخش خش میگه برای چی تماس گرفتید. میخوام بهش بگم هیچی صبح یکشنبه تماس گرفتم یادآوری کنم که کلیسا فراموش نشه. جریان رو گفتم، که گیر کردم، میگه دگمه طبقه بالا رو بزن. میزنم خبری نمیشه. دلداری میده که یه نفر الان میاد. ای بابا، حالا باید دوباره کلی صبر کنم. به نظرم میرسه حالا که بیکارم کمی ورزش کنم. با بطری آب حرکات ژانگولر انجام میدم. ده دقیقه ای میگذره. باز هم حوصله ام سر میره. از تو پنجره نگاه میکنم. آدم ها که رد میشن با دست میزنم به در. شاید یکی دلش بسوزه بیاد بگه خرت به چند و من بهش بگم بره از طریق مدیریت خوابگاه یه کاری بکنه.
آخیش چه حس خوبیه، آزاد شدن و یه توالت مشتی رفتن و بعدش هم تازه تو راهرو میکاییلا رو دیدم که هفته پیش از ونیز اومده و اینجا اراسموسه. از زمین و زمان باهم حرف میزنیم. به هرحال خوبیه خوابگاه همینه که میشه با یکی آشنا شد. محاسبه می کنم حدودا سه ربع ساعت اونجا گیر کرده بودم. تو آسانسور که بودم همش با خودم می گفتم که الان تو اتاق بودم داشتم فلان کتاب رو میخوندم، اما حالا تو اتاق همش دنبال کس کلک بازی هستم.
خوبه خرافاتی نیستم، وگرنه فکر می کردم که این مجازات حس بدیه که نسبت به شادی دیشب از خودم بروز دادم. نمیدونم چرا این جوری شدم. من به اون معنا عاشقش نبودم. مثلا یادمه وقتی سحر رو میدیدم نمیتونستم حرف بزنم. یا وقتی میخواستم اون شعر رو به دلارام بدم ده بار رنگ عوض کردم یا وقتی سر کلاس پونه بودم، اصلا درس رو نمیفهمیدم. اما در مورد شادی این طوری نبود. همش هم سعی می کنم نفرستم جریان رو به ناخودآگاه تا بتونم تحلیلش کنم. نمیدونم حس از کجا میاد که نمیتونم ردش کنم. میدونم که دوستش ندارم و نمیخوام باهاش باشم، اما این حس که مثل گوسفند من رو کنار گذاشت آزارم میده. این حس که شاید برای این که من آدم موفقی تو تعریف جامعه نیستم یا این که وضع مالی خوبی ندارم اذیتم میکنه. نمیدونم چرا این احساس رو دارم که من به عنوان یه بازیچه مدتی تو دست یه نفر دیگه بودم تا ببینه میتونه از من استفاده کنه و چون کاره ای نبودم، من رو گذاشته کنار. آخه این مدل رو خوشم نمیاد، یکی بعد از دو هفته چیک تو چیک بودن بیاد به من بگه ببین ما نمیتونیم با هم باشیم، چون من آمادگیه رابطه جدی رو ندارم. خوب آدم ناراحت میشه. به هر حال عمری رو تو وادی عشق و عاشقی سپری کردیم. بماند شاید هم حسودی میکنم که الان طبق تعریف آدم موفقی هست و رفته سازمان ملل و کونم میسوزه. اینه دیگه، بدی آدم اینه که نمیدونه کدوم حس قوی تره.
میگم اینا برای برای فاطی تنبون نمیشه، برم بعد از یه شاش سرپا کنه کبابی درست کنم و بزنم به رگ که میبینم اوه اوه جفت توالت های طبقه رو گند برداشته. دوباره چاه بسته شده و همه چی زده بالا، حالا برای یه شاش ساده هم باید بریم میدون امام حسین ...
این آخری رو فقط عاقلان درک کنند

Sunday, October 02, 2011

بعضی فیلم ها هستن که اصلا تاریخ مصرف ندارن. فیلم استون در مورد جیم موریسون و دورز از این دسته فیلم هاست. البته معلوم نیست فیلمی که در مورد آدمی که گفته میشه آی کیو 145 داره چطور در بیاد. به خصوص که با اغراق های سینمایی استون همراه باشه. برای همینه که خیلی ها اعتراض کردن که باباجون مگه میشه این آدمه که استون همیشه با یه شیشه ویسکی نشونش میده بتونه این قدر تأثیرگذار باشه. یا این قدری که استون نشون داده موریسون به علوم خفیه علاقه مند باشه. به نظر هم میاد که استون نسخه خودش رو از موریسون ساخته. اما به هر حال همین فیلم هم خوبه که آدم رو به فکر فرو ببره که چرا نسل دهه 60 آمریکا هیپی ها رو پرورش دادن و نسل فعلی همچی ازشون خبری نیست. اون موقع جنگ ویتنام بود و حالا هم جنگ خلیج و افغانستان و عراق. اون موقع آمریکا دنبال سلطه کامل بر جهان بود و الان هم همین طور. اون وقت آدم ها فکر می کردند و الان هم. اما خبری نیست. شاید توپاک شکور بد نباشه، اما نمیدونم چرا مثل موریسون نمیشه برای ما. شایدم هکرهای فعلی جای هیپی ها اون زمان رو گرفتن. یا اینکه مبارزه به کشورهای دیگه منتقل شده. شاید سرمایه داری تونسته در دوره جدید شرایطی از رضایت نسبی و گسستگی از واقعیت به وجود بیاره؛ نمیدونم
جالبه که موریسون این طوری شعر میگه و با اون صدای باریتونش میخونه؛ وسط کنسرتش خار و مادر همه رو به هم پیوند میده، خوب باید هم بشه الگوی یکی دو نسل بعد از خودش. اصلا چرا باید جیم موریسون و جیم هندریکس تو 27 سالگی بمیرن، بریم تو خماری. این علاقه موریسون به مرگ هم خیلی جالب بود. مرگ از همه ما یه فرشته میسازه یا این که می فرماید نه پول و نه لباس همای فانتزی؛ این قلمروی دیگر بهترین است. بی شرف معلوم نیست این رو از کجاش درمیاره. شاهکارش هم که اونجاست که می فرماید جشنی با دوستان را به خانواده بزرگ ترجیح میدم. البته هر کسی این رو نمیفهمه ، باید تو حیاط خوابگاه جگر بخوری و می بنوشی با دوستان تا بفهمی که جمع خانوادگی چه گهیه. حالا جالبه که پریروز با آزیتا در مورد خانواده صحبت می کردیم و می گفت به هر حال آدم باید به خانواده نیاز داره و میتونه بهش تکیه کنه. البته من هم این نقل قول نخ نما رو رو نکردم که آدم دوستاش رو خودش انتخاب میکنه، اما خانواده رو نه. البته بچه رو آدم خودش انتخاب می کنه. شاید هم نه. یادش بخیر اون موقع با سیامک صحبت میکردیم. سال های 67 و این دوره ها بود و تازه داشت سبیلی رو لب سبز میشد. من باور نمیکردم که کیر مرد میره تو کس زن و بچه این جوری به وجود میاد. سیامک هم که یه سالی از من بزرگتر بود اعتراف کرد که فکر میکرده آدم ها قرص میخوردن که بچه دار بشن، اما خوب الان تو مدرسه این طوری توضیح دادن که جریان چیه. حالا سادگی من رو بگو که میپرسم یعنی امام ها هم همین طوری به دنیا اومدن. اون قدر تصویر ناپسندی از رابطه جنسی برای ما درست کرده بودن که هنوز هم هنوزه تو سکس مشکل داریم. جریان اون جوکه هست که همشهری ما میره دکتر میگه ما بچه دار نمیشیم، اون وقت طرف میگه شما با زنتون جماع میکنین. طرف شاکی میشه میگه آقای دکتر خجالت نمیکشی؛ آدم مگه با زنش هم از همین کارا میکنه. حالا این هم جریان ما شده. تو سی و چند سالگی هنوز نمیتونیم درست بکنیم. فکر می کردم که الان همه به من جایزه میدن که چه پسر خوبی و این حرفا. حالا همه دستمون میندازن. به این امین همش میگم؛ آقا جون فرصت سوزی نکن. گوش نمیکنه.
اوه اون تولد این احسونی هم فرداست و باید تبریکی درخور بگم. یادش بخیر؛ سال کنکور از چهارراه لشگر تا خونه پیاده می رفتیم و مون لایت اند ودکای کریس دی برگ رو می خوندیم. جالبه که آخر هفته تو ایران جمعه هست و تو خارج یکشنبه. این حس دلتنگی آدم رو بگا میده. شاید کریس دی برگ در این شرایط میگفت ویک اند این وینا ایز فرایدی این تهران

Friday, September 23, 2011

یه چند روزی منتظر بهانه و فرصتی بودم که نوشتن خاطرات رو از سر بگیرم که امروز این کارمند بشتاتونگ که هر روز میاد سیگار میخره و لوتو بازی میکنه، ازم پرسید چکار میکنی؟ منم گفتم که دارم درس های ترم بعد رو انتخاب میکنم. پرسید چی میخونی و داستان شروع شد. اول از همه این که اون اتریشی هایی که دانشگاه نرفتن رو باید نیم ساعت بالا پایین کرد که توضیح داد مقطع دکترا چیه؟ دوم این که وقتی گفتم جامعه شناسی میخونم، پرسید یعنی در مورد حیوانات مطالعه میکنی. سوم این که وقتی گفتم در مورد روابط اجتماعی تحقیق می کنم؛ پرسید خوب حالا چه شغلی بدست میاری؟ از اینجا به بعد با مزه بود؛ چون شروع کرد به توضیح دادن نظراتش در مورد خارجی ها. خوشبختانه بدون توجه به این که من خارجی هستم کلا رید به خارجی ها. معتقده که هر کسی باید تو کشور خودش بمونه. مشکلات اتریش هم از حضور خارجی ها ناشی میشه. چون میدونه من ایرانی هستم؛ این رو هم اضافه کرد که اگر تو ایران مشکلات هست؛ خوب به تخمم؛ ما چکار کنیم. خوبیش این بود که من هم اصلا احساس قهرمان بازی ام گل نکرد که بگم پس نظم جهانی چی و اگر مشکلات دیگران به شما ربطی نداره؛ چرا همش سرباز می فرستید این ور و اون ور. خوب بود دیگه، چون معمولا تا حالا هر کدوم از دوستان به خارجی ها گیر میداد، آخرش هم میگفت البته شما که نه! با مزه بود که با لهجه وینی که حرف میزد حرفاش رو میشد نصف و نیمه فهمید. بالاخره کار کردن تو مغازه سیگارفروشی این حسن رو داره که با این آدما هم آشنا میشم دیگه. همش این آدمهای اتوکشیده نیستن. واقعی هستن دیگه
الان که داشتم یه حموم بدون جلقی می گرفتم و احساس افسردگی می کردم که اینجا همه زندگی ام شده کس کلک بازی و این که صبح برم به مردم سیگار بفروشم و برگردم ناهاری بزنم و چرتی و بعدش اگر کسی بود برم بیرون و گشتی بزنم، دیدم نه بابا سرآغاز نوشتن همین دوستمونه. در ضمن نوشتن این جوری یه حسنی هم داره. یادمه وقتی می خواستم به قول معروف با خانم تبریزی بیشتر آشنا بشم، گفت من خاطرات شما رو خوندم و ... . حالا اون موقع من دو تا کس و کون تو خاطرات نوشته بودم، دیگه بنده خدا فکر کرده بود که دیگه من چه وحشتناکم. یاد شادی افتادم که طفلک بهانه ای برای تمام کردن رابطه پیدا نمی کرد؛ مجبور شد که بهانه ای بیاره به این نام "من آمادگی رابطه جدی ندارم"؛ به جان دو تا بچه ام من هم همون لحظه به فکرم رسید که بگم خوب پایه رابطه شوخی هستی بسم الله، اما از روی ادب نگفتم. حیف شد وگرنه خاطره می شد ها. حالا که اینا رو نوشتم می بینم خوبه که چند تا فحش دیگه هم بنویسم؛ چون این سارا هم سه هفته ای هست که با کل خانواده شون رفتیم بستنی خوردیم که ما رو بهتر بشناسن و بعدش شماره ما رو از معرف مون گرفته تا به من زنگ بزنه، خبری نشده. دست کم این طوری میتونه خاطرات رو نشون بده به مامانش بگه خوب شد زنگ نزدم طرف آدم بی ادبیه. بماند که احساس می کنم تایپم داره ضعیف میشه

Tuesday, August 23, 2011

مرده مترسکان

و ما مرده مترسکانیم
نه از آن رو که مترسکیم
ونه از آن رو که مردگانیم

از آن رو که مردکانی تصمیم ساز مایند

Wednesday, July 06, 2011

سوال های بی پاسخ جامعه شناسی - 3

حقیقتش این سوالی که می پرسید چند لایه هست و به نوعی میشه در موردشون کتاب نوشت. از جمله کارهای صادق زیبا کلام مثل ما چگونه ما شدیم یا کارهای علی رضا قلی مثل جامعه شناسی نخبه کشی.
اگر کمی به بحث های تاریخی هم علاقه مند باشید تجدد و تجدد ستیزی رو توصیه می کنم.
یه سری مشکلات هست که فکر می کنم کلیه. مثلا این که حرف - نظر و عمل آدم ها به هم نمی خوره، در برخی تحقیقات روان شناسی اجتماعی بررسی شده. مثلا تو تحقیقی تو آمریکا از 150 تا رستوران پرسیدن که اگر یه زوج سیاه پوست وارد رستوران بشن اونها رو راه میدین، حدود 90 درصد گفتن نه. ولی وقتی در عمل زوج های سیاه پوست رفتن این رستوران ها، 4 درصد اونها رو راه ندادن. یعنی بین نظر و عمل حدود 90 درصد اختلاف. فکر می کنم این یکی از تحقیقاتی بود که خیلی از دانشمندان رو نسبت به تحقیقات کمی بدبین کرد. داستان های زیادی از این دست هست. بنابراین خیلی نمیشه روی این موضوع حرف زد که چرا این با اون جور در نمیاد.
در مورد آنچه که ایران به اون مبتلا شده و اسم هایی مثل عقب موندگی و عدم توسعه و مدرنیته ناقص و ... میشه داد باید عرض کنم که خیلی به دید اندیشمند بستگی داره. میشه به عامل خارجی اشاره کرد. در ساختار جهانی ما تولیدکننده مواد خام و نیروی انسانی متخصص هستیم، پس این سیستم منافع غربی ها رو تأمین میکنه، پس میمونه. عامل تاریخی این که ایران همیشه مورد حمله بوده - به خاطر مرکزیتی که داشته - پس نوعی احساس عدم اعتماد در مردم ایران وجود داشته، که الان بخشی از فرهنگ مردم ایران شده - ماها به همدیگه اعتماد نمی کنیم.
بحث منابع هست. از قدیم در ایران آب کمیاب بوده (برعکس ارو.پا که زمین کمیاب بوده) پس حکومت مستندی لازم بوده که مدیریت این منابع رو توزیع کنه. بنابراین حکومت مستبد یه واقعیت تاریخی در ایرانه. پس از کشف منابع نفتی در ایران، فاصله دولت - حکومت از مردم بیش از گذشته شده؛ چون دیگه دولت مرکزی نیازی به مردم نداره. جایگاهی شهروند غربی در دولتش داره، در ایران دیده نمیشه.

خلاصه این که تو سمساری نظریه های عدم توسعه ایران همه چی پیدا میشه :):) حالا شما با توجه به دیدگاه خودتون یکی رو انتخاب میکنید

Tuesday, June 21, 2011

سوال های بی پاسخ جامعه شناسی - 2

soalam ro mikhaam intor ham beporsam ke, agar tavajoh karde baashid, mardome Iran, tu har zamaani ke budan, hatta agar delkhaaheshun ham bude baashe, aashoftegi ro tajrobe mikonan...jense mardomesh be nazaram miaad ke juri hast ke hatta khodeshun ham nemidunan chi mikhaan, kheili random hast raftaaraashun...hatta, hatta be nazaram miaad, zamaani ke khaarej az Iran ham hastand, baazam aashoftegi ro daaran...shaayad baavar konid agar az khodeshun ham beporsid ke che moshkeli daaran, netunan javaab bedan...be nazaram miaad, tamaame javaame midunan ke chi mikhaan, vali mardome ma va jaame'eye ma, hanuz hatta nemidunan ke chi mikhaan, chi nemikhaan...ghaanun ke mafhumesh ro az dast daade, hatta osuli ro ke har kas mitune ta ye haddi baraa khodesh ta'yin bokone, hatta in osule avalie ham re'aayat nemishe....be nazaretun in aashoftegi migzare va vaaghean be ye jaame'eye ba-sobaat mirese in jaame'e, masalan 100 saal dige? jaame'e ye vaghti mikhaad baashe ke mardom ta haddi yekdast, ye seri faghat osule zendegie jam'ee ro reaayat konan? be nazare shoma, mardomi ke inghadr por-modea hastand, ye ruz be in natije miresan ke baayad hame chi avaz beshe? bebakhid agar soaalam parakande hast.

سوال پیچیده هست و طبیعتا پاسخش پیچیده و پراکنده. به نظرم تکرار این نکته ضرر نداشته باشه که هر کسی از نقطه نظر خودش به موضوعات نگاه میکنه و نظرات محترم هستند. تو جامعه شناسی هم این پراکندگی نظرات وجود داره و هر کس با توجه به طرز فکری که داره موضوعات رو تحلیل میکنه. من خودم بیشتر در چارچوب فکری نظریه تحقیق کردم که نظم رو غایت جامعه نمیدونه و در نتیجه از نظر من این شرط که همه مردم یک جور فکر کنن و رفتار کنن نه مطلوبه و نه ممکن. فکر نمیکنم در نهایت هم به جایی رسید که همه مردم در مورد مسائل مختلف یک جور فکر کنن و رفتار کنن. در خارج از کشور هم شکل رفتارها این گونه نیست، مثلا رفتار غالب در کشورهای اروپایی گرایش به حذف خارجی ها از نظام اداری-سیاسی کشور داره. در مقابل این علاقه وجود داره که خارجی ها تو سیستم اقتصادی حاضر باشند. چنین دیدگاهی برای برخی از این افراد تازگی داره و خودشون مدعی هستند که 40 سال پیش این گونه نبوده. خلاصه کنم؛ به نظرم این گزاره که فقط ایرانی ها هستند که نمیدونن چی میخوان گزاره کاملی نیست؛ میشه ادعا کرد که مردم خیلی جاهای دنیا نمیدونن چی میخوان.


در مورد ایران، یه مساله ای که با قانون مداری و قانون محوری در تعارض هست، نمود بیشتری پیدا میکنه. ایران همیشه مرکز تاخت و تاز دیگران بوده و در نتیجه قانون و مرجع قانون گذار و مجری در حال تغییر بوده. دلیل اون هم مرکزیت ایران نسبت به دنیای شرق و غرب قدیم و از طرف دیگه ژئواستراتژیک بودن ایرانه. وقتی قانون ماهیت ثابت نداشته باشه، قانون به عنوان مفهومی عمومی و لایتغیر تبدیل به مفهومی متغیر و فردی میشه. به همین دلیل هست که الان هم کسی برای قانون ارزشی قائل نیست. این که تا چه زمانی این نگاه تغییر میکنه؛ قطعا نمیشه پیشگویی کرد، و نمیشه هم مدت زمان کوتاهی رو در نظر گرفت، به هر حال ساختارها در بلندمدت تغییر میکنن. اما نباید فراموش کنیم که ایرانی ها ممکنه در جاهای دیگه دنیا بسیار قانون مدار باشن، یعنی بحث ساختار و ... نباید کم اهمیت جلوه داده بشه.

امیدوارم که تونسته باشم بحث رو در اون چارچوبی که مد نظر شما بود ادامه داده باشم